هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با موضوع «شاعران :: علیرضا پناهیان ـ وحید محمدی» ثبت شده است

آقا سلام روضه مادر شروع شد

باران اشک های مکرر شروع شد


آقا اجازه هست بخوانم برایتان

این اتفاق از دم یک در شروع شد


تا ریشه های چادر خاکی مادرت

آتش گرفت، روضه معجر شروع شد


فریادهای مادر پهلو شکسته ات

تا شد فشار در دو برابر شروع شد


این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب

بی اختیار گریه حیدر شروع شد


وقتی رسید قصه به اینجای شعر من

ایام خانه داری دختر شروع شد ...


دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر

یک ماجرا به قافیه سر شروع شد


وحید محمدی

۰ نظر ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۱
هم قافیه با باران

اشک از دیده‌ی خونبار بیفتد سخت است

هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است 


به خدا فرق ندارد که کجا ، یک مادر 

کوچه یا در خم بازار بیفتد سخت است 


به زمین خوردن مادر به کناری امّا ... 

پیش چشم پسر انگار بیفتد سخت است


سینه اش شد سپر شیر خدا ، امّا حیف

کار این سینه به مسمار بیفتد سخت است 


صورت حور که از برگ گلی نازک تر

گذرش چون که به دیوار بیفتد سخت است


آنکه مادر شده این واقعه را می فهمد

بعدِ شش ماه اگر بار بیفتد سخت است 


خواست تا شانه کند موی سر زینب را ... 

شانه از دست گرفتار بیفتد سخت است ! 


 دیدنِ نیمه در سوخته سخت است ولی

دیدنِ صحنه به تکرار بیفتد سخت است ... 


کوچه ها اوّل غم واقعهء کرببلاست ... 

علم از دست علمدار بیفتد سخت است...


وحید محمدی

۰ نظر ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۰
هم قافیه با باران
گویا دوباره لوح و قلم جان گرفته است
این بار شعر من به من آسان گرفته است

اینجا کبوتری است, دلش در هوای تو
مانند شاعران غزلخوان گرفته است

فرق قصیده و غزلم در هوای توست
وقتی میان صحن تو باران گرفته است

شب های جمعه خواب من از رد پای تو
طعم نبات ناب خراسان گرفته است

مثل کبوتران حرم پر کشیده است
هر کس مدال شاعر سلطان گرفته است

دیدم زنی به ذوق غزل های اهل قم
باب الجواد نذری سوهان گرفته است

برگم که در حوالی پائیز مانده ام
دست مرا بگیر که طوفان گرفته است

وحید محمدی
۲ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۳:۱۳
هم قافیه با باران
امشب چه غوغا کرده ‏اى، طوفان چه برپا کرده‌اى
در سرزمین سینه‏ ام، دل را چو دریا کرده‌اى

گاهى به مَدَّم میکشى، گاهى به جزرم میکُشى
 اى ماه پر افسون، مرا پایین و بالا کرده‌اى

تا کى به ساحل سر زنم؟ امواج را بر در زنم؟
 تا کى بجویم من تو را؟ لنگر کجا وا کرده‌اى؟

کى در هوا فـانى شوم؟ کى ابر بارانى شوم؟
 بر من بتاب اى ماهتاب، کآتش به دلها کرده‌اى

پا در رکاب موج بر، با خود مرا در اوج بر
 آى و وفا کن در کنار عهدى که با ما کرده‌اى

آى و تنى بر آب زن، چرخى در این گرداب زن
 آیا به عمرت اینچنین موجى تماشا کرده‌اى

پرشور گردیده دلم، با آنکه نزد ساحلم
مى‏میرم از این تشنگی، از ما چه پروا کرده‌اى

بردى، ببر این آبرو، در هم مکش آن چشم و رو
 از آبروى من عجب ابرى مهیا کرده‌اى

شد رعد و برق ابر من، یعنى سر آمد صبر من
 باران که میبارد بیا، من را تو رسوا کرده‌اى

دیگر چه سود از گفتگو، رو گل ندارد پشت و رو
 با ما مگر تا پیش از این بهتر از این تا کرده‌اى

دریاى من آرام گیر، از عکس رویش کام گیر
 مه در بغل کى آیدت؟ دل خوش چه بی‌جا کرده‌اى

علیرضا پناهیان
۰ نظر ۱۰ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران