هم‌قافیه با باران

۸۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

هرگز نبوده بیشهٔ حق را غضنفری
الا که بوده مادر او شیر مادری

ام البنین نه، مادر مردان کربلا
تو شیر داده ای به وفا و دلاوری

جز تو لبان هیچ مسیحی توان نداشت
بر جسم کربلا بدمد روح حیدری

در مذهبی که فاطمه پروردگار اوست
عشق و وفا و صبر و ادب را پیمبری

تا چون تویی نیاورد این چرخ کهنه باز
ماند فلک به حسرت عباس دیگری


هادی جانفدا

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۷
هم قافیه با باران

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی

جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی

بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»

زینب کنار گوش من آهسته می گفت :
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی

از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر
بر پیکر مانیست جایی از سپیدی

این تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی

از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی

باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی

در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم


قاسم نعمتی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران
زنی شبیه خودش عاشق،زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دو باره آینه ای دیگر

دوباره داغ به روی داغ ، دوباره درد به روی درد
کبوتران بدون بال ، کبوتران بدون پر

تمام مرثیه ها گفتند: به پای دست تو می افتند
که در مقابل چشمانی ،عطش گرفته و ناباور

زنی دو بازوی خونین را بلند کرده و می گوید:
دو دست ماه بنی هاشم ، فدای زاده پیغمبر

زنی چونان که شجاعت را چو شیر داده به فرزندان
به آستان تو آورده چهار شیر چونان حیدر

چهار شیر که می غرند،چهار شیر که می جنگند
چهار شیر که می آیند، چهار دسته گل پرپر

چهار دسته گل پرپر، چهار آینه دیگر
ستاره اند نه روشن تر،فرشته اند ؟ نه زیباتر

زنی که داغ پسر دارد، دوباره داغ دگر دارد
چه قدر خون به جگر دارد،زنی بدون پسر، مادر

نغمه مستشار نظامی
۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۶
هم قافیه با باران
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد
کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین

گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین

آستین بر دست پوشید از بهار برگ شاخ
میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین

باد گل‌ها را پریشان می‌کند هر صبحدم
زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین

نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین

این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین

بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند
گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین

گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار
با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین

حافظ
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۰۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران