هم‌قافیه با باران

۲۴۹ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

شمه ای ازداستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد وشیرین کرده اند

هیچ مژگان دراز وعشوه جادو نکرد
انچه ان زلف درازو خال مشکین کرده اند

ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود انچه تعیین کرده اند

در سفالین کاسه رندان به خواری ننگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند

نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان انجا مشام عقل مشکین کرده اند

ساقیا دیوانه ای چون من کجا دربر کشد
دختر رزرا که نقد عقل کابین کرده اند

خاکیان بی بهره اند از جرعه کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند

شهپر زاغ وزغن زیبای صید وقید نیست
این کرامت همره شهباز وشاهین کرده اند

حافظ

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۳
هم قافیه با باران

هوا خواه توام ای جان ومیدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی وهم ننوشته میخوانی

ملامت گو چه دریابد میان عاشق ومعشوق
نبیند چشم نا بینا خصوص اسرار پنهانی

بیفشان زلف وصوفی را به پابازی ورقص اور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی

گشاد کار مشتاقان دران ابروی دلبنداست
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا زپیشانی

ملک درسجده ادم زمین بوس  تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی کرد بیش از حد انسانی

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی

دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که در مانی

ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد اسانی

خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال نا ممکن نجنبانی

حافظ

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۹:۱۲
هم قافیه با باران

بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع

برشد اینه از جیب افق چرخ ودر ان
بنماید رخ گیتی به هزاران انواع

در زوایای طرب خانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به اهنگ سماع

چنگ درغلغله اید که کجا شد منکر
جام در قهقهه اید که کجا شد مناع

وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگیر
که به هر حالتی اینست بهین اوضاع

طره شاهد دنیی همه بند است وفریب
عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع

عمر خسرو طلب ار نفع جهان میخواهی
که وجودیست عطا بخش کریم نفاع

مظهر لطف ازل روشنی چشم امل 
جامع علم وعمل جان جهان شاه شجاع

حافظ

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۸:۱۲
هم قافیه با باران

نیست درشهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد

کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

باغبانا زخزان بی خبرت می بینم
اه از ان روز که بادت گل رعنا ببرد

در خیال انهمه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد

علم وفضلی که به چل سال دلم جمع اورد
ترسم ان نرگس مستانه به یغما ببرد

بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد

جام مینایی می سد ره تنگ دلیست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد

راه عشق ارچه کمینگاه کمانداران است
هرکه دانسته رود صرفه زاعدا ببرد

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپردازو بهل تاببرد

حافظ

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۷:۱۲
هم قافیه با باران

پرهیز و ترس شک و یقین،شوق،احتضار
ای عشق، ای بهانه ی دیدار و انتظار

ای عشق،بی سلاح و سپر آمدم به جنگ
گاهی به این بهانه فقط دوستم بدار

شک میکنم به آینه این نیستم؟منم ؟
با ظاهری شکسته و یک جان بیقرار؟

از آن شکوه و شوکت فرمانروایی ام
چیزی نمانده است‌ بجز درد ِ ماندگار...

شیرین و تلخ،طعم وفا هرچه هست ما
خون میخوریم پای تو از دست روزگار

از عرشِ عشق ، تا دل تاریک چاه را
ما رفته ایم، دست از این عشق برندار....

قاسم قاسمی اصل

۰ نظر ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۷:۱۱
هم قافیه با باران
ای آنکه پیش آینه سرشاری از سکوت
حرفی بزن،بگو به من اسراری از سکوت…

گفتم سوالهای مرا پاسخی بده
اما جوابهای تو: تکراری از سکوت..!

من آینه ،نگاه نجیب تو آینه
اما گرفته آینه زنگاری از سکوت!

بیهوده است هر چه که می گویم ای غریب
بین من وتو سد شده دیواری از سکوت

ای یار!  ای صدای صداهای پیش از این
برتو چه رفته است که سرشاری ازسکوت؟!

با این همه صدای شکفتن که در تو هست
می دانم ای عزیز که بیزاری از سکوت….!

یداللَّه گودرزى
۰ نظر ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۶:۰۹
هم قافیه با باران
 کی رنگ رُخ ازشراب گلگون داریم
از عشق فقط دلی پُراز خون داریم

هم آتش سینه هست و هم خون جگر
رنگی که به اعجاز دو مظنون داریم

شن های روان  شاهد راهند بپُرس
دیریست  شباهتی به مجنون داریم

چشمان به خون نشسته و چین فراق
هم موی سپید و قلب محزون داریم

بدر تو و تصویر هلال رُخ ما
در آینه نقش تین و زیتون داریم
 
سرسبزترین بهار اقبال شماست
ماییم که اقبال دگرگون داریم

این بار غم عشق که بر شانه ی ماست
از دولتی دایه ی گردون داریم

دل را به جویی ساده خرید و بفروخت
تقدیر که باشد نه چه و چون داریم

مرتضی برخورداری
۰ نظر ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۵
هم قافیه با باران

درین صحرا،غمی انبوه داریم
ولیکن قامتی چون کوه داریم

بیا همراه ما شو تا بگرییم
که ما یک اربعین اندوه داریم

یدالله گودرزی

۰ نظر ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۵
هم قافیه با باران

یا با من  دلباخنه بگذار قراری
یا اینکه فراموش نکن نامه نگاری

در من غزلی زاده شد از مهر تو سرشار
تا حسن ختامش شده از عشق تو جاری

عنوان غزل گشته به نام تو مزین
تا اینکه زیادم نبری گاه گداری

از عشق تو می میرم و با یاد تو دلخوش
من را نکش و زنده نکن با نه و آری

از دیدن من گاه ملولی و گهی شاد
انگار مرا از ته دل دوست نداری

بیگانگی اینقدر نکن با من بیدل
خوبست مرا محرم رازت بشماری

درخواب کشیدی به سرم دست نوازش
تعبیر کن این خواب تو که خوابگزاری

ای ابر فرگیر پر از رعد غزلزا
حیف است بر این مزرعه ی تشنه نباری

محمدعلی ساکی

۰ نظر ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران