هم‌قافیه با باران

۸۱ مطلب با موضوع «دفاع مقدس ـ امام ـ انقلاب ـ رهبری» ثبت شده است

به پیمانِ خود اهل ایمان  عمل می کنند
به قولی که دادند مردان عمل می کنند

چه اندازه ما - سخت - از عشق دم می زنیم
شهیدان چه اندازه آسان عمل می کنند

چه باک از سر و تیغ و خنجر ، که در پای عهد
شهیدان نه با حرف با جان عمل می کنند

دم از جنگ می زد یهود و نفهمیده بود
که مردانِ مُلکِ سلیمان ، عمل می کنند

خوشا آن شهادت نصیبان که بعد از الست
بلیَ گفته اند و به پیمان عمل می کنند

خوشا آن شهادت نصیبان که بعد از غدیر
علی باورند و به قرآن عمل می کنند

چه سلمان چه بوذر چه مالک ، علی یاوران
چه آغاز باشد چه پایان ، عمل می کنند

محسن ناصحی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۹:۱۲
هم قافیه با باران

مرد راهم، دل به دریا می زنم دریا که هست
شک ندارم نیل طغیان می کند ، موسی که هست

وارث طوفانم آری پس نمی مانم به جای
گیرم از دریا گذشتم ، سینه ی صحرا که هست

مکّه را روزی گرفتم ، باز باید از نیام
تیغ من بیرون بیاید ، مسجدالاقصی که هست

ای به شب سرمست ! صبحِ کعبه کم کم می دمد
گیرم از ما ناقه پِی کردی ، فَسَوّیها که هست

در شبِ قدری خروشیدی و فرق ما شکافت
صبح را از ما گرفتی ، ظهر عاشورا که هست

کربلا رفتیم و خون دادیم و جاویدان شدیم
سر به نی دادیم و کافی نیست سامرّا که هست

در یمن در شام در بحرین و ایران و عراق
هرچه از میدان مین گفتند گفتم پا که هست

نعره ی جاءالحقیم این دشت غُرّشگاه ماست
تا که بود این بود و خواهد بود اینسان تا که هست

وعده ی عشق است و می دانم که فردا مال ماست
عالمی با ما نمی ماند ؟! خدا با ما که هست

"یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور "
غم ندارم ، کانَ اَمرُاللّهِ مفعولا که هست.

محسن ناصحی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۸:۱۳
هم قافیه با باران

صلابتی که در نگاه توست... شقاوتی که در نگاه اوست
جهنم و بهشت را ببین : نگاه دشمن و نگاه دوست

چقدر شمر و ابن ملجم است چقدر هیزم جهنم است
نگاه این که بسته دست تو، چقدر بی حیا، بی آبروست

نگاه تو به کیست اینچنین، غریب و روشن و شکوهمند
نگاه تو نگاه تو نگاه...چه عاشقانه گرم گفتگوست

جوانی و هنوز نیستی جوان تر از علیِّ اکبرش
سه شعبه ای ست بر دلت هنوز، از آن سه شعبه ای که بر گلوست

وجود بی عدم، نگاه توست، کبوتر حرم، نگاه توست
نماز صبحدم نگاه توست، نگاه تو همیشه باوضوست

نگاه تو چه فاتحانه گفت:نه گاه ماندن و نشستن است
نه روزگار غربت حسین، نه تاب حسرت است و آرزوست

فقط نه چشم تر بیاورید، برای دوست سر بیاورید
چقدر کربلا که پشت سر، چقدر کربلا که پیش روست

میلاد عرفان پور

۱ نظر ۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۶:۳۵
هم قافیه با باران

آسمان سرخ است، بی‌تاب است، دل بی‌تاب‌تر
تشنه است این خاک، تشنه، آسمان بی‌آب‌تر

کودکی خوابش نبرده اسم بابا بر لبش
مادری دلشوره دارد، مادری بی‌خواب‌تر

آسمان سرخ است، ابری تیره می‌پیچد به خود
نیست در این صحنه مهتاب از رخت مهتاب‌تر

دست شستی از سرت، جاری‌ شدی در سرنوشت
زندگی بی‌درد مرداب است، نه مرداب‌تر

با سر از کف دادنت لرزیده دست و پای عشق
سر به سر چشمان مشتاقان شد از این باب، تر

سر نداری، پهلویت زخمی است، بی‌پیراهنی
میهمانی کس نرفته از تو با آداب‌تر

سر نداری تا به دامانش نهی اما چه غم
بی‌سر است آنکس که از او کس ندید ارباب‌تر

محمدرضا وحیدزاده

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۴:۳۵
هم قافیه با باران

انشام دوباره بیست، بابای گلم
موضوع: کسی که نیست- بابای گلم-

امشب زن همسایه به من گفت: یتیم
معنای یتیم چیست؟ بابای گلم

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۰
هم قافیه با باران

این قوم فقط قامت خَم می خواهد
برقامت شیعه کوه غم می خواهد

امروز تمام غافلان فهمیدند
 این خاک مدافع حرم می خواهد

مرتضی برخورداری

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۱
هم قافیه با باران

امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایه ی جنگ، متّهم را فهمید

از خواب پرید کشورِ من امّا
معنای مدافع حرم را فهمید

محسن ناصحی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۰۳
هم قافیه با باران

نشسته ام بنویسم برای خرمشهر
که صرف شد همه عمرم بپای خرمشهر

برادرم نه، ز دستم برادران رفتند
و هیچ گه نَسرودم، رَثای خرمشهر

اگر چه مرثیه ها،ماجرای ما دارد
ولی نگفته ام از کربلای خرمشهر

نشسته ام بنویسم، ز جنگِ خونین شهر
که کُنجِ گَنج نمانَد صدای خرمشهر

چه گُلشنی که در آن، شش هزار آلاله
شدند در ره قرآن، فدای خرمشهر

روایت است که صدها شهیده، جان دادند
برای حفظ حریم سَرای خرمشهر

عراق بود و ایالاتِ متحد، با او
عِیال شهر نشستند، پای خرمشهر

رژیمِ بعث و چهل کشورِ حمایتگر
بر آن شدند بمانند، جای خرمشهر

ولی تمامیِ ایران بسیج شد، یکبار
وپس گرفت زدشمن منای خرمشهر

دعای روح خدا بود و همّتِ مردم
که فتح کرد وطن را خدای خرمشهر

هزارها یَلِ میدان، چُنان جهان آرا
شدند فاتحِ این، نینوای خرمشهر

سقوط شهر دلیل سقوط ایمان نیست
چه مؤمنی که نخواهد بقای خرمشهر

من از شهادت فهمیده هاست، می فهمم
سقوطِ شهر نشد، انتهای خرمشهر

رسان به قدس و فلسطین،به شام و سوریّه
پیامِ مَرد ترین کشته های خرمشهر

أذانِ مسجد جامع، هنوز گلواژه ست
رسد ز مأذنه اَش رَبّنای خرمشهر

بگو که مأذنه ها را هنوز میسازیم
به هر کجا که شود، ماجرای خرمشهر

بگو دفاعِ مقدس... مقاومت...اینجاست
مدافع حرم است، جای جای خرمشهر

فدای زینبیه، عسگریّه، قاضریه
هر آنکه هست هماره، فدای خرمشهر

میان چاه، نگَردیم در پِیِ یوسف
که هست خیمهٔ او مبتلای خرمشهر

محمود ژولیده

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۲
هم قافیه با باران

«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر می‌آورم لبیک یا زینب...»

این را که گفتی شوری افتاده‌ست در جانم
در اعتقادم... باورم... لبیک یا زینب...

عمری سرِ این سفره نانم داد و با خود گفت
در روضه‌هایش مادرم: لبیک یا زینب

هرچند دستم خالی خالی‌ست، می‌خوانم
تا ربنای آخرم: لبیک یا زینب

این شور عاشوراست در دل‌ها که می‌گوید:
«جانم فدای خواهرم، لبیک یا زینب»

تو با تفنگت رفتی و در معرکه خواندی:
«من نیز ابن الحیدرم! لبیک یا زینب!»

رفتی و گفتی اذن نزدیک است اما تا
لب تر نکرده رهبرم لبیک یا زینب!...

حالا که بی‌سر آمدی حک می‌کنم این را
بر پیکر انگشترم: «لبیک یا زینب»

شاید قلم روزی تفنگی شد که بنویسم
با خون میان دفترم: «لبیک یا زینب!»

وحیده گرجی

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۳۸
هم قافیه با باران

حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطم‌های امواج خروشانش

حرم یعنی دعا یعنی توسل‌های در ندبه
حرم یعنی اجابت زیرگنبد، بین ایوانش

حرم یعنی همان آب گوارا ظهر تابستان
حرم یعنی همان خورشید دنیا در زمستانش

حرم بید است، مجنون است هرکس عاشقش باشد
میان بادها یک دم نمی‌خواهد پریشانش

حرم رود است، مشهود است هرکس شاهدش باشد
شهادت می‌دهد راکد نخواهد ماند جریانش

و مادر گریه گریه از حرم گفت و پسر فهمید
چه آشوبی‌ست در دلواپسی‌های فراوانش

پسر شوق پریدن را میان بال و پر حس کرد
پسر می‌رفت و مادر باز هم می‌شد غزل‌خوانش

حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
تویی طوفان آن دریا، تویی موج خروشانش

اگر باران سنگ از آسمان بارید، چترش باش
که حتی نشکند در سنگ‌باران بغض گلدانش

پسر می‌رفت و مادر با طنین آیةالکرسی
سپرد او را به آغوش رسول‌الله و قرآنش

قد و بالای او را دید چندین بار با حسرت
فقط می‌گفت زیر لب: به قربانش به قربانش

پسر رفت و فضای خانه را عطر حرم پر کرد
و مادر ماند و عکسی در میان دست لرزانش

خبر آمد، ولی مادر از احوال حرم پرسید
نپرسید از پسر هرگز میان بغض پنهانش

پسر برگشت و مادر از حرم می‌خواند و می‌دانست
نشسته عمهٔ سادات در شام غریبانش

رضا خورشیدی فرد

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۳۸
هم قافیه با باران

خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجده ای خوشایند است

چه دیده است در آن سوی پردهٔ هستی
کسی که روی لبش وقت مرگ لبخند است

به سن و سال، به نام و نشان نگاه مکن
شناسنامهٔ سرباز نقش سربند است

زبان مشترک نسل‌های ما عشق است
ببین سلاح پدر روی دوش فرزند است

ز جاهلان سخن ناشناس بی‌مقدار
بپرس قیمت خون عزیزشان چند است؟!

مدافعان حرم پای جانفشانی‌شان
بدان که چیزی اگر خورده‌اند، سوگند است

خوشا به حال شهیدان که سربلند شدند
که مرگِ غیر شهادت ز خویش شرمنده‌ست

محمد رسولی

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۵۶
هم قافیه با باران

ما سینه زدیم بی‌صدا باریدند
ازهرچه که دم زدیم آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۲۱
هم قافیه با باران

ب، الف، ب، الف! بخوان: بابا
چفیه و مُهر و استخوان: بابا!

بعد از این انتظار طولانی
خواهد آمد به شهرمان بابا

می نویسم زمین که قابل نیست
کی می آیی از آسمان، بابا!؟

آمدم من به پیشواز شما
دست خود را بده تکان بابا

تا ببینم در ازدحام حضور
تو کدامی در این میان بابا؟

تو که یک عمر در سفر بودی
بیشتر پیش مان بمان، بابا!

باز من بی توام، تو؟ آن بالا
باز موضوع امتحان: بابا!

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۸
هم قافیه با باران

در ملتقای جنگل و خورشید
وقتی که چشمه از ملایمت آب
و ماده‌آهوان
از سایه تناور بید و بلوط
بر می‌شدند
مرغی در انتهای حنجره‌اش می‌خواند:
بدرود ای ستاره خونین، بدرود
و در کبود باغ، سپیدارها تو را
به وسعت سبز بهار
بدرقه می‌کردند
ای جلگه بلند
ای آخرین ستون سبز سپید
در نَفَس شب
ای تکیه‌گاه دشت
ای قله بلند فردا
وقتی که بغض آینه‌ها پر شد
مثل هزار پنجره در باران
سوگ تو را به گریه نشستند
و چشم بیشه‌ها
از ماتم سیاه تو پر شد
و آفتاب با هزار نیزه روشن در مشت
طلایه‌دارانش را
به شبیخون قافله شب گسیل کرد
کبوتران چاهی
از برج حادثه
تا بال سرخ تیر پریدند
آنها که در ضیافت مسموم
بزم سیاه شوم تو را کشتند
پرواز سبز چلچله‌ها را گداختند
بال ستبر باغچه را بستند
از گردن سپیده، سر صبح را جدا کردند
اما پس از تو، مَد بزرگ روز
و بغض ابر
در جسارت باران رویید
ای مرغ حق به حنجره منصور
داوود
آواز خون آهن و زنجیر
اکنون هزار آینه
نام سبز تو را
در هجرت مداوم لبخند
تکرار می‌کنند
و خون بارورت را
اکنون هزار مرغ سلیمان
در مرز بی‌کرانه محدود
پرواز می‌دهند
و آذرخش و تندر
باران و بوی باکره برف
و عطر گرم تازه گندم
و خوشه‌های نارس جو
به بدرقه
میلاد سرخ تو را
در ملتقای جنگل و خورشید
فریاد می‌زنند
بدرود ای ستاره خونین، بدرود

یوسفعلی میرشکاک

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۲
هم قافیه با باران

خبر رسید که با دستِ بسته برگشتند
زنی میان قدم‌های خسته‌اش لرزید
نشست و آن گره غصه قدیمی را
به دستِ خود وا کرد
به گوشِ ناشنوای زمانه نجوا کرد :
خوش آمدی پسرم

گرفت دستِ پسر را و دید دستش هست
به خنده پا شد و همراه با عزیزِ دلش
به خانه‌اش برگشت
به همدلانش گفت :
ستاره‌های پر از رمز و راز آمده‌اند
ستاره‌ها همه با دستِ باز آمده‌اند

جویا معروفی

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۴:۰۷
هم قافیه با باران

این عطر خون توست با آبان می آید
ازجاده های سرخ کردستان می آید

بعد از شهادت زنده تر خواهی شد ای عشق!
عاشق که بی جان می شود، با جان می آید

مجنون جزیره نیست، مجنون سینۀ توست
چون از جماران جنون فرمان می آید

فرمانده می داند که خیبر سوز دارد
وقتی که لشگر می رود، گردان می آید
***
یک شهر میگرید در آغوش مزارت
یکریز در گلزار قم، باران می آید

زهرا بشری موحد

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۰
هم قافیه با باران
دور تا دور حوض خانه ما
پوکه های گلوله گل داده است
پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است

عید آن سال ،حوض خانه ما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد

پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم روی جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها

روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود ....

سعید بیابانکی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۰
هم قافیه با باران

دور تا دور حوض خانه ی ما
پوکه های گلوله گل داده است
پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است

عید آن سال ،حوض خانه ی ما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد
 
پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم کنج جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها

روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود ....

سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۰
هم قافیه با باران

برگشت پُر از گریه و یک خانه به هم ریخت
دلتنگیِ صد ساله ی یک شانه به هم ریخت

چرخید به دورش تب یک عمر اسیری
در شعله ی صد خاطره،پروانه به هم ریخت

یک جبهه پُر از بغض لب حوض نشست و
از گریه ی او حوض،صمیمانه به هم ریخت

پا شد ولی از سرفه ی خشکی به زمین خورد
خندید ولی هیبت مردانه به هم ریخت

آهنگ غمش پخش شد و چهره ی یک مرد
در غربت "یاران چه غریبانه"* به هم ریخت..

محمد شریف

۱ نظر ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۶
هم قافیه با باران

در حیرت کبود دم واپسین تو
پاشید روی آینه خون برین تو

در گردباد حادثه سرزد به جای دست
یک جفت بال شعله ور از آستین تو

ای قبله قبیله عاشق! شکوفه داد
آن بوسه ای که بود به دست و جبین تو

کی در حضیض خاک فرودست می نشست
روح بهشت دیده بالانشین تو

فریادت از فراسوی هفت آسمان گذشت
پیچید در گلوی زمانه طنین تو

در ناکجای سرخ زمین گم شدی و شد
قلب فرشته های خدا سرزمین تو

 یدالله گودرزی

۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران