هم‌قافیه با باران

پی یک اشتباه ناجورم ! باغ ممنوع سیب میخواهم !

 تا بفهمند نازنین منی ، قد زلفت رقیب میخواهم !

 

مادرم گفت : دل نبند و برو ، هر کجا روی نازنینی هست 

آه مادر ! دلم ز دستم رفت ، ختم امن یجیب میخواهم !

 

پدرم گفت : بچه جان بس کن ! حرف های عجیب میشنوم !

آه آری پدر ، عجیب ، عجیب ، خاطرش را عجیب میخواهم !!

 

باز فر میخورند دور سرم ، این قوافی : حبیب ، عجیب ، غریب ....

آه مادر ، پدر ، مریض شدم ، به گمانم طبیب میخواهم !

 

بعد از این عاشقانه خواهم گفت ، بعد از این قهوه خانه خواهم رفت !

باغ ممنوع سیب پیشکشم !دود نعنا دو سیب میخواهم !!


حسین جنتی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

این صبح ، این نسیم

این سفره‌ی مهیا شده‌ی سبز

این من و این تو ، همه شاهدند

که چگونه دست و دل به هم گره خوردند

یکی شدند و یگانه

تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد ، آمدی و آمدیم

اول فقط یک دل بود

یک هوای نشستن و گفتن

یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن

یک هنوز با هم ساده

رفتیم و نشستیم ، خواندیم و گریستیم

بعد یکصدا شدیم

هم‌ آواز و هم‌ بغض و هم‌ گریه

همنفس برای باز تا همیشه با هم بودن

برای یک قدم‌زدن رفیقانه

رای یک سلام نگفته ، برای یک خلوت دل‌خاص ، برای یک دلِ سیر گریه کردن

برای همسفر همیشه‌ی عشق ، باران

باری ای عشق ، اکنون و اینجا ، هوای همیشه‌ات را نمی‌خواهم

نشانی خانه‌ات کجاست ؟


سید علی صالحی 

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

میان‌ شعرهایم‌ واژه‌ی‌ خورشید کم‌ دارم‌

و شاید علتش‌ این‌ست: این‌جا، دید کم‌ دارم‌

 

برایت‌ قصه‌ای‌ می‌گویم‌ از لیلا، ولی‌ افسوس‌

در این‌ جنگل‌ فقط از نسل‌ مجنون‌، بید کم‌ دارم‌

 

نخی‌ برداشتم‌ تا گردن‌آویزی‌ به‌ هم‌ بافم‌

ولی‌ افسوس‌ خواهم خورد‌ مروارید کم‌ دارم‌

 

«صراط المستقیم‌» گیسوانت‌ را به‌ من‌ بنما

که‌ من‌ در عشق‌ حتی‌، مرجع‌ تقلید کم‌ دارم‌

 

مخواه‌ امسال‌ مثل پیشتر ها شادمان‌ باشم‌

که‌ من‌ امسال‌ در تقویم‌ هجری‌، عید کم‌ دارم


علیرضا بدیع

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۷
هم قافیه با باران

دلم از رفتن تو سخت به هم می ریزد

بروی واژه ی خوشبخت به هم می ریزد

آمدی توی خیابان و همه فهمیدند

شهر را موی کمی لخت به هم می ریزد

عطر آغوش و تنت حاشیه ی امنیت است

مرد را فاصله در تخت به هم می ریزد

پاره کن پیرهنم را که زلیخا ها را

حالت پارگی رخت به هم می ریزد

عشق با فتح دلت تاجگذاری شده است

بروی سلطنت و تخت به هم می ریزد

آنچه در تجربه ی ماست نشان داده که عشق  

تا خیالت بشود تخت... به هم می ریزد...

علی صفری

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۶
هم قافیه با باران

روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت

روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

 

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت 

دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

 

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی

آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت

 

با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت

خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

 

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !

هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

 

او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود

با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

 

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی

جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

 

زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!

با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

 

استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی

بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

 

روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت

دید اشکم را نمی‌دانم چرا خندید و رفت


قاسم صرافان

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۵
هم قافیه با باران
رفتی تو و بی تو ذوق می نوشی نیست
کاریم به جز سکوت و خاموشی نیست

دانی تو و عالمی سراسر دانند
گر از تو خموشم از فراموشی نیست

شفیعی کدکنی
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۳
هم قافیه با باران

خواهشی بر لب من هست ولی تکراری

می شود دست از اعدام دلم برداری؟

دل من مال تو شد پس دل خود را مشکن

بگذر از کشتن و سرسختی و خودآزاری

ثبت کن محض سند مصرع بعدی مرا

تو در اعماق دلم مثل خدا جا داری

لهجۀ جاهلی وصف تو را هم عشق است

واقعاً دست مریزاد عجب سالاری!


جواد مزنگی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی

بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

 

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است؟

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

 

ضمیرها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تویی

 

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

 

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

 

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

 

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

 

نهادم آینه ای پیش روی اینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

 

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی


حسین منزوی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

از چلچله‌ خوانی کلاغ و

نرگس‌ نمایی خر زهره خسته ‌ام

خسته ‌ام از آواز های ناخوش خولی‌ ابن‌ یزید

از تقسیم نور

به سیاهی، خاکستری، سپید

اینجا

وقتی حشرات

راه به رویای سیمرغ و ستاره می‌ برند

نگفته پیداست که عنکبوت

چه تاری برای تحمل پروانه تنیده است

خسته‌ام

خیلی خسته‌ام


سید علی صالحی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

مردم از درد و به گوش توفغانم نرسید

جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید

 

گرچه افروختم و سوختم و دود شدم

شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید

 

به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر

گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید

 

غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار

شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید

 

من از پای در افتاده به وصلت چه رسم

که به دامان تو این اشک روانم نرسید

 

آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل

از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید

 

عشق پاک من و تو قصه ی خورشید و گل است

که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید


شفیعی کدکنی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۹
هم قافیه با باران
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو

به مهمان، شراب عطش می‌دهد
شگفت است مهمانی چشم تو

بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو

پر از مثنوی‌های رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو

تویی قطب روحانی جان من
منم سالک فانی چشم تو

دلم نیمه شب‌ها قدم می‌زند
در آفاق بارانی چشم تو

شفا می‌دهد آشکارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو

هلا توشه راه دریا دلان
مفاهیم توفانی چشم تو

مرا جذب آئین آئینه کرد
کرامات نورانی چشم تو

از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو.

سید حسن حسینی
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۹
هم قافیه با باران

در من

آدم برفی ای ست

که عاشق آفتاب شده ..

و این خلاصه ی

همه داستان های عاشقانه جهان است...


احسان پرسا

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران
از دسـت زمانه تیر باید بخـوری
دائـم غــــــم ناگزیر باید بخـوری

صد مرتبه گفتم عاشقی کار تو نیست
بچــــه! تو هنوز شیر باید بخوری!

جلیل صفربیگی
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوفه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

مهرداد اوستا
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

در ازدحام این همه ظلمت بی عصا

چراغ را هم از من گرفته اند

اما من

دیوار به دیوار

از لمس معطر ماه

به سایه روشن خانه باز خواهم گشت

پس زنده باد امید


در تکلم کورباش کلمات

چشم های خسته مرا از من گرفته اند

اما من

اشاره به اشاره

از حیرت بی باور شب

به تشخیص روشن روز خواهم رسید

پس زنده باد امید


در تحمل بی تاب تشنگی

میل به طعم باران را از من گرفته اند

اما من

شبنم به شبنم

از دعای عجیب آب

به کشف بی پایان دریا رسیده ام

پس زنده باد امید


در چه کنم های بی رفتن سفر

صبوری سندباد را از من گرفته اند

اما من

گرداب به گرداب

از شوق رسیدن به کرانه موعود

توفان های هزار هیولا را طی خواهم کرد

پس زنده باد امید


چراغ ها ، چشم ها ، کلمات

باران و کرانه را از من گرفته اند

همه چیز

همه چیز را از من گرفته اند

حتی نومیدی را

پس زنده باد امید


سید علی صالحی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۰۰
هم قافیه با باران

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ، ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺗﻮﺭ ﮔﯿﺴﻮ ﻫﺎ

ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻧﺪ ﺑﺎ ﻗﻠّﺎﺏ ﺍﺑﺮﻭ ﻫﺎ !

ﻣﻬﺎﺭﺍﺟﺎﯼ ﻣﻦ ! ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ

ﮐﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺳﺠﺪﻩ ﻫﻨﺪﻭ ﻫﺎ

ﭼﻨﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﭘﻠﻨﮓ ﺧﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺎ

ﮐﻪ ﻫﺮﺟﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ﺁﻫﻮ ﻫﺎ ...

ﻣﺮﺍ ‏« ﻧﯿﺶ ﺯﺑﺎﻧﺖ ‏» ، ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ‏« ﻧﻮﺵ ﻟﺒﺎﻧﺖ ‏» ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﻧﯿﺸﯽ ﺩﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐـَـﻨﺪ ، ﺧﺮﺱ ﺍﺯ ﺷﻬﺪ ﮐﻨﺪﻭ ﻫﺎ

ﺍﮔﺮ ﺳﻮﯾﺖ ﺑﯿﺎﯾﻢ ، ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﺁﻧﺴﻮﺗﺮ

ﺷﺒﯿﻪ ﮔُﺮﺑﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﻫﺎ

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﮐﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﻢ ﺍﯼ ﻋﺸﻖ ؟

ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﺁﺗﺶ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﭘﺴﺘﻮ ﻫﺎ


ﺣﺴﯿﻦ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۴۰
هم قافیه با باران

چقدر خوب است 

که ما هم یاد گرفته‌ایم 

گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی 

خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم 

گاه به یک جاهایی می‌رویم 

یک دره‌های دوری از پسین و ستاره

از آواز نور و سایه‌روشن ریگ

و می‌نشینیم لب آب 

لب آب را می‌بوسیم 

ریحان می‌چینیم 

ترانه می‌خوانیم 

و بی‌اعتنا به فهم فاصله 

دهان به دهان دورترین رویاها 

بوی خوش روشناییِ روز را می‌شنویم 

باید حرف بزنیم 

گفت و گو کنیم 

زندگی را دوست بداریم 

و بی‌ترس و انتظار

اندکی عاشقی کنیم


سید علی صالحی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۵۸
هم قافیه با باران

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست


آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست


این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست


تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست


من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست


آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست


امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست


در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست


 از :هوشنگ ابتهاج (سایه)

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۴۳
هم قافیه با باران

چرا بی‌قراری؟ چرا درهمی؟

چرا داغ‌داری؟ خرابی؟ بمی؟! 

مگر سرنوشت منی اینقدَر

غم‌انگیز و پیچیده و مبهمی؟ 
مرا دوست داری ولی تا کجا؟

مرا تا کجا “دوستت‌دارم‌”ی؟

نه با تو دلم خوش، نه بی تو دلم…

جهنم-بهشتی، نه! شادی-غمی

تو هم مثل باران که نفرین شده‌ست
بیایی زیادی، نیایی کمی
 

جهان، ابر خاموش و بی‌حاصلی‌ست

بگو باز باران! بگو نم‌نمی…… 


مژگان عباسلو

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۳۳
هم قافیه با باران

کم نیستند شادی‌ها

حتی اگر بزرگ نباشند

آنقدر دست نیافتنی نیستند

که تو عمری‌ست

کز کرده‌ای گوشه جهان

و بر آسمان چوب خط می‌کشی به انتظار

حبس ابد هم حتی ، پایان دارد

پایانی بزرگ و طولانی

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه‌هاییم

و به عبورشان می‌خندیم

چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم 

و چه ارزان می‌فروشیم لذت با هم بودن را

چه زود دیر می‌شود

و نمی‌دانیم که ؛ فردا می‌آید

شاید ما نباشیم 


سید علی صالحی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۰۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران