هم‌قافیه با باران

۵۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

تا آخر خط پای تو ای عشق بمانیم
فرمانده تویی قدر تو را خوب بدانیم

با امر تو ما ملت جاوید و سر افراز
با دولتیان همدل و هم نیک زبانیم

سیروس بداغی
۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۱۵
هم قافیه با باران

در زد کسی از سمت خیابان، تو نبودی

 برخاستم از خواب هراسان، تو نبودی

 

در هشتی تاریک، صدایی به زمین خورد

 مانند ترک خوردن انسان، تو نبودی

 

پاشویه پر از برگ شد و ماه فرو رفت

 در شاخه ی تاریک درختان ... تو نبودی

 

ای قصه ی شرقی ندمیدی و شبم ماند

 در این شب تاریک هراسان، تو نبودی

 

ای رایحه ی سوره ی یوسف نوزیدی

 ای عطر غزل های سلیمان، تو نبودی

 

ای عشق من ای غنچه ی نارس نشکفتی

 ای روح من ای نیمه ی پنهان، تو نبودی...

 

 عبدالجبار کاکایی
۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۱۲
هم قافیه با باران

ساده دل تر تو از این شاعر عاشق دیدی؟

وعده هی وعده و..همّیشه موافق دیدی؟

 

لطفا این دفعه فقط از ته دل راست بگو

مثل من در همه ی عمر تو صادق دیدی؟


این منم ساده ترین شکل غزل در تن رود

زرنگار شب مهتابی و قایق دیدی؟

 

وصف طنّاز گل از قُمری عاشق در باغ

طرح یک بوسه به لب های شقایق دیدی؟


ناز نیلوفر عذرا شده در برکه ی آب

خوابِ گل دیدن یک بلبل وامق دیدی؟

 

این منم راوی تنهایی یک کهنه غزل

مثل من عاشق و از غیر تو فارغ دیدی؟


علی نیاکوئی لنگرودی

۲ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

شب دلواپـسی ها هر قـدر کوتاهـتر، بـهتر

که شاعر در شب موهای تو گمراهتر، بهتر

برای شانـه های شهر متـروکی شبیـه من

تکـان های گـسل یکـدفـعـه و ناگاه تـر، بهتر

چه فرقی می کند من چند سر قلیان عوض کردم

برای قهـوه چی ها مرد خاطـرخواه تـر، بهتر

نفهمیدی که روی بیت بیتش وزن کم کردم

نـوشتـی شعـرهایت شادتر، کم آه تر، بهتر

نه اینکه قافیه کم بود،نه، در فصل تابستان

غزل هم مثل دامـن هر قدر کـوتاهتـر، بهتر!


علیرضا آذر

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۲
هم قافیه با باران

آسمان بارید بر چشمان ما
عشق می خندید بر چشمان ما

از تبسم تا تلاوت روز شد
باز فصل بارش امروز شد

باز شوقم تا خدا پرواز کرد
با ترنم عشق را آغاز کرد

عشق ناپیداست بی حد و عدد
یا علیٌ مرتضی! مولا مدد

من کبوتر می شوم تا گنبدت
عشق بازی می کنم با گنبدت

آسمان در دستهایم منجلی است
عشق، یک پلک تحیر در علی است

نام تو بر جان من گل می کند
چشمها میل توسل می کند

با علی دریا تبرک می شود
با علی لبها تبرک می شود

باز هم در جان من دف می زنند
حلقه بر گیسوی رفرف می زنند

در هوا پیچیده بانگ "لا تخف..."
دف ددف دف دف ددف دف دف ددف

"کیست این پنهان مرا در جان و تن؟"
یا علی ... مولای مظلوم نجف

در کرامتخانه فیض حضور
اشکهای عاشقان دُرّ صدف

تو رواق اندر رواق اندر رواق
ای نگاه ماهتابت در محاق

چشم در چشم تو در اوج حرم
می خروشد عشق با موج حرم

می برد تا عرش، اقیانوس را
رنگ دریا می زند فانوس را

بزم ما بزم امین اللهی است
محفل رندانِ اشکْ آگاهی است

محضر مولا علی جان می دهد
بال پروازی به ایمان می دهد

آدم اینجا سائل درگاه اوست
این صراط مستقیم راه اوست

ساغر ما در غدیر تو خم است
عکس چشمانت در عرش هشتم است

با کبوترها کبوتر می شوم
سیبهای صحن تو، چون گندم است

صف به صف در بارگاهت حاضرند
عطر تو در ازدحام مردم است

مستی از لبهای تو هشیار شد
این شراب کوثر از آن خانم است

بیخود از خود می شوم در این حرم
صحن تو در آسمان چندم است؟

عشق تو منظومه ای عرفانی است
هم نی است و هم می است و هم خم است

آیینه بارانی از بال مَلَک
زیر پای زائران تو گم است

آسمان در دستهایم منجلی است
عشق یک پلک تحیر در علی است

در حریم تو پرستو می شوم
چون کبوترها به این سو می شوم

سهم من از چشم تو شیدایی است
بیخود از خود می شوم؛ او می شوم

در کنار صحن تو جان می دهم
رو به روی قبله، خوشبو می شوم

ذکر، بر لبهای من گل می کند
یا علی گویان... علی گو می شوم

در تلاطم های مستی تا ابد
من از این کوچه به آن کو می شوم

در زیارتنامه، حق حق می کنم
مست از صهبای هوهو می شوم

هو علی... هو مرتضی... حق تا ابد
دست ما و لطف تو... مولا مدد


حامد حجتی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۵۳
هم قافیه با باران

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزّل کرده بود

چارده روز آسمان در خاک مست افتاده بود
اربعین این شراب کهنه غلغل کرده بود

هر فرشته تا بیایی، ای تماشایی ترین
بالهای خویش را دست توسّل کرده بود

حتم دارم در شب میلادت ای غوغاترین
حضرت حق نیز در کارش تأمّل کرده بود

تا عبور آخرین انسان به دامان بهشت
ذوالفقارش را به سمت آسمان پل کرده بود

علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۳
هم قافیه با باران
کمال محض را با چشم خود، ما در نجف دیدیدم
سجود ناقصی دارند مردان ظل ایوانش

بروز ذات آن الله کل مستغنی از خلق است
نشد ممکن که سازد حق به پشت پرده پنهانش

تواضع های سلمان تا تعجب می برد ما را
اگر موسی بن عمران درس آموزد ز سلمانش

مگربر مرکب جهل آیم این دربار کامل را
خرد در راه تو لنگ است و افتاده است پالانش

مرا شانی که مخفی مانده است از انبیا این است
نمی دانم که در جنت کدامین است دربانش

به درگاهش رسیدی غیر مدح او نخوان چیزی
که من از زیرکی ها زیره ها بردم به کرمانش

محمد سهرابی
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۵
هم قافیه با باران
غزل تا زبانش به آیات وا می شود
تلاوتگر سوره ی مرتضی می شود

دل کافری دور افتاده از اصل خویش
به وصف علی با خدا آشنا میشود

دلم را به دام کمند علی بسته ام
که اینگونه ازدام ذلت رها میشود

علی عین قران و قران ناطق بود
که منزل گه کعبه مولد سرا میشود

 نگو داستانی زمجنون که مجنون ترم
به ذکرش گل از غنچه عشق وا میشود

بنازم به این بزم شاهی گدا که منم
چو خاری به دامان یک گل سزا میشود

 گدا را چه حاجت به غیر علی روزدن
شهی که مسیح و یهودش گدا میشود

 به نام علی شد توسل به میدان اگر
به دستان موسی عصا اژدها میشود

ز شاگردی مکتبش خضر آمد برون
اگر در شب ظلمت او رهنما میشود

ازین سفره نان ونمک خورده فرزند گر
ابالفضل قدقامت کربلا میشود

 به میزان حب است و بغض از علی
اگر محشری در قیامت به پا میشود

حسین مرادی
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۴
هم قافیه با باران

نگاه عاشقتان مملو از تحیر بود

که از صفات کمالی مدارتان پر بود


خدا نبودی و از بس شبیه او بودی

خدا برای من اینگونه در تصور بود


ببخش گر همه جا من تو را خدا خواندم

صفات لم یزلت در حد تواتر بود


شما بهانه ی کعبه شدی برای مطاف

وگرنه نان مکعب همیشه آجر بود


قبیله ای که به همچون تویی نمی نازید

خطاب آیه ی الهکم التکاثر بود


و آنکه شیعه ی عشق شما نشد یک عمر

بساط زندگیش مملو از تهجر بود


زلال ایه ی تطهیر حضرت چشمت

قلیل قیمت اگر یافت وصل بر کر بود


نجف مدار تمامی کهکشان ها شد

محاسبات نجومی همه تظاهر بود


نگین شاه اگر از عقیق و فیروزست

نگین عاشق حیدر نگینی از در بود


بیا زمدح کمالات خود معافم کن

نظر به جلوه ی مستانه ی طوافم کن


بدون حب شما عشق نابفرجام است

جوان نجف که نبیند جوان ناکام است


بیا ببر دل ما را حوالی گنبد

کبوترم و عروجم فقط از این بام است


علی امام من است و منم غلام علی

هزار جان گرامی فدای این نام است


مرا بکش که سخن را به کفر نندازم

که حکم کافر مرتد عشق اعدام است


به سجده آمده رستم از این همه هیبت

که مرد معرکه شیر دلیر اسلام است


مرا ببر به سوی وادی السلام خودت

نفس کشیدنم انگار رو به اتمام است


روایت است که گفتی : فمن یمت یرنی !

چه خوش برای محبانت این سرانجام است


بگیر جان مرا با نسیم ایوانت

که روز مرگ من از بهترین ایام است


طنین و لحن صدایت پر است از اعجاز

تو خطبه خواندی این حال زار همام است


همین که خطبه ز نهج البلاغه می خواندم

میان فرق کلام تو و خدا ماندم


چقدر پیش حضورت ستاره ها ماتند

و با وجود شما جمله رو به اسقاطند


اگر وجود تویی ما عدم تر از عدمیم

چنین که فلسفه ها در مقام اثباتند


و اینکه حضرت حیدر خدای عالم نیست

تمام حاصل یک عمر علم سقراطند


تو آنقدر وجناتت شبیه خالق بود

مدیحه ها همه در کفر باب افراطند


ز ذوالفقار شما دشمنان حذر دارند

میان معرکه با تو عجیب محتاطند


به خاک میرسد عمرو بن عبدود در رزم

که ضربه های شما بهترین آیاتند


اشاره می کنی اما به گونه ای دیگر

به چشم های یتیمی که ظرف حاجاتند


خوشا به حال یتیمان زیارتت کردند

مقربین خدا در صف ملاقاتند


دعا کنید برایم برایتان باشم

که شیعیان شما مظهر کراماتند


مدینه کوفه نجف مکه جای پای شماست

قدم گذار به چشمم که جای پای شماست


مجتبی کرمی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۳
هم قافیه با باران
به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد
میان سینه ی او شعله های غم آمد

دخیل بست به دامان صاحب خانه
به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد

صدا زد ای که مرا میهمان خود کردی
بگیر روی مرا ، لحظه کرم آمد

همین که دلنگران شد خدا اجابت کرد
صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس
شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد

میان خانه چه ها شد کسی نمی داند
فقط سلام ملک بود دم به دم آمد

سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز
زمان جلوه نمایی دلبرم آمد

میان صورت او هر چه نور منجلی است
همین بس است ز مدحش که نام او علی است

ز داغی لب ساقی خرابمان کردند
میان کوزه چهل شب شرابمان کردند

محک زدند به ناز نگار این دل را
برای ناز کشی انتخابمان کردند

قرار شد که دم مرگ روی او بینیم
به شوق وصل ، همه عمر عذابمان کردند

دعا شدیم و سحرها میان نخلستان
به سجده های علی مستجابمان کردند

ابوتراب کرم کرد و بین این همه خلق
مقابل قدم او ترابمان کردند

چو ذره ایم در این وادی و به نام علی
بلند مرتبه چون آفتابمان کردند

همیشه بیشتر از احتیاجمان دادند
همیشه با کرم خویش آبمان کردند

بداند عالم امکان که ما علی داریم
چه غم ز فتنه ایام تا علی داریم

میان بزم خراباتیان قراری نیست
به باده نوش که برهان عقل کاری نیست

تمام دلخوشی ما محبت علی است
ز هیچکس بجز آقا امید یاری نیست

کلیمِ طور نشین شاهد کلام من است
به پیشگاه علی سجده اختیاری نیست

قبولی همه اعمال با ولای علیست
به هر چه طاعت بی حـُبش اعتباری نیست

حرام باشد اگر رو به غیر او بزنیم
کریمتر ز علی هیچ سفره داری نیست

تمام نسل علی یذهبٌ مِن الـرَّجسند
به شأن و عزت این خاندان تباری نیست

مقابل حرمش آسمان کند تعظیم
به جز مقابل او جای خاکساری نیست

علی تجلی سبحان ربی الاعلاست
ثواب بردن نامش تبسم زهراست

ببین که هر چه پس پرده بود افشا شد
دلیل خلقت کون و مکان هویدا شد

برای اینکه کسی شک نیاورد بعداً
شکاف کعبه نیامد به هم معما شد

دعا کنید که امشب خدا خریدار است
دعا کنید که درهای آسمان وا شد

علیست آنکه جهان تحت اختیارش بود
ولی به زُهد و وَرَع بی نیاز دنیا شد

علیست آنکه زمان عروج هر سحرش
تمام عرض و سماوات پیش او پا شد

علیست آنکه به معراج پشت پرده نشست
انیس و هم نفس مصطفی در آنجا شد

علیست آنکه نشان تَـعبُّد محض است
فقط مقابل معبود قامتش تا شد

علیست آنکه به هر رقص ذوالفقار او
گره ز ابروی احمد به حمله ای وا شد

نرفته از درِ این خانه نا امید کسی
امور خانة این مرد دست زهرا شد

ز راه آمده حیدر ، همه قیام کنید
نهاده دست به سینه به او سلام کنید

دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف
که قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف

تمام صحن علی بوی فاطمه دارد
شمیم سیب بیاید میان راه نجف

صفای هر سحرش ، گریه بر غم زهراست
به گوش میرسد آرام سوز و آه نجف

قدم زده دل شب در میان نخلستان
امان ز کوفه و خون آبه های چاه نجف

قرار ما همه باب الرضا همان جایی
که سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف

قسم به نم نم اشکم پس از اذان صبح
چقدر بوی حسین میدهد پگاه نجف

شب زیارتی شاه کربلا باشد
دلم هوائی آن صحن با صفا باشد

قاسم نعمتی
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۱
هم قافیه با باران

صاحب اسرار «سُبْحان الَّذی اسری» علی است

مقصد سیر رسول از مسجد الاقصی علی است


طاق جفت ابروانش قاب قوسین رسول

آیت حق در مقام قرب "اَو اَدْنی" علی است


شاهد ما بر علوّش آیه های بَیّنه

بین آیات الهی آیت کبری علی است


«قُلْ هُوَ الله احد» تفسیری از اخلاص اوست

در کمال بندگی یکتای بی همتا علی است


حافظ جان علی «فَالله خَیْرٌ حافظا»

حافظ قرآن به «اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا» علی است


آیت الکرسی به اسم اعظمش مستمسک است

ای مسلمانان به قرآن "عُروةُ الوُثقی" علی است


شرح آن را از «اَلَمْ نَشْرَح لَکَ صَدْرَک» بپرس

آنکه شرح صدر می افزود بر طاها علی است


سیرْ در «ما فی السَّموات وَ ما فیِ الارض» کُن

چشم دل وا کن ببین پیدا و ناپیدا علی است


با حدیث طِیر،تا اوج خدا پرواز کن

آنکه با این بال ما را می برد بالا علی است


«اُدْخُلوُها بسلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلوُد»

در مقام قاف قرآن جنت الاعلی علی است


از «اَلَمْ اَعْهَد اِلَیْکم یا بنی آدم» بپرس

تا بدانی در وفای عهدِ حق «اَوْفی» علی است


آسمان «رَبَّنا اَنْزِل عَلَیْنا مائده»

سفره دار «اَنْتَ خَیْرُ الرّازقین» مولا علی است


نور علمش"علم الانسان ما لم یعلم"است

"علم القرآن"علی و علم الاسما علی است


لوح محفوظ خدا"من عنده علم الکتاب " 

در دو عالم "یعلم الجهر و ما یخفی" علی است


در طریقت،رایت«اِنّا هَدَیْناه السَّبیل»

رهنمای «اَلَّذینَ جاهدوا فینا» علی است


اختر تابنده ی «انا علینا للهدی»

ماه ظلمت سوز «واللیل اذا یغشی» علی است


نوح، ایمن ماند از طوفان به یمن نام او

باء « بِسْمِ اللَّـهِ مَجْرَ‌یهَا وَمُرْ‌سَیهَا» علی است


سجده، راز سر به مُهری بود و آخر فاش شد

رازدار «سبح اسم ربک الاعلی» علی است


ذوالفقار اثبات حق و نفی باطل می کند

بی گمان فاروق اعظم در جهان تنها علی است


تیغش «انزلنا الحدید» و ضربتش «بأسٌ شدید»

بهترین توصیف فتحش لا فتی الا علی است


خشم او "صب علیهم ربک سوط عذاب"

"و یقول الکافر یا لیتنی کنت تراب"


سید محمدرضا یعقوبی آل

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۵۶
هم قافیه با باران

چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی

چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یکبارگی از من رمیدی؟

به هر تردامنی رخ می‌نمایی
چرا از دیده‌ی من ناپدیدی؟

ترا گفتم: که مشنو گفت بدگوی
علی‌رغم من مسکین شنیدی

مرا گفتی: رسم روزیت فریاد
عفا‌الله، نیک فریادم رسیدی

دمی از پرده بیرون آی، باری
که کلّی پرده‌ی صبرم دریدی

هم از لطف تو بگشاید مرا کار
که جمله بستگی‌ها را کلیدی

نخستم برگزیدی از دو عالم
چو طفلی دربرم می‌پروریدی

لب خود بر لب من می‌نهادی
حیات تازه در من می‌دمیدی

خوشا آن دم که با من شاد و خرّم
میان انجمن خوش می‌چمیدی

ز بیم دشمنان با من نهانی
لب زیرین به دندان می‌گزیدی

چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز
ورای هر دو عالم می‌پریدی

مرا چون صید خود کردی، به آخر
شدی با آشیان و آرمیدی

تو با من آن زمان پیوستی ای جان
که بر قدم لباس خود بریدی

از آن دم بازگشتی عاشق من
که در من روی خوب خود بدیدی

من ارچه از تو می‌آیم پدیدار
تو نیز اندر جهان، از من پدیدی

مراد تو منم، آری، ولیکن
چو وابینی، تو خود خود را مریدی

گزیدی هرکسی را بهر کاری
عراقی را برای خود گزیدی


فخرالدین عراقی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۵۳
هم قافیه با باران
شانه می‌زد تا به گیسوی علی، بنت اسد
می‌شنید از هر سرِ مو: قل هو الله احد .

شانه می‌زد حلقه حلقه، شانه می‌زد مو به مو
مو به مو، توحید حق و حلقه حلقه، سِرّ هو .

مست شد از عطر جاری در هوای خانه‌اش
به چه عطری! خوش به حال شانه و دندانه‌اش .

شانه بر زلفش بزن بنت اسد! اما ببین
بین گیسویش، هزاران دل نریزد بر زمین .

مانده سر در آوریم از کار این گیسو، هنوز
از هزاران نکته‌ی باریک تر از مو، هنوز .

یا علی! دستان تو، کاری خدایی کرده است
عالمی را ﻟﻴﻠﺔ الزلفت، هوایی کرده است .

پیچ و تاب راه عشق، از پیچ و تاب زلف توست
ﻟﻴﻠﺔ القدر، آن هزارش، با حسابِ زلف توست .

آن صراطی را که گفت احمد، زِ مو نازک تر است
در معاد عاشقان، یک تار موی قنبر است .

تیغِ کج، شد عاشقانت را صراطَ المستقیم
یک دعا داریم، آن هم: «یا علی و یا عظیم» .

ساقیِ بزمِ «سَقاهُم رَبُّهُم» هستی، علی‌.
از همان روزی که پیمان، پایِ خُم بستی، علی

من نه آن اللهی‌ام، مولا ! نه این اللهی‌ام
جای من، امن است در ایمان، امین اللهی‌ام .

عاقلان در مکه گرمِ علم و آگاهی شدند
عاشقان وجه رب، سوی نجف راهی شدند .

می‌کشاند باز ما را عاشقی، سوی جنون
در هوایت، می‌شویم «السّابقونَ السّابقون» .

می‌شویم السابقون، در عشقِ تو مولا ! به صف
می‌شویم السابقون، از شوقِ ایوان نجف

قاسم صرافان
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۵۰
هم قافیه با باران

از مهر چه گفتم من و از کینه چه گفتی
آوخ که به این عاشق دیرینه چه گفتی

خون می‌چکد از بوسه‌ی گرمت چه بگویم
ای نشتر جان‌سوز به این سینه چه گفتی

چون شمع سراپا شرر گریه‌ام ای خار
با این تن پرآبله و پینه چه گفتی

ای کاش که از رستم پیروز نپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی

از خویش مکدّر شد و چشم از همگان بست
ای آه جگرسوز به آیینه چه گفتی


فاضل نظری

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۹
هم قافیه با باران
ای پیش پرواز کبوتر های زخمی
بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی
خوب یک تکانی لا اقل مرد حسابی!

یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها! یک بغل برگرد، تنها جای من باش

ای دست هایت آرزوی دستهایم
ناز و ادایم مانده روی دست هایم

شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی
یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!! .
.
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است

امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

عبدالکریم زارع
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۸
هم قافیه با باران
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

سید حمیدرضا برقعی
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۴
هم قافیه با باران

می توانم عشق را در سینه زندانی کنم

بر در دل باشم و عمری نگهبانی کنم


عشق را کتمان کنم یا آشکار ای دوستان 

می توانم با بیان آن سخنرانی کنم


می توانم من به جای میزبان مهربان

عابران خسته را دعوت به مهمانی کنم

 

تا مقام پادشاهی می روم بی شک اگر

یک شبی را در حرم تا صبح دربانی کنم


دوست دارم در بهار روبروی مرقدت 

در زیارتنامه با نامت گل افشانی کنم 


دوست دارم در تماشای رواق و صحن ها

یادی از اشعار بشکوه خراسانی کنم


هر کسی شوق حرم دارد بگوید تا که من

در حرم امشب به جای او غزلخوانی کنم


سید حسن مبارز

۱ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۴
هم قافیه با باران

من که در آبی چشمان تو فریاد شدم

نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم


حالت مردمکت بین شدن یا نشدن

ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم

 

خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل

در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم

 

همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی

وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم

 

شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش

تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم

 

قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید

سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم

 

خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه

جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم

 

زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو

آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم

 

عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا

سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم

 

علی نیاکوئی لنگرودی 

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۰
هم قافیه با باران

گرگ شد میش زبان بسته که نازش کردیم
غسل در جاری خون کرد، نمازش کردیم

چنگ انداخت به آهنگ همایونی عشق
رقص بسمل به بد آهنگی سازش کردیم

خلعت عرشی عشقی که حقیقت کیش است
فرش در زیر قدم های مجازش کردیم

خوی شب پایی ما عصمت این مزرعه بود
خوابمان آمد و تسلیم گرازش کردیم

از تمنای رهایی به قفس افتادیم
دام ما بال و پری بود که بازش کردیم

تلخی محنت ما قصه ی کوتاهی بود
ما صبورانه کشیدیم و درازش کردیم


سید حسن حسینی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۶
هم قافیه با باران

زان اشک ‌که چون شمع ز چشم تر من ریخت
مجلس همه رنگین شد و گل در بر من ریخت


آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد
تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت


افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد
این آب نمک بود که بر گوهر من ریخت


آن روز که یازید جنون دست حمایت
مو چتر شد و سایهٔ ‌گل بر سر من ریخت


عمری‌ست سراغ دل گمگشته ندارم
یارب به‌ کجا این ورق از دفتر من ریخت


چون شعله پس از مرگ به خود چشم‌ گشودم
بر روی من آبی‌ست ‌که خاکستر من ریخت


اشکم ز تنک‌مایگی‌ام هیچ مپرسید
تا جرعه فشانم به زمین ساغر من ریخت


فریاد که چون شمع به جایی نرسیدم
یک لغزش مژگان به همه پیکر من ریخت


بیدل دهلوی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران