هم‌قافیه با باران

۷۹ مطلب با موضوع «شاعران :: قیصر امین پور» ثبت شده است

صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خط ها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو!
من کجا حق دارم
مشق هایم را
روی کاغذهای باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم
زندگی را باید
از سر سطر نوشت!

قیصر امین پور
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۴۲
هم قافیه با باران

دیریست از خود، از خدا، از خلق دورم
با این همه، در عین بی‌تابی صبورم

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه های پیچ در پیچ غرورم

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم

بادا بیفتد سایۀ برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری در عبورم

از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رخت سوگ و سورم

خط می خورد در دفتر ایّام، نامم
فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم

در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم....

قیصر امین‌پور

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران

ای حسن یوسف دکمه ی پیراهن تو
دل می شکوفد گل به گل از دامن تو

جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو

آغاز فروردین چشمت٬ مشهد من
شیراز من اردیبهشت دامن تو

هر اصفهان ابرویت نصف جهانم
خرمای خوزستان من خندیدن تو

من جز برای تو نمی خواهم خودم را
ای از همه من های من بهتر من تو

هرچیز و هر کس رو به سویی در نمازند
ای چشم های من نماز دیدن تو

حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد
منظومه ی دل بر مدار روشن تو

قیصر امین پور

۰ نظر ۰۳ دی ۹۵ ، ۰۶:۱۵
هم قافیه با باران
باز هم اوّل مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم ها را می خواند:
_اصغر پور حسین!
پاسخ آمد : _حاضر
_قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد: _حاضر
_اکبر لیلازاد ..._
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند: _ اکبر لیلا زاد!
..._
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک امّا ، تنها
یک سبد لاله ی سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد ، معلم سبد گُل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت!
همه پاسخ دادیم: _حاضر!
ما همه اکبر لیلا زادیم

قیصر امین پور
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۱
هم قافیه با باران

باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی‎های راه مدرسه

بوی ماه مهر، ماه مهربان
بوی خورشید پگاه مدرسه

از میان کوچه‎های خستگی
می‎گریزم در پناه مدرسه

باز می بینم ز شوق بچه‎ها
 اشتیاقی در نگاه مدرسه

زنگ تفریح و هیاهوی نشاط
خنده‎های قاه‎قاه مدرسه

باز بوی باغ را خواهم شنید
از سرود صبح‎گاه مدرسه

روز اول لاله‎ای خواهم کشید
سرخ، بر تخته سیاه مدرسه

قیصر امین پور

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۱
هم قافیه با باران

این حنجره، این باغِ صدا را نفروشید!
این پنجره، این خاطره‌ها را نفروشید!

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرتِ آبادیِ ما را نفروشید!

تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید!

سرمایه دل نیست بجز اشک و بجز آه
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید!

در دست خدا آینه‌ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید؛ شما را نفروشید!

در پیله پروانه بجز کرم نلولد
پروانه پروازِ رها را نفروشید!

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید!

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید
 
قیصر امین پور

۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۴
هم قافیه با باران

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام

تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام

گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام

بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام

کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام

تا ساحل نگاهِ تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام

با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا ،بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام

قیصر امین پور

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۳:۵۳
هم قافیه با باران

این جزر و مد چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟

این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود

گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یه لحظه مکث کرده به اکره می رود

آبستن عزای عظیمی است کاین چنین
آسیمه سر، نسیم سحرگاه می رود

امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود

در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود

دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ایی که در دل شب راه می رود

قیصر امین پور

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۶
هم قافیه با باران

ای از بهشت باز دری پیش چشم تو!
افسانه ای ست حور و پری پیش چشم تو
 
صورتگران چین همه انگار خوانده اند
زیباشناسی نظری پیش چشم تو
 
 باید به جای نرگس و مستی بیاوریم
تصویرهای تازه تری پیش چشم تو
 
"زین آتش نهفته که در سینه ی من است"
خورشید شعله ... نه، شرری پیش چشم تو
 
هر شب ز چشم تو نظری چشم داشتیم
دارد دعای ما اثری پیش چشم تو؟
 
چیزی نداشتم که کنم پیشکش، به جز
دیوان شعر مختصری پیش چشم تو

قیصر امین‌پور

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۱
هم قافیه با باران
ای درختِ آشنا
شاخه هایِ خویش را
ناگهان کجا جا گذاشتی؟
یا، به قولِ خواهرم فروغ،
دست هایِ خویش را
در کدام باغچه عاشقانه کاشتی؟

این قرارداد
تا ابد میانِ ما
برقرار باد:
چشم هایِ من به جایِ دست های تو!
من به دستِ تو
آب می دهم
تو به چشمِ من آبرو بده!
من به چشم هایِ بی قرارِ تو
قول می دهم:
ریشه هایِ ما به آب
شاخه هایِ ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم!

قیصر امین پور
۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۰
هم قافیه با باران

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم
تصویر هزار آینه حیرانی خویشم
 
صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه
هر بار پشیمان ز پشیمانی خویشم
 
عالم همه هرچند که زندان من و توست
از این همه آزادم و زندانی خویشم
 
تا در خم آن گیسوی آشفته زدم دست
چون خاطر خود جمع پریشانی خویشم
 
فردایی اگر باشد باز از پی امروز
شرمنده چو حافظ ز مسلمانی خویشم.....
 
قیصر امین پور

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۲
هم قافیه با باران

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد

پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم

قیصر امین پور

۰ نظر ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۸
هم قافیه با باران

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره کبود اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود

قیصر امین پور

۰ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۵
هم قافیه با باران

با تیشه ی خیـــال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را
 
از آسمــان بــه دامنـــم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را
 
هرگل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمـام گلهــــا بوییده ام تـــــــــــو را
 
رویای آشنای شب و روز عمــــر من!
در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را
 
از هــر نظر تـــــو عین پسند دل منی
هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را
 
زیباپرستیِ دل من بی دلیل نیست
زیـــرا به این دلیل پرستیده ام تو را
 
با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سوال از همه پرسیده ام تو را
 
از شعر و استعـاره و تشبیه برتــــری
با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را

قیصر امین پور

۰ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۳۶
هم قافیه با باران
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم...و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که
دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من
 دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست
 که خدا را دارند
ماه من
 غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد
همه زندگی ام
غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم
 اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز

قیصر امین پور
۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۰
هم قافیه با باران

ای عشق، ای ترنم نامت ترانه‌ها
معشوقِ آشنای همه عاشقانه‌ها

ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه‌ها

با هر نسیم، دست تکان می‌دهد گلی
هر نامه ای ز نام تو دارد نشانه‌ها

هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت
گل با شکوفه، خوشه ی گندم به دانه‌ها

شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگِ کرانه‌ها

باران قصیده‌ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه‌ای است به زبان زبانه‌ها

اما مرا زبان غزلخوانیِ تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی‌کرانه‌ها ؟

کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوی تو
چون حلقه در‌به‌در زده‌ام سر به‌ خانه‌ها

یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه‌ها

قیصر امین پور

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۱۷
هم قافیه با باران

اینجا همه هر لحظه می پرسند :

«حالت چطور است؟»

اما کسی 

یک بار از من نپرسید: بالت...

 

قیصر امین پور

۰ نظر ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۳:۲۳
هم قافیه با باران

ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم

حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم
...
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم؟ نمی دانم

چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه ی خود عین مهمانم؟ نمی دانم

ستاره می شمارم سال های انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم

نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم

نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟
نمی دانم، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم!!

قیصر امین پور

۰ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۰۷:۲۷
هم قافیه با باران
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید

اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید
پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید

تا داغ ما کویر دلان تازه تر شود
چون ابری از سراب ببارید و بگذرید

پنهان در آستین شما برق خنجر است
دستی از آستین به در آرید و بگذرید

ما دل به دست هر چه که بادا سپرده ایم
ما را به دست دل بسپارید و بگذرید

با آبروی آب ، چه باک از غبار باد !
نان پاره ای مگر به کف آرید و بگذرید

قیصر امین پور
۰ نظر ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۵:۲۵
هم قافیه با باران

موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است

پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است

قیصر امین پور

۰ نظر ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۵:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران