هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: حانیه دری ـ مجذوب تبریزی» ثبت شده است

یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت: آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم

زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود

با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نو بهار

مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

مجذوب تبریزی

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۲۸
هم قافیه با باران

همقدم با تو.. خیابان خودم را دارم
دین من: بودنت، ایمان خودم را دارم

کاشکی حبسِ ابد خورده ی بازوت شوم
کنج آغوش تو زندان خودم را دارم

تو نباشی همه ی سقف اتاقم ابر است
بی حضورت غم و باران خودم را دارم

با تو هر لحظه ی دل بستن من پاییزی ست
من برای خودم آبان خودم را دارم

شانه ات بام من و قلعه ی آغوشت اوین
منِ دربندِ تو تهران خودم را دارم

تو پریشان من و موی سیاهم اما*
بغلت فکر پریشان خودم را دارم:

که مبادا نفسی از تو دلم دور شود
بر دل آشوب فراوان خودم را دارم

من به پایان غم انگیز جهان تن ندهم
"تو و من"..قصه ی پایان خودم را دارم

حانیه دری

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۸
هم قافیه با باران
بن بست جاده های تو دیوار من شده
از طاق و اتفاق و نگاهت سقوط: من

باید به ابروان خودم خم نیاورم
تو داد پشت محکمه ها و سکوت: من

با خاطرات رفته پر از عشق بازی ام
کز می کنم میان خودم، دم نمی زنم

خون می دود به صورت سرخم تمام روز
دریاچه ثبت می کنم از گریه کردنم

از دادگاه هر شبه اعدام می شوم
می دوزم امتداد دهان را که:لال شو

از خون توی شیشه ی این زندگی بنوش
گردن بزن تمام خودت را.. حلال شو

جاری شدی حساب تو از عشقمان جداست
من درد بی کس چک برگشت خورده ام

خالی شدم از عشق سپرده.. بی آب/رو
خالی شدم اگر چه ک فعلن نمرده ام

بی پرده تر در آینه ها درد می کشم
پیشانی ام لباس پر از خط و چین شده

این عشق، آب رفته ی بی بازگشتن است
با مارهای توی لباست عجین شده

من گریه هام را به خودم بغض می کنم
تا با تفاله های خودم همسری کنم

من مرد مانده ام که بمانم زنت عزیز
باید برای غصه ی خود مادری کنم

حانیه دری
۰ نظر ۳۰ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران