هم‌قافیه با باران

۱۲ مطلب با موضوع «شاعران :: سید محمد تولیت» ثبت شده است

نگاهم می کنی اما تماشایت تماشا نیست
که از چشمان تو حتی کمی هم عشق پیدا نیست

نمیدانم چرا دلشوره داری اشک می ریزی
اگر چه پیش من هستی دلت انگار این جا نیست

اگر از دیده ام خون هم ببارد خیره خواهم ماند
مرا از عشقبازی با دو چشمت هیچ پروا نیست

تو صاحب اختیاری، می روی یا این که می مانی؟
بیا و جان من پیشم بمان ، رفتن پشیمانی ست

بدان با رفتنت بی شک بیابانگرد خواهم شد
چو لیلا نیست مجنون را پناهی غیر صحرا نیست

سید محمد تولیت

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۶ ، ۰۳:۴۵
هم قافیه با باران

نگاهم می کنی اما تماشایت تماشا نیست
که از چشمان تو حتی کمی هم عشق پیدا نیست

نمیدانم چرا دلشوره داری اشک می ریزی
اگر چه پیش من هستی دلت انگار این جا نیست

اگر از دیده ام خون هم ببارد خیره خواهم ماند
مرا از عشقبازی با دو چشمت هیچ پروا نیست

تو صاحب اختیاری، می روی یا این که می مانی؟
بیا و جان من پیشم بمان ، رفتن پشیمانی ست

بدان با رفتنت بی شک بیابانگرد خواهم شد
چو لیلا نیست مجنون را پناهی غیر صحرا نیست

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران

رمضان هم  دل ما تنگ محرم باشد
اینکه در روضه بمیریم مسلم باشد

هرشب ماه محرم شب قدری است خودش
ای خوش آن مست که در میکده محرم باشد

ماه صوم است و صلاة است ولی بی روضه
به خدا ماه خدا هم نمکش کم باشد

هر چه باشد همه در اشک به ثارالله است
روضه بر هر چه مناجات مقدم باشد
 
دم افطار دم واعطشا میگیریم...
تا سحر چایی روضه همه شب دم باشد

روضه های عطش این ماه کمی ملموس است
روزه داریم عطش قسمت ما هم باشد

در غم تشنگی شاه... اباعبدالله...
چشم ما کاسه ی خون چشمه ی زمزم باشد

روزه و تشنگی و روضه و گریه یکجاست
مجلس سینه زنی باز فراهم باشد

"به فدای لب عطشان حسین بن علی"
دم ما سینه زنان تا سحر این دم باشد

رمضان ماه عزیزی است ولی بی تردید
ماه ما زینبیون ماه محرم باشد...

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۲:۳۶
هم قافیه با باران

چشم من از غیر چشمت چشم می پوشد هنوز
لحظه لحظه از نگاهت غمزه می نوشد هنوز

ساقیا پر کن قدح را دم به دم تا دست غم
می فشارد قلبم و خونابه می دوشد هنوز

چشم حسرت نوش من افسوس افزون میخورد
بس که در لعلت شراب سرخ می جوشد هنوز

عشق شورانگیز تو وقت مرا خوش می کند
عقل دوراندیش من بیهوده می کوشد هنوز

طعم ایام فراقت را چشیدم... باز هم
چشم من از غیر چشمت چشم می پوشد هنوز

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۵
هم قافیه با باران
لب گشودی میگساری باب شد
لب نهادم هستی ام سیراب شد

سرکشیدم آنچنان تا عاقبت
باده در میخانه ها نایاب شد

قطره ای بودم که با میخوارگی
در مسیر عاشقی سیلاب شد

تا به زلفت پیچ و تابی داد باد
هر دل آسوده ای بیتاب شد

دلبری آمد که طنازی کند
تا تو را دید از خجالت آب شد

سید محمد تولیت
۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۷
هم قافیه با باران

تیره بختم من و کس نیست به بدنامی من
با تو خوابی ست گران نیک سرانجامی من

کنج اندوه به صد ملک سلیمان ندهم
طعنه بر کامروایی زده ناکامی من

کارم از دردکشی ها به کجاها نکشید!
باده نایاب شد از فرط می آشامی من

طاعتم راه به جایی نبرد هرگز و هیچ
همت پیر مغان است همی حامی من

آتش شوق برافروخته در کوره ی عشق
تا شود پختگی و سوختگی خامی من

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۴:۰۷
هم قافیه با باران

چشمان غزل خیز تو را دیدم و حالا...
چندین غزل ناب از آن چیدم و حالا...

حالا منم و شاعری آن دو حکایت
آن قصه که در خواب نمی دیدم و حالا...

جاری شد و از وادی جانم گذری کرد
از چشمه ی چشمان تو نوشیدم و حالا...

پیوسته فروریختم از خیره نشستن
با هر تپش پلک تو لرزیدم و حالا...

جریان نگاهم شده آونگ دو چشمت
رقصیدم و رقصیدم و رقصیدم و حالا...

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۷
هم قافیه با باران

زل می زنم به تو... و نگاهت برای من
دیگر فرارسیده زمان فنای من

از عشق و از جنون هیجانم گذشته است
آخر به ناکجا بکشد ماجرای من

حتی غریب هر دو جهان هم شوم خوشم
وقتی که تا همیشه تویی آشنای من

در کوچه باغ خاطره ها پرسه می زنیم
من پای به پای تو... و تو هم پا به پای من

با چشم لرزه های تو طبعم شکفته شد
محصول خیرگی ست غزل غمزه های من

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۷
هم قافیه با باران

زمانه جان به لبانم رساند ای ساقی!
خمار داد و نشاطم ستاند ای ساقی!

ببین که دهر سیه کاسه در زمان فراق
چه زهرها به مذاقم چشاند ای ساقی!

چراغ جام برافروز از فروغ شراب
که غم به خاک سیاهم نشاند ای ساقی!

به یاد لعل لبانت دو چشم سرخ و ترم
بسا که خون دلم را فشاند ای ساقی!

هزار درد عیان و هزار تیغ کمان
کشید چشمم و چشمت کشاند ای ساقی!

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۳
هم قافیه با باران

از خلوت شهود به جلوت رسیده ام
از کثرت وجود به وحدت رسیده ام

خود را شکسته ام به تماشا نشسته ام
از هیبت نگاه به حیرت رسیده ام

از شوره زار محنت هستی گذشته ام
اکنون به تازگی به طراوت رسیده ام

در راه عاشقی به جهان پا نهاده ام
در راه عاشقی به شهادت رسیده ام

در لحظه های روشن دیدار و خیرگی
مبهوت مانده ام، به دو چشمت رسیده ام

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۳
هم قافیه با باران

با عشق مولانا حسین ما یکه تازی می کنیم
با نوکری در کوی او ما سرفرازی می کنیم

ایزد اصول عشق را در نام او گنجانده است
با حا و سین و یا و نون ما عشقبازی می کنیم

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۰
هم قافیه با باران

شراب جان بچشانم شرابی از خم چشم

خمار خیرگی ام کشت با تجسّم چشم

نظر به ماهرخان موج گریه بنشاند

اگر نه سیل بلا خیزد از تلاطم چشم

به سوگ حلقه ی اشکی سیاه پوشان اند

ببین یکایک مژگان به گرد مردم چشم

بهشت من تویی و رانده ای مرا از خویش

که خیره ماندم و خوردم فریب گندم چشم

به روشنای نگاهت غبار قهری نیست

که برق چشم نشان دارد از تبسّم چشم


سید محمد تولیت

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۳:۲۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران