هم‌قافیه با باران

۲۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد
این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم
وبیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر؟!
زنی بی نظیر چون تو
به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد
به عشق های استثنائی
و اشکهای استثنایی…

بیشترین چیزی که درباره« زبان» آزارم می دهد
این است که برای گفتن از تو، ناقص است
و «نویسندگی »هم نمی تواند تورا بنویسد!
تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی
و واژه های من چون اسبهای خسته
له له می زنند
و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست

مشکل از تو نیست!
مشکل از حروف الفباست
که تنها بیست و هشت حرف دارد
و ازاین رو برای بیان گستره ی زنانگی تو
ناتوان است!

بیشترین چیزی که درباره گذشته ام باتو آزارم می دهد
این است که باتوبه روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم
نه به شیوه ی رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان
با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم
که می ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد
مبادا جایگاهش مخدوش شود!
برای همین عذرخواهی می کنم از تو
برای همه ی شعرهای صوفیانه ای که به گوشت خواندم
روزهایی که تر وتازه پیشم می آمدی
و مثل جوانه گندم و ماهی بودی
از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی و ابن عربی پوزش می خواهم…اعتراف می کنم تو زنی استثنایی بودی
و نادانی من نیز
استثنایی بود!!

نزار قبانی
۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۲۵
هم قافیه با باران

حل شدم در اشک هایت، تا که در جریان بمانم
گریه کن، می خواهم امشب تا سحر گریان بمانم

خنده ات زیباست، اما گریه هایت باشکوه است
دوست دارم تا قیامت زیر این باران بمانم

پس دعا کن مثل آن سروی که عاشق بود و نشکست
همچنان در خاطر آشفته ی توفان بمانم

یک به یک از روزن غربال می افتیم، بگذار
عاشقت باشم که با این ریسمان "انسان" بمانم

لحظه ی از عشق تو بر دار رفتن بی نظیر است
دوست دارم تا ابد از سقف آویزان بمانم!

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۴۹
هم قافیه با باران

گاه با زور و بلا ، گاهی به دعوت می برند
آشنایان مرا هردم به غربت می برند

روح مصحف را به نام دین به آتش می کشند
آبروی خلق را با قصد قربت می برند

خیمه اخلاق را بی پایه برپا می کنند
وز به خاک افتادنش هربار لذت می برند

با شقاوت می کُشند و بعد با قصد شفا
از مزار کشتگان خویش تربت می برند

مردم سرگشته را در گرگ و میش روزگار
با معائیر هدایت سوی ظلمت می برند

هردم از یاران خود از پشت خنجر می خورند
رنج ها در بازی خونین قدرت می برند

از لجاجت  راست قامت بار "کج فهمی" به دوش
تا قیامت... تا قیامت... تا قیامت... می برند

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۶
هم قافیه با باران
غم عشق نکویان چون کند در سینه‌ای منزل
گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل

دل محمل نشین مشکل درون محمل آساید
هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل

میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش
تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل

نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی
که می‌رقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل

در اول عشق مشکل‌تر ز هر مشکل نمود اما
ازین مشکل در آخر بر من آسان گشت هر مشکل

به ناحق گرچه زارم کشت این بس خونبهای من
که بعد از کشتنم آهی برآمد از دل قاتل

ز سلمی منزل سلمی تهی مانده است و هاتف را
حکایت‌هاست باقی بر در و دیوار آن منزل

هاتف اصفهانی
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۹
هم قافیه با باران
ایکه زلف سیهت برگل روی آشفتست
زآتش روی تو آب گل سوری رفتست

در دهانت سخنست ار چه بشیرین سخنی
لب شکر شکنت عذر دهانت گفتست

همچو خورشید رخ اندر پس دیوار مپوش
زانکه کس چشمهٔ خورشید به گل ننهفتست

دل گم گشته که بر خاک درت می‌جستم
گوئیا زلف تو دارد که بسی آشفتست

چون توانم که ز کویت بملامت بروم
کاب چشم آمده و دامن من بگرفتست

از سر زلف درازت نکنم کوته دست
که بهر تار سر زلف تو ماری خفتست

احتیاجت به چمن نیست که بر سرو قدت
گل دمیدست و همه ساله بهار اشکفتست

بسکه خواجو همه شب خاک سر کوی ترا
بدو چشم آب فشاندست و بمژگان رفتست

گر کسی گفت که شعرش گهر ناسفتست
چه زند گوهر ناسفته که گوهر سفتست

خواجوی کرمانی
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۴۹
هم قافیه با باران

به روی شانه ی غربت فرو ریخت
شبیه برجی از وحشت ، فرو ریخت

دلم مثل « پلاسکو» شعله ور شد
میان بهت یک ملت فرو ریخت !!

یدالله گودرزی

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۹
هم قافیه با باران

هر تکّه از دنیای من، از ماه تا ماهی
هرقدر،هرجا،هر زمان،هرطور می خواهی

حتّی اگر مثل زلیخا آبرویم را
از من نخواهی دید دراین عشق کوتاهی

حتّی اگر بی رحم باشی مثل ابراهیم
نفرین؟ زبانم لال، حتّی اخم یا آهی

من آخرین نسل از زنان عاشقی هستم
که اسمشان را راویان قصّه ها گاهی

من آخرین مرغ جهانم، آخرین گنجشک
که در پی افسانه سیمرغ شد راهی

حالا بگو در ظلمت جنگل چه خواهد کرد
شاهین چشمان تو با این کفتر چاهی؟

پانته‌آ صفایی

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران