هم‌قافیه با باران

۱۴ مطلب با موضوع «شاعران :: سهیل محمودی ـ عارف قزوینی» ثبت شده است

دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست

شما چقدر صبور و چقدر خشماگین
حضورتان چو تلاقیِ صخره با دریاست

به استقامت معنای تازه بخشیدید
شما نه مثل دماوند،او به مثل شماست

بیا که از همه ی دشتها سوال کنیم :
کدام قلّه چنین سرفراز و پا برجاست ؟

به یک کرامت آبی نگاه دوخته اید
کدام پنجره اینگونه باز سمت خداست ؟

میان معرکه لبخند می زنید به عشق
حماسه چون به غزل ختم می شود زیباست

شما که اید ؟ صفی از گرسنگی و غرور
که استقامت و مهر از نگاهتان پیداست

اگر چه باغچه ها را کسی لگد کرده
ولی بهار فقط در تصرف گُلهاست

تخلص غزلم چیست غیرِ نام شما ؟
ز یمن نام شما خود زبان من گویاست

سهیل محمودی

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۲۱:۱۲
هم قافیه با باران

اندر وطن کسی که ندارد وطن منم
آن‌کس که هیچ‌کس نشود مثل من منم

اندر لحد کسی که بدرّد کفن به تن
از بهر آن وطن که نشد آنِ من منم

آن‌کاو به زندگیش معیشَت ز خون دل
وز بعد مرگ خویش ندارد کفن منم

آن کشور خراب کزو روحْ در عذاب
وآن مملکت که جان ز وی اندر محن منم

آن‌کس که عیشگاه جم و کیقباد و کی
از بهر او شده است چو بیت‌الحزن منم

آن‌کس که در قمار در این دور روزگار
بدنقشی‌اش ببُرد سوی باختن منم

آن‌کس که در میانۀ مردم به سوء خلق
بدخلقی‌اش کشید سوی ‌سوءظن منم

آن‌کس که همچو مور به لغزنده‌ طاسِ فکر
از دست حسّ خویش بود در لگن منم

آن مرد با تعصب و غیرت که زندگی
کرده ست در فشار ز درد وطن، منم

عارف قسم به می، تو بمیری، به ذات عشق
این‌ها که گفته‌ام، تو ببین مرگ من، منم؟

عارف قزوینی

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۶ ، ۲۱:۵۴
هم قافیه با باران

ای طرّه‌ات «کَلَف به رخِ آفتاب‌کن»
روی تو «آفتاب و مه اندر نقاب‌کن»

تیر نگاهِ چشم تو «رستم به غمزه دوز»
مویت «کمندِ گردن افراسیاب‌کن»

آهوی جان‌شکار دو چشمت به گاهِ خشم
از یک نگاه تند، «دلِ شیر آب‌کن»

آوخ، ز دست مردمِ چشمت فتاده‌اند
دنبال «خانۀ دلِ مردم خراب‌کن»...

مرد و زنِ قجَر بود این فرقِشان که هست
آن «مملکت خراب‌کن»، این «دل خراب‌کن»

نابود باد خسرو آن کشوری که خواست
بیگانه در قلمرو، «مالک‌رقاب‌کن»

بربادرفته باد هر آن مجلسی که هست
خاکش «وکیلِ خائن و دزد انتخاب‌کن»

عارف قزوینی

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۱
هم قافیه با باران

سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری‌ست
که این شگفت‌ترین نوعِ خویشتن‌داری‌ست

تمام روز اگر بی‌تفاوتم اما
شبم قرینِ شکنجه، دچار بیداری‌ست

رها کن آن‌چه شنیدی و دیده‌ای، هر چیز
به‌جز من و تو و عشق من و تو، تکراری‌ست

مرا ببخش، بدی کرده‌ام به تو، گاهی
کمال عشق، جنون است و دیگرآزاری‌ست

مرا ببخش اگر لحظه‌هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم سرد و زرد و زنگاری‌ست

بهشتِ من! به نسیمِ تبسمی دریاب
جهان ــ جهنمِ ما ــ را که غرق بیزاری‌ست

سهیل محمودی

۰ نظر ۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۴:۳۰
هم قافیه با باران

وصف تو، کار واژه های لال من نیست
این شعرهای عاشقانه، مال من نیست

این شعرها _ زیبای من! _افسونی از توست
افسون چشمی که در او تمثال من نیست

لیلای من! در واحه های فقر و تشویش
جز تو، کس آگاه از جنون، از حال من نیست

تنهاتر از خویشم، در این ایّام دلتنگ
شبها کسی جز سایه ام، دنبال من نیست

پرواز تو، تا قاف _ اما من زمینگیر _
با تو پریدن، در توان بال من نیست

کف بین تقدیر، از خطوط دست من خواند:
غیر از تو، نقش دیگری در فال من نیست

از نان تهی، امّا برایت غیرِ ایمان
در سفره ی از شرم مالامال من نیست

بی تابش چشمان تو، آیینه حتّی
آماده ی دیدار و استقبال من نیست

سهیل محمودی

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۴۲
هم قافیه با باران

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری ست
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری ست

تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری ست

رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری ست

مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری ست

مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری ست

بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان- جهنم ما را که غرق بیزاری ست

سهیل محمودی

۰ نظر ۲۰ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران

گر چه خویش را به هر چه خواستم رسانده ام
عشق من ! قبول کن هنوز بی تو مانده ام

تو : نهایت تمام قله های دوردست
من : کسیکه عشق را به قله ها رسانده ام

هر شب از هزار و یک شبی که با تو بوده ام
دامنی ستاره پیش پای تو فشانده ام

گرچه من سرم برای عشق درد می کند
با وجود این , تو را به دردسر کشانده ام

دامن تمام ابرهای دوردست را
با هوای آفتاب روی تو تکانده ام

گرچه آسمان تمام هستی مرا گرفت
بر لبم به خاطر تو شکوه ای نرانده ام

خوب من ! به جان آینه, به چشم تو , قسم
یک دل زلال در برابرت نشانده ام

حرف آخرم : همین که با تمام شاعریم
غیر تو ، برای هیچکس غزل نخوانده ام !

سهیل محمودی

۰ نظر ۲۰ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۱
هم قافیه با باران

ای دل ! به خاطر بیاور،بانگ و هیاهوی باران
در روزهایی که پر بود ، هر کوچه از بوی باران

ما دست در دست باهم ، آشفته و مست باهم
مثل نسیمی گذشتیم ، آهسته از کوی باران

در کوچه ساران غربت ، با پنجه های محبت
چون کودکان شانه کردیم ، انبوه گیسوی باران

ما از تبسم رهاتر ، از خواب هم بی صداتر
رفتیم از شب فراتر ، بازو به بازوی باران

صبح از دمش زنده می شد، گل یک دهن خنده می شد
چشمان بیننده می شد ، مسحور جادوی باران

در خاطرات هست آیا ، آن صبح خاکستری رنگ
کز شهر دریا گذشتیم ، رفتیم آن سوی باران....؟

سهیل محمودی

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۱
هم قافیه با باران

تو را دوست دارم ، چرا باورت نیست ؟
به عشقت دچارم ، چرا باورت نیست ؟

تمام خودم را _ اگر چند ناچیز _
به تو می سپارم ، چرا باورت نیست ؟

من ابری ترین بُغض - بُغضی که باید -
که باید ببارم ، چرا باورت نیست ؟

اگر هم در آتش ، ولی باز با تو
قدم می گذارم ، چرا باورت نیست ؟

کویرم ، پُر از تشنگی... با تو امّا
پُر از چشمه سارم چرا باورت نیست ؟

کنار تو چون جویباران ِ جاری
صدای بهارم ، چرا باورت نیست ؟

سهیل محمودی

۰ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۹
هم قافیه با باران

از آسمان ابری ام تقدیر می بارد
یعنی - دل من سرنوشت مبهمی دارد

دستم - که عمری بی طرف بود - از تو ،بعد از این
دیگر نمی خواهد که آسان دست بردارد
...
مانند من - در رفتن و ماندن - دو دل هستی
آری،تو هم ، بی من دلت طاقت نمی آرد

من کوچه تنهایم ، اما در سکوت من
تنها تو هستی آنکه باید گام بگذارد

چشمان این کوچه ،همه شب کهکشان ها را
پیش خودش ، راه عبور تو می انگارد

این کوچه - گرچه کوچه ای بن بست و بی عابر -
می خواهد اما ، خویش را در دست تو بسپارد :

تا بلکه لحظه لحظه اندوه خود را نیز
با انعکاس گام هر گام تو بشمارد

سهیل محمودی

۰ نظر ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۳
هم قافیه با باران
 آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی

حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان من تویی

احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی

آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی

پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی

هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی

هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی

سهیل محمودی
۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۴
هم قافیه با باران

وصف تو کار واژه‏‌های لال من نیست

این شعرهای عاشقانه مال من نیست

این شعرها- بانوی من!- افسونی از توست

افسون چشمانی که در او تمثال من نیست

لیلای من! در واحه‏‌های فقر و تشویش

جز تو کس آگاه از جنون، از حال من نیست

تنهاتر از خویشم در این ایام دلتنگ

شب‏‏ها کسی جز سایه‌ام دنبال من نیست

کف‌بین تقدیر از خطوط دست من خواند:

غیر از تو نقش دیگری در فال من نیست

جولان تو، تا قاف-اما من زمینگیر-

با تو پریدن در توان بال من نیست

«از نان تهی»، اما برایت غیر ایمان

در کیسه‌ی از شرمِ مالامال من نیست

بی‌تابش چشمان تو، آیینه حتی

آماده‌ی دیدار و استقبال من نیست

با این همه، بر عصمت نام تو سوگند

وصف تو کار وا‍ژه‌های لال من نیست

سهیل محمودی
۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۹
هم قافیه با باران

من کیم؟ دوزخیِ روی زمینم ،ای دوست
گر بهشتم ببری باز همینم ،ای دوست

بشتاب اول این راه و ...به من خُرده مگیر
من درنگ نفس بازپسینم ،ای دوست

از چه دلگرم به فردای تو باشم؟ دیری ست
که به امروزِ خودم نیز ظنینم ،ای دوست

من ز آبادی تو بهره نبردم ؛ زیرا
روزگاری ست که ویرانه نشینم ،ای دوست

هیچ کس مثل من آلوده ی من نیست، چرا
تو نکردی حذر از من که چنینم ،ای دوست ؟

همه ی سهم من از عشق تو غم بود، ولی
دوست دارم که تو را شاد ببینم ،ای دوست

دوست دارم که بگویند :" چه می خواهی تا... "
تا تو را از همه عالم بگزینم ،ای دوست !


سهید محمودی


۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۶
هم قافیه با باران

نفرین به زندگی! به همین روزهای سرد

این روزهای سردِ تهی از نبرد و مرد


حسِ پرنده بودنم از دست رفته است

من ماندم و همین قفس و میله های سرد


کو خاطراتِ آبی ام؟ آن لحظه های سبز

هر یک بدل شدند به یک اضطرابِ زرد


بی اتفاق می گذرند از کنارِ من

این روزهایِ بیهده ی سرد و هرزه گرد


سهیل محمودی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران