هم‌قافیه با باران

۲۳ مطلب با موضوع «شاعران :: رضا اسماعیلی ـ سید ابوالفضل مبارز» ثبت شده است

ای بهترین دلیل تبسّم ! ظهور کن
فصل کبود خنده ی ما را مرور کن

چرخی بزن به سمت نگاه غریب ما
از کوچه‏ های بی ‏کسی ما عبور کن

ما زائر تبسم بارانــــــــی توییم
ما را به حق آینه‏ ها ، خیس نور کن

ای راز سر به ُمهر اهورایی و شگفت !
از ذهن ما ، سؤال درخشان ، خطور کن

ما را به التهاب ُمعمای خود ببر
در ناگهانِ جلوه ی خود، غرق ، شور کن

ما را ببر به خلوت کشف و شهود خویش
ما را به راه سیر و سلوکت عبور کن

ما بی‏شکیب نور تو  را  آه می‏کشیم
یا جلوه کن ، و یا دل ما را صبور کن

روح زمین کبود شب و دشنه است و ظلم
ما را برای چیدن ظلمت جسور کن

ای آخرین تبسم نور محمّدی (ص) !
جان جهان ، عدالت روشن ! ظهور کن

رضا اسماعیلى

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۵
هم قافیه با باران

بی وصل تو ، زندگی به کامم خوش نیست
چون طفل یتیم ، روز و شامم خوش نیست

در بازیِ ناگزیرِ تقدیر ، ای عشق !
هر قرعه که می خورد به نامم ، خوش نیست

رضا اسماعیلى

۰ نظر ۲۲ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۰
هم قافیه با باران
اگر با علی هم نفس می شدیم
رها از کمند هوس می شدیم

بُت نَفس را بر زمین می زدیم
هماورد شیطان، سپس می شدیم

چو او بانی عدل و آزادگی
چو او خصم ظلم و عسس می شدیم

به اوج خطر بال و می زدیم
رها از حضیض قفس می شدیم

جهان تا که برخیزد از خواب کفر
هم آواز بانگ جرس می شدیم

بدون علی، عشق می شد شهید
و ما امتی بوالهوس می شدیم

چو طاووس حُسنش نمی شد عیان
هوادار بال مگس می شدیم

اگر مِهر او، ذره پرور نبود
به باغ فلک، خار و خس می شدیم

اگـــــر او مُراد دل مــــا نبود
مُرید جمال چه کس می شدیم؟

به قرآن قسم، بی ولای علی
به مُلک عدم،«هیچکس »می شدیم

مُحب علی همنشین خداست
خوشا با علی، هم نفس می شدیم

رضا اسماعیلى
۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۷
هم قافیه با باران
به یقین، فلسفه خلقت دنیا عشق است
آنچه نقش است در این گنبد مینا، عشق است         

بیدلی گفت به من حضرت  دل آیینه ست                        
آنچه نقش است در این آینه، تنها عشق است

در شب قدر که  برتر ز  هزاران ماه است                              
حاجت آینه از حضرت یکتا، عشق است

آنچه لبخند نشانده ست به لب ها، مهر است                  
آنچه امید نهاده ست به دل ها، عشق است

«از صدای سخن عشق  ندیدم خوش تر»                          
بهترین زمزمه در گوش دل ما، عشق است

قصه مولوی و شمس اگر شیرین است                          
علت آنست که معشوقه آنها، عشق است

راز شوریدگی «فائز» و«بابا طاهر»
علت بیدلی «حافظ» و«نیما» عشق است

نفس ِعشق، شفا بخش دل مجنون است                         
تسلیت گوی دل خسته لیلا، عشق است

روح فرهاد، گرفتار تب شیرین است                                  
علت سوختن وامق و عذرا، عشق است

به گل سرخ قسم! یوسف دل معصوم است                      
ای ندامت نفسان!  درد زلیخا عشق است

اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت... بس کن!
علت معجزه ی آدم و حوا، عشق است

بازهم حادثه سیب که می افتد سرخ                          
جای شک  نیست که  تقدیر دل ما، عشق است

رضا  اسماعیلى
۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۷
هم قافیه با باران
در جهـان، مهر حقیقت، زینب است
مشعل صبح هدایت، زینب است

دختر بانوی آب و آفتاب
محرم اسرار عصمت، زینب است

کهکشان عشق و ایثار و کمال
تابش مهر فضیلت زینب، است

آسمان سروری را او رسول
لایق عقد نبوت، زینب است

خطبه خوان خون، زبان مرتضی
ذوالفقار عشق و غیرت، زینب است

بر مشام کوفه ی رنگ و فریب
بوی توفان قیامت، زینب است

خواهر توفان سرخ کربلا
مادر صبر و مصیبت زینب است

بحر درد و کوه داغ و عرش زخم
ارتفاع استقامت، زینب است

وصف زینب، وصف یک ناممکن است
عاشقان! تفسیر حیرت، زینب است

من کجـا و وصف این خاتون، غزل !
فصل شرح بی نهایت، زینب است

رضا اسماعیلى
۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران

این روزها،‌ماییم و اندوهی اهورایی
زندانی دهلیزهای سرد تنهایی

این روزها، ماییم و لبخند شهید تو
چون لاله مشغولیم با مشق شکیبایی

این روزها، افسوس! از وصل تو محرومیم
ماییم و کابوس فراق و طعم تنهایی

این روزها، ما تشنه ی نوشیدن عشقیم
ای کاش می‌دادی به ما یک جرعه شیدایی

دور از تو یا مولا ! خزانی زرد و دلگیریم
ما را بهاری کن، تو ای روح شکوفایی

ما شیعه ی عشقیم، اهل بیت خورشیدیم
ما را تو پیر و ُمرشدی، ما را تو مولایی

ما را اجابت کن، ‌تو ای آیینه ی هفتم !
تا سهم روح ما شود آیینه پیمایی

کردی غروبی سرخ ، اما خوب می‌دانم
فردا به عرش عشق، مهر عالم آرایی

گفتم‌ « غزل ـ اشکی » برای نور مظلومت
امشب عزادارم تو را، نور اهورایی

رضا اسماعیلى

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۲۱
هم قافیه با باران

سلام دادم و این عاشقانه شکل گرفت
قرار تازه ی گل روی شانه شکل گرفت

نشسته بودم و دلتنگ گریه کردن که
حسین گفتی‌و دیدم بهانه شکل گرفت

حسین گفتی و دل سمت کربلا پر زد
درون ذهن‌منِ‌خسته خانه شکل گرفت

شبیه مردم دنیا شدم شبیه همه
محرم آمد و چندین نشانه شکل گرفت

لباس مشکی و این اشک ها و لطمه زدن
شراره در دل و بر لب ترانه شکل گرفت

حسین گفتم و تسبیح صبح و ظهر و غروب
میان روضه ی او دانه دانه شکل گرفت
 
حسین گفت شبی دختر سه ساله‌ی او
کبودی اثر تازیانه شکل گرفت

برای دلخوشی مادری پریشان بود
اگر مجالس سوگ زنانه شکل گرفت

سید ابوالفضل مبارز

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۹
هم قافیه با باران
به نام حضرت حق ، السلام یا دریا !
بر آن سرم که بنوشم تو را ، ولی ، اما ...

چگونه از تو بنوشم ، منی که مردابم ؟
چگونه از تو بنوشم ؟ مگر شما مولا ...

دوباره آمده ام تا تو را بگویم سبز
و بشکفم ز نسیم ات ، بهار روح افزا

مرا به فطرت آیینه ها سفارش کن
که تا به مدحت نورت ، دلم شود گویا

تو را ز حضرت قرآن همیشه می پرسم
ز آیه های بشارت ، ز سورۀ  « اعلی »

تو را ز صبح و اذان ، سجده ، منبر و محراب
تو را ز بوی خوش « یاکریم » و « یاهو » ها

تو را ز مکه ، مدینه ، ز کربلا ، کوفه
تو را ز فصل زلال غدیر و عاشورا

تو را ز صبر مجسم ، ز حضرت زینب
تو را ز سورۀ مظلوم : حضرت زهرا

تو را ز نان و نمک ، وصله های وارسته
تو را ز سادگی و بی تکلفی ، مولا !

دوباره تنگ غروب است و در شب کوفه
کنار خلوت روحت ، نشسته ای تنها

تو کیستی که جهان در نگاه تو هیچ است ؟!
تو کیستی که جهان در نگاه تو ... آیا ؟

تو تا کجای خدا قد کشیده ای ، ای خوب !
که دست واژه به فهمت نمی رسد ، آقا ؟!

تو را به روی زمین خاکیان نمی فهمند
تو را به عرش خدا ، آسمانیان حتا !

تو در زمان و مکان و بیان نمی گنجی
به رنگ لهجۀ دنیا ، نمی شوی معنا

تو را قسم به خدا ، هیچ کس نمی داند
عجیب ، تشنۀ یک پاسخم تو را دریا !

تو حرف اول عشقی و آخر خوبی
چگونه از تو بگویم ، امام خوبی ها ؟!

زبان لال دلم را به عشق گویا کن
نگفته ام غزلی در خور تو ای مولا

رضا اسماعیلی
۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۰
هم قافیه با باران

من از تو می خواهم بگویم ، واژه ها پر ...
از آسمان سبز ، از فصل کبوتر

من از تو آری ، از تو ای بانوی باران !
باید بهاری سبز بنویسم به دفتر

اما چگونه ؟ از تو گفتن کار سختی ست
با این زبان الکن و این روح ابتر !

من شاعری تاریک تاریکم ، چگونه
در محضر آیینه بنشینم مُنوّر ؟!

گاهی دلم لک می زند قرآن بخوانم
قرآن ، سه رکعت نور ، یعنی : فصل کوثر

گاهی دلم لک می زند شعری بگویم
شعری شبیه نورتان ، سبز و مُعطر

دست و دلم می لرزد اما ... کار من نیست
غمگین ، قلم را می گذارم روی دفتر

من عاجزم از خواندن آیات نورت
طبع مرا در مکتب نورت بپرور

در جان من حکمت بریز ، ای جوهر نور !
تا از کراماتت بگویم بار دیگر

باید بخوانم من تو را با لهجه ی نور
باید ببینم من تو را با چشم حیدر

تو بای بسم الله دین ، توحید نابی
ذکر لبان عارف ات : الله اکبر

در تو شکوه بندگی را می توان دید
ای آبروی قبله و محراب و منبر

انسانیت ، حکمت نشین مکتب توست
شاگرد دانشگاه تو ، سلمان و بوذر

نامت بلند است ای دلیل آفرینش
تو کیستی ؟ بانوی دین ، زهرای اطهر


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۶
هم قافیه با باران
دوباره نام شما بر زبان من سبز است
هوای از تو سرودن ، به جان من سبز است

خوشم به زمزمه روشن شما امشب
که واژه در ملکوت دهان من سبز است

من از قبیله خاک و شما ز افلاکید
به یمن نور شما ، آسمان من سبز است

حدیث حُسن شما بر زبان من جاری ست
که لهجه همه واژگان من سبز است

نشسته ام به مرور سه آیه ی نورت
و عطر سوره کوثر به جان من سبز است

از آن زمان که شدم همنشین نور تو
به چشم آینه ، نام و نشان من سبز است

 در این دقیقه که سرشارم از حضور عشق
دوباره نام شما بر زبان من سبز است

رضا اسماعیلی
۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۴
هم قافیه با باران
ناگاه ... !
روی زمین راه می رویم و
ناگاه
دنیا فرو می ریزد و
زمین دهان باز می کند
پلک که می زنیم
ماه را در چاه می بینیم و
آه ... !
دست مان از دنیا کوتاه .

رضا اسماعیلی
۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۰
هم قافیه با باران

دلباخته ام  پیرِ خراسانی را

آن پورِ حسین ، روح قرآنی را

بی پرده بگویمت برادر ! آری

آموخته ام از او مسلمانی را


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۲:۴۰
هم قافیه با باران

ای صبح صادق ! بر رُخ آیینه چین است

در کوچه های نور ، ظلمت در کمین است 

از حیله ی رمّال ها دنیا سیاه است

از فتنه دجّال ها ، قرآن غمین است

دنیا ز بوی معرفت خالی ست مولا

جهل مُرکب با دل انسان قرین است

حالی نمی پرسد کسی از حضرت دین

دین در زمین تبعیدی و حسرت نشین است

بُت می پرستد روح انسان مُچاله

شیطان اغواگر خداوند زمین است

« لا مذهبی » دین جدید خلق دنیاست

تلخ است ، اما قصۀ دنیا همین است

عصر ظهورست و زمین از مُدعی پُر

دجّال هم شد مُدعی ! این چندمین است ؟!

عَجِل عَلی ... یا حضرت موعود ، یا عشق !

والعصر ! انسان در زمین تنهاترین است

تکلیف دنیا می شود روشن به نورت

لا تُخلف المیعاد ، صد در صد چنین است

در صبح یک آدینه می تابی به عالم

دل های ما مشتاق آن صبح مُبین است

باید که ما از پردۀ غیبت در آییم !

شرط ظهور حضرتت ، تنها همین است


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۹
هم قافیه با باران
یا نور! مدد کن که مسلمان باشم
آیینه ای از تبار سلمان باشم

از ظلمت غول و دیو و دَد برگردم
در پرتو نور عشق، انسان باشم

رضا اسماعیلی
۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۰
هم قافیه با باران

یا نور! ز دل مراقبت می‌خواهم 

چون آینه، حُسن عاقبت می‌خواهم 


بی معرفت تو، بنده بودن سخت است 

یک جُرعه شراب معرفت می‌خواهم


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۲۰
هم قافیه با باران

تن جامه و تنپوش منی ، نزدیکی

چون زمزمه در گوش منی ، نزدیکی

همراه منی نَفس نَفس ، می دانم

ای مرگ ! همآغوش منی ، نزدیکی


رضا اسماعیلی

۱ نظر ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۲
هم قافیه با باران

با این شتاب، می روی از خود کجا عزیز ؟!

غافل ز خویش درسفر لحظه ها، عزیز !

افتاده بـــاز هم تب دنیا به جان تو

آری شدی به بوی بلا، مبتلا عزیز !

می بینمت که بار دگر پرسه می زنی

در کوچه های غفلت دنیا ! چرا عزیز؟

تقویم روزهای دلت پر ز خالی است

خط می کشی به زندگی لحظه ها، عزیز !

روز و شبت مرور دو حرف است: آب و نان !

کی می شوی ز غصه ی بودن رها، عزیز !

دنیا تمام وقت دلت را گرفته است

دنیا گرفته از تو تمام تو را، عزیز !

آبی نمی دهی به دلت از زلال عشق

قلبت ترک ترک شده و بینوا، عزیز !

خیلی بد است حال دلت در غیاب عشق

عاشق نمی شوی که بگیری شفا، عزیز !

ای بی خیال ! حال دلت را بیا بپرس

دستی بکش تو بر سر قلبت، بیا عزیز !

یک شب تو دل شکسته بیا در حضور دوست

یک شب تو دلشکسته بگو «ربنا»، عزیز !

اُدعُونی اَستَجِب لکُم ، آری، بگو «بَلی»

امشب بیا به خلوت سبز خدا، عزیز !

بوی تب «اِذا وَقَعَت...» می وزد به خاک

آماده شو  برای شب ابتلا، عزیز !

«مَاالقارِعه...»، نوای «اِذا زُلزِلَت...» شنو

عبرت بچین ز زلزله ی این صدا، عزیز !

مویت سپید گشت و دلت از گنه ، سیاه

از سیب سرخ توبه نخوردی چرا، عزیز؟!

روزی بلند می شوی از خواب و ناگهان

زُل می زند کسی به نگاه شما، عزیز !

لطفا شما...؟! منم، ملک الموت، پیک مرگ

دنیا تمام گشته قسم بر خدا، عزیز !

پرونده ی تو بسته شد و فرصتت تمام

لطفا بدون عذر و بهانه، بیا عزیز !

اما... ولی... به روی زمین مانده کار من

دیگر نمانده فرصت چون و چرا، عزیز !

فردا که می رود همه ی پرده ها کنار

شیطان و یا فرشته...کدامی شما، عزیز ؟!


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۸
هم قافیه با باران

مرا به روشنی آفتاب دعوت کن
به رود و چشمه و دریا به آب، دعوت کن

مرا به لهجه باران صدا بزن، ای خوب!
به باغ خیس نگاه سحاب دعوت کن

مرا به ساحت طوفان بخوان به اقیانوس
به موج موج خطر به التهاب دعوت کن

مرا به دیدن یک ناگهان ببر امشب
به فصل تازه یک انقلاب دعوت کن


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۴
هم قافیه با باران

بانوی نور، مادر آیینــــه ها ! سلام
روشن ترین تبسـم نور خدا ! ســـــلام


ای کوثر کبود خــدا، با سه آیــــه آه 
از ما به زخم های کبود شـــما، سلام


حزن غریب پنجره ها در غروب نـــــور
ای خواهش همیشه ی آیینه ها ســلام


ای ماه سرخ گمشده در ناکجای خاک !
بر رد پای نـور تو در ناکجـا ، ســـــــلام


غمگیــن ترین پرنده ی ســیاره ی بقیــع 
بال و پر شکستــه ی روح تو را ســلام


ای باغبان دل شده ی لاله های ســرخ
ای وارث حماســه ی کرب وبــلا ! ســـلام


ای برتر از فرشته ، شبـیه خود خـــدا 
از ما به روح سبز شما ، تاخــدا، ســـلام


دست عنایتی به سـر حاجتم بکـــــش
چشمم هنوز مانده به دست شما...سلام 

رضا اسماعیلی

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۴۰
هم قافیه با باران

حوا، بهشت، پرده ی اول: درخت سیب

آدم نشسته در وسط صحنه، بی شکیب


پروانه ای شبیه غزل از نگاه او

پر می کشد به سمت گلی عاشق و نجیب


نام تو چیست ای گل صد جلوه ی قشنگ؟

نام تو چیست ای غزل بکر و دلفریب؟


من می شوم قسم به خدا عاشق شما

در صحنه های بعدی این قصه عنقریب


حوا، بهشت، پرده ی دوم: صدای باد

شیطان پرید در وسط صحنه، نانجیب


شیطان!؟ ولی اجازه ی بازی ندارد او

آدم به خشم بر سر آن فتنه زد نهیب


لبخند عشق بر لب حوا جوانه زد

نام تو چیست؟ دلشده ی عاشق و غریب


من آدمم که سیب تو را چیدم از بهشت

حاشا نمیکنم که شدم عاشقت عجیب


عاشق شدن چه کار قشنگی است، خوب من

خال لب تو کرده مرا شاعر و ادیب


حوا کشید روی دلش عکس سیب سرخ

آدم نوشت نام خودش را به روی سیب


پایان قصه آدم و حوا یکی شدند

باغ بهشت، پرده آخر: درخت سیب


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۲۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران