هم‌قافیه با باران

۳۰۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

تورا از جنس باران آفریدند
شبیه عطرِ ریحان آفریدند

مرا همرنگ پائیز و زمستان
تورا فصل بهاران آفریدند

میان جُلگه ی سرسبز قلبم
چو آهویی خرامان آفریدند

قد و بالای تو ترسیم کردند
شکوه کوهساران آفریدند

همان دم چهره ات را خلق کردند
وَ یک خورشید تابان آفریدند

دلت پایان سرمای دلم بود
دلت را گرم و سوزان آفریدند

شنیدم از صبا،زلف تورا هم
چنان رودی خروشان آفریدند

مگر گیسوی خود را باز کردی؟
که قلبم را پریشان آفریدند

نفهمیدم تورا در جایگاهِ
فرشته یا که انسان آفریدند؟

قلم را دست من دادند،آنگاه
ازین اشعار دیوان آفریدند

نمیدانم چرا تقدیرم این شد
برایم درد و درمان آفریدند!

هوا ابری و من چتری ندارم
تورا از جنس باران آفریدند!

بهمن عظیمی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۷
هم قافیه با باران

پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دست بسته،شکسته،زنده به گور
زیر آوار غصه ها مدفون
از نگاهی همیشه عاشق دور

بی تو سی سال خانه ساکت بود
بی تو سی سال،بی نفس بودم
مثل مرغی شکسته دل،تنها
همه عمر در قفس بودم

دست و بالت اگر چه باز نبود
دست و دلباز و مهربان بودی
خنده ات خانه را صفا می داد
در سفر هم به فکرمان بودی

تو نبودی که دخترت می رفت
بغض کرده به خانه بختش
آمدی،بغض کهنه اش ترکید
بار دیگر سیاه شد رختش

175مادر پیر
175چشم به راه
175 دل چون من
175 رخت سیاه

175 همسنگر
از دل خاک سر بر آوردند
یاد دریا دلان بی دل را
بار دیگر به کشور آوردند

نغمه مستشارنظامی

۱ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۹
هم قافیه با باران

اگر بناست مرا از خودت جدا بکنی
و بعد این همه وابستگی رها بکنی
.
چه بهتر است بگویی به من که جان بدهم
نیاز نیست که از عهدمان حیا بکنی!
.
به من نیامده معشوق بودن انگاری
برو، امید ندارم دگر وفا بکنی
.
فقط کمی گله و بعد از آن تو آزادی
سفر بدون حضورم به هر کجا بکنی
.
بگو چگونه پس از من درون قلب خودت
کسی به غیر مرا حاضری که جا بکنی؟
.
و بعد کشتن روحی در اوج احساسات
در عشق باز بیایی و ادعا بکنی
.
چطور می شود اصلا دو بار عاشق شد؟!
و بعد با کس دیگر برو بیا بکنی
.
عذاب می کشم حتی از اینکه فکر کنم
خدا نکرده کسی را " گلم" صدا بکنی
.
دلم گرفته از اینکه قرار داری تو
از این به بعد شبیه غریبه تا بکنی
.
برو نگاه به پشت سرت نکن حتی
برو که کمتر از این ها به من جفا بکنی
.
به اشک چشم تو را بدرقه کنم،جایش
برای حال دلم می شود دعا بکنی؟


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۵
هم قافیه با باران

بخند خنده سلام زبان مشترک است
که در تمام جهان یک نشان مشترک است

زمان گفتن آرام دوستت دارم
جواب آینه ها یک بیان مشترک است

بخند،خنده بهار است, خنده خورشید است
برای تازه شدن یک جهان مشترک است

برای شاد شدن یک بهانه پیدا کن
که خنده حاصل یک ناگهان مشترک است

بخند خنده به لبهای ناز می آید
شراب شعر درین استکان مشترک است

برای شادی گنجشکهای بی سامان
کتاب دست تو یک آشیان مشترک است

همین که زنده و آرام و ساده ای کافی ست
که زندگانی یک داستان مشترک است


نغمه مستشارنظامی
۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۰
هم قافیه با باران

طوطی خانگی نمی خواهد همه عمر در سفر باشد
همدمش را رها کند در باغ.همدم باد در به در باشد
گرچه زیباست نقش این بستان.گرچه عطر هوا فرح بخش است.
چه هوایی چه باغ و بستانی...دل که از یار بی خبر باشد
یک گل سرخ دیدم و گفتم، کاشکی مادرم هم اینجا بود
باد در را به هم زد و گفتم.کاشکی پشت در پدر باشد
#
طوطی خانگی منم که دلم بسته کوچه باغ خانه توست
کاش بر گردم و دوباره دلت چشم بر راه پشت در باشد


نغمه مستشازنظامی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۴:۲۰
هم قافیه با باران
باید کمی  برای خدا  دست و پا زنم 
امشب جدا زِ بندِ هَوی دست و پا زنم

دردی است دردِ غفلت و دردی است شیطنت
باید که بعدِ ترکِ گناه دست و پا زنم

تا از جهان بریده شود  قلبِ من دمی
باید که همچو اهلِ فنا دست و پا زنم

عمری دویدم  و نرسیدم به نزدِ  یار
باید ز غیر ،گشته جدا دست و پا زنم

پر ادعا و توشه ی خالی به دوشِ  من
امشب به سبکِ اهل خفا دست و پا زنم

چشمانِ زخمی اش به خیام خیره میشود
با  یادِ  سیدالشهدا  دست  و  پا زنم

فرقش شکست ساقی و مشکش زمین نخورد
باید به رسمِ  اهلِ  وفا  دست و  پا زنم

بر لب دعا و ترکِشِ  داغی به سینه اش
آیا شود میانِ دعا دست و پا زنم؟

دیدم شهید را  که به خون دست و پا زند
یعنی شود چونان شهدا دست و پا زنم؟


سیروس بداغی
۱ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۲۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران