هم‌قافیه با باران

۲۱ مطلب با موضوع «شاعران :: محمدحسین انصاری نژاد ـ آل کثیر» ثبت شده است

می شود شبخوانی ماه رجب را بشنوی
گریه ی گل های مست نیمه شب را بشنوی

پشت دیوار بلند تاک ها بنشبن خموش
تا که ساقی نامه ی بنت العنب را بشنوی

مستی است و راستی یکباره مستان را مرام
مست باش و راست تا رمز طرب را بشنوی

واعظ شهر از رطب خوردن مگر افتاده است
بایدازاو حکمت ترک رطب رابشنوی!

نسبت ما چیست با آیینه؟جا دارد اگر
گریه ی آیینه سازان حلب را بشنوی

مست باید در مفاتیح الجنان هم بنگری
تا در این ماه خدا، سر ادب را بشنوی

در سماع رنگ رنگ باغ باید بنگری
تا خروش العجب ثم العجب را بشنوی

پیش رویت باد می آشوبد این تقویم را
تا ورق گردانی ماه رجب را بشنوی

گوش کن بانگ شباهنگ است بین کاج ها
تا که از هر برگ، ذکری مستحب را بشنوی

پارسایی بوده رسم شاعران پارسی
شیشه در دست آ که تا شعر عرب را بشنوی

در فلق بنگر شکوه مسجد آدینه را
تا که از سجاده ها "فزت و رب" را بشنوی

صبح نخلستان پرست از گریه ی شط فرات
تا در آن شور شهیدی تشنه لب را بشنوی

محمدحسین انصاری نژاد

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۰۰
هم قافیه با باران

دلم سپیده دمان مدح بوتراب نوشت
خط غبار درایوان آفتاب نوشت

شراب های ازل بود وبانگ نوشانوش
به ساحل آمد وازآن شط شراب نوشت

ترانه های حجازی شنید پی درپی-
میان نغمه ی چنگ ودف ورباب نوشت

سحربه مزرعه ی آفتابگردان ها
نشست ونامه ای اینسان به آفتاب نوشت

نشست در گذر ماه ونخل های شهید
نشست همنفس چاه وشعرناب نوشت

نشست غرق عطش باتمام تشنگی اش
برآن کویرعطش نوش،آب آب نوشت

نشست همنفس دشت،نامه ای دلتنگ
به دستیاری فانوس ماهتاب نوشت

گریست همنفس خطبه های حیدری اش
قلم ازآن همه غربت به پیچ وتاب نوشت

دوباره کوفه وچاه وسکوت نخلستان
نشست ازآن همه اندوه بی حساب نوشت

به چاه یکسره آنجاصدای گریه شنید
گریست تلخ وسراسیمه باشتاب نوشت

درین هجوم کلاغان خوشابرآن قلمی
که برسپهر،سفرنامه ی عقاب نوشت

به نام او،کلمات بلیغ باران را
به خاک،دست نوازشگر سحاب نوشت

کسی به گاه شفق چشم برشقایق ها
توراشقیقه به خون از ازل خضاب نوشت

به عهدنامه ی "مالک"خدا به دستانت
به خون حادثه ،منشور انقلاب نوشت

دلت چه نامه به ابن حنیف از سردرد
شبیه رود خروشنده باعتاب نوشت

سبوبه دست دلم پیش روی اقیانوس
ازآن شکوه یکی رشحه چون حباب نوشت

محمدحسین انصاری نژاد

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۲۷
هم قافیه با باران

بین صد گرگى که ازاین چاه پیدا می شود
یوسفی-بینی و بین الله-پیدا می شود؟!

خواب گرگ وچاه دیدم،خواب برق دشنه نیز
ای شب تبدار!قرص ماه پیدا می شود؟

ابن سیرین!یک ستاره نیست درخواب"عزیز"
آفتابی کی براین درگاه پیدامی شود؟

تا ترنج وکارد آمد درمیان،معلوم شد
چون زلیخا چند خاطر خواه پیدا می شود

دست من خالی ست ای یوسف فروشان نگذرید
دربساطم عاقبت یک آه پیدا می شود

آی مردم!دارداین ابیات،بوی پیرهن
عشق،بعدازمصرعی کوتاه پیدامی شود

چشم هایم خیره برگلدان حسن یوسف است
سوره ای در برگ ها ناگاه پیدامی شود

‌محمدحسین انصاری‌نژاد

۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۴۰
هم قافیه با باران
این همان خانه ی قدیمی ماست،آمدم خسته پشت دیوارش
چه کج افتاده روی کاشی ها شبح پیرمرد گچ کارش

این همان کوچه است وباز فقط، سنگفرشی عریض تر دارد
این همان کوچه و نمی بینم، دو سه گنجشک بر سپیدارش

این همان خانه است و مادر نیست تا بیاید به پیشواز پسر
می تراود از این حیاط اما بوی چادر نماز گلدارش

این اتاقی که تا ستاره ی صبح، شاهد شب نخوابی من بود
پسری بود نیمه جان از درد، مادری تا سحر پرستارش

در شب شاهنامه می خواندم، در همین خانه، خوان پنجم را
زن جادوگر آفتابی بود، پهلوان محو زخمه ی تارش...


گاه گاهی حماسه می خواندم،داستان هایی از "رییسعلی"
و در اوهام خود تفنگ به دست،درپس نخل های دلوارش

چه مردد میان شک و یقین، چشم بر کارگاه کوزه گری
دیدم آنجا سبوی خیام ست، بر سرم ریخت ابر انکارش

دست من را کشید خواهر و با هق هق از حال و روز مادر گفت
که محمد حسین! کاری کن، می کشد سرفه های کشدارش

بعد زنگ حساب، سیل آمد و بر آن پل نرفته، افتادم
مادرم آمد و به کوچه گریست، که خدایا خودت نگه دارش

بعد از آن سال ها من آمده ام، من همان کودک یتیمی که
قلکش را شکسته و دارد ترس بی مورد از طلبکارش

من و احمد مسیر مدرسه را چه سراسیمه می دویم امشب
من که جامانده خط کشم به اتاق، او به جدول گم است پرگارش

در همین خانه است کودکی ام، در سکوت اتاق کوچک من
می شوم باتمام موجودی ضرب در زندگی خریدارش

محمدحسین انصاری نژاد
۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۷
هم قافیه با باران

ای زیر و بم گریه ی زنجیر شنیده
با زمزمه ای موج به موج آینه چیده
 
ای محبس بی روزنه دیدی که نوشتند
بر سقف کبودت رقم قتل سپیده
 
دود از نفس سوخته ات حلقه به حلقه
تا جزرومد دجله بغداد رسیده
 
از شعشعه ی حیدری یوسفم افتاد
صد ولوله در محبس و هی دست بریده
 
ها می شنوی ناله ((یا صاحبی السجن))
در چشم ترش معجزه ها یی ست عدیده
 
ای کاش که امشب متلاشی شوم از بغض
بر منبری از روضه آن ماه ندیده
 
گفتند شده ((سوق ریاحین ))پل بغداد
سوگند که جز لاله ی قرمز ندمیده
 
با پای خودش کعبه به تشییع می آید
تا تلبیه در تلبیه از حبس شنیده
 
این ماه جوان کیست که با گریه عبا را
در بدرقه بر کشته ی خورشید کشیده!
 
این ماه جوان هروله در اشک می آید
یا فاطمه می گوید و با قد خمیده ...
 
تسبیح مدینه است به سجاده ی بی او
چون باغچه ای یاس همه رنگ پریده
 
با سرخ ترین حادثه توام شده اشکم
تا مشق غزل گریه ی من گشت قصیده   

محمدحسین انصاری نژاد

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۲۲
هم قافیه با باران

زندان به خواب رفته و در گوشش ،
غوغای رد پای تو پیچیده ست 
شب نیست ،از تراکم خاموشی ،
 خورشید ، در عبای تو پیچیده ست
 
باران تلاش می کند از اشکت
 ، یک حرف تازه کشف کند اما
اقلیم گریه های تو مرموز و
 دنیای چشم های تو پیچیده ست
 
بغداد! این طبیعت روزن کُش،
آیا از این دریچه خبر دارد؟
یا نور ، بی اجازه ی زندانبان ،
 در باغ ربنای تو پیچیده ست ؟
 
آه ای سجود یکسره ! با زنجیر-
 زیباتری به چشم خدا انگار
طوق ستاره گان جهان امشب
بر قابی از حیای تو پیچیده ست 
 
بنگر !از این دریچه نگاه باد ،
 دزدانه بر نگاه تو می افتد 
برگی ،پیام سبز خدایی را ،
 در نامه ای برای تو پیچیده ست 
 
شب مثل قبل ، شعله ور است اما
 ، دنیا برای بار نُهم دنیاست 
خورشید ، کوچه کوچه ی ظلمت را
 نُه بار در اِزای تو پیچیده ست

مرتضى حیدرى آل کثیر

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران

عمری شده ام خیره به راه نرسیدن
آئینه شد این پنجره از شدّت دیدن

با این شب ِ« بی درد ندانی که چه  دردی ست » ۱
آه از تو سخن گفتن و  آهسته چکیدن

تصویرِ دقیق من از آن چشم غم آلود
اوجی ست به اندازه ی از خواب پریدن

من نیز همینم عطش ِ ساده ی یک برگ
وقتی که مصمم شده باشد به تکیدن

دلتنگم و دلکنده ام از سینه ی این خاک
کی نوبت من می رسد ای لحظه ی چیدن؟

یا دوست نداری که مرا دوست بداری
یا اینکه در این شهر ،حرام است پریدن
 
تکلیف من و چشم تو روشن نشود کاش
چون عینِ جدایی ست ؛در این عشق رسیدن

یامثل دوتا غنچه به یک شاخه شکفتن
یا مثل دو پروانه به یک پیله تنیدن
 
1. اوستا

مرتضی حیدری آل کثیر

۰ نظر ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۳۹
هم قافیه با باران
حتی اگر (ظریف)ظرافت به خرج داد
باید که در مقابل تزویر ایستاد

شیطان هنوز هم که هنوز است مایل است
راه نفوذ وا کند از هر قرارداد

(ظلمت صریح با تو سخن گفت ..پس توهم)
با این شب دریده تعارف نکن زیاد

آخر چگونه می شود ای صبح موج خیز
اینقدرها به ظلمت شب کرد اعتماد

دیگر بس است هرچه بحرف آمدید هان
وقت عمل رسیده ..هلا چهره های شاد

ما رای داده ایم به امیدیک جهش
ما رای داده ایم به ترمیم اقتصاد

اصلا قبول!هرچه که گفتید راست بود
اصلا هورا..براوو...احسنت...زنده باد!

کم آبی و رکود و تب ارز و نرخ سود
بیکاری و تورم در حال ازدیاد

بدعهدی و خیانت و دزدی آشکار
برجام پرهزینه و غرب گلو گشاد

تعداد فیش های نجومی و هرچه هست
تقصیر کیست اینهمه جز احمدی نژاد؟

این ها همه درست ولی محض احتیاط
باید که در مقابل تزویر ایستاد

مرتضی حیدری آل کثیر
۰ نظر ۰۷ آبان ۹۵ ، ۰۷:۱۴
هم قافیه با باران

بیت بیت سروده هایم را با خود آورده ام به خانه ی تو
می گشایم دوباره پنجره بر شب سرشار شاعرانه ی تو

حافظ انگار با تو آهسته با نماهنگ شوق می خواند
که «فرود آ» غزل غزل اینجا، صحن چشم من آشیانه ی تو

از کدامین بهار رد شده ای، که غزل هایت این چنین تازه است
فقط اردیبهشت می شنوم هر شب از پرده ی ترانه ی تو

از شهیدیه می زنی بیرون با همان «مشرب شقایقی»ات
سارها شاعرند و زل زده اند بر اشارات بی کرانه ی تو

در همین باغ با تو حس کردم فقه را زیر سایه ی انجیر
حس تلفیق شعر و فلسفه را مثل ابری بر آسمانه ی تو

کمی آن سوتر از شهیدیه در علف ها صدای پچ پچ کیست
یک گلستانه شوق سهراب است قسمت خلسه ی شبانه ی تو

می شود پای بید مجنون خواند شرح اشراق سهروردی را
یا که با سهره های تشنه گریست با تمام عطش به شانه ی تو

امشب از بادگیرها بنویس پای یخچال های خشتی شهر
می نویسند یک هزاره ی بعد، صد سفرنامه از زمانه ی تو


محمدحسین انصاری

۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

 ابرو بزن ای ماه که شهر است دوباره
محو شب چشم تو و تقسیم ستاره

پلکی بزن آهسته که آشفته بیایند
با پیرهن چاک و غزل خوان به نظاره

چشم تو شکافنده ی ذرّات علوم ست
در درک اشارات تو مانده ست«زراره»

حل می کنی از پلک زدن مسأله ها را
شهری نگران تو و انگشت اشاره

پلکی بزن ای ماه که پیران مذاهب
ذکر لبشان«اشهد ان لا»ست هماره

پیشانی ات آیات شکافنده ی دریاست
می افتد از اعجاز تو در نیل شراره

بر قلّه ی «مدین» ردی از بغض مدینه ست
گفتند شعیب آمده بر کوه سواره

می خواست هشام آینه محصور بماند
حتّی نرود صبح، مؤذن به مناره

تا مبحثی از باغ تو در دست نسیم ست
از بسط نفس های گل سرخ چه چاره؟

حیرت زده ی کشف اشارات شمایم
چون بلبل مشتاق بر این بام هزاره


محمدحسین انصاری

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۴
هم قافیه با باران
 این جا چقدر شعله وزیده ست پشت در
باغ این چنین کبود که دیده ست پشت در
 
در کوچه های هاشمی آتش شروع شد
یا هق هقی بریده بریده ست پشت در؟‍!
 
بر مصحفی کبود هیاهوی شعله هاست
یا جبرئیل جامه دریده ست پشت در
 
زنبیلی از ستاره و خرما به خاک ریخت
از نخل مهربان که خمیده ست پشت در
 
تاریک شد مدینه، اذان بلال کو؟
تاریک شد که نعش سپیده ست پشت در
 
با دست بسته، غیرت حیدر چه می کند؟
در رقص شعله فاتح خیبر چه می کند؟

محمدحسین انصاری
۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۳۹
هم قافیه با باران

مَشک بر دوش سوی علقمه رفت تا که شق القمر نشان بدهد
تا که چشمش هزار معجزه را بین خوف و خطر نشان بدهد

شیهه در شیهه اسب و گرد و سوار، آسمان مکث کرده تا چه کند
خیمه در خیمه گریه می شنود، آب را شعله ور نشان بدهد؟

مشک لب تشنه گرم زمزمه شد، گریه های رقیه در گوشش
تا که یک دشت لاله عباسی غرق خون جگر نشان بدهد

قبضه ذوالفقار در مشتش، خشم دریاست در سرانگشتش
کربلا قلعه قلعه خیبر شد، رفت مثل پدر نشان بدهد

با خودش فکر می کند که فرات عطش باغ را نمی فهمد
می رود معنی شکفتن را فوق درک بشر نشان بدهد

همه ی خشم خون فشان علی در صدایش وزیده، می خواهد
خطبه ی شقشقیه ای دیگر، با رجزها مگر نشان بدهد

ساعتی بعد آفتاب گرفت، لحظه ی بعثتی شگفت آمد
سوره ای قطعه قطعه در دستش، رفت شق القمر نشان بدهد


محمدحسین انصاری

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۰
هم قافیه با باران
با خودش می برد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
 
کوفه و شام و حلب یکسره تسخیر نگاهش
دارد از نیزه اشارات مکرّر به کجاها
 
سوره کهف گل انداخته این بار و زمین را
می برد غمزه ی قرآنی دیگر به کجاها
 
بر سر نیزه تجلّیِ سر کیست؟ خدایا!
پر زد از بام افق نیز فراتر به کجاها
 
بین خون گریه، پیام آور خورشید صدا زد؛
« می روی با جرس شوق، برادر! به کجاها؟!»
 
شب گرگ است و شقاوت، شب سیلی به شقایق
تو گل انداخته ای در شب خنجر به کجاها
 
چه زبون است یزید و چه حقیر ابن زیادش
شهر را می کشد این خطبه ی محشر به کجاها
 
جشن خصم تو پیاپی به عزا شد بدل آن جا
تا که انداخت نگاه تو به کاخش گسل آن جا

محمدحسین انصاری
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۸
هم قافیه با باران
می خواهم از مسیر کویری گذر کنم
با گردباد، زمزمه ای مختصر کنم
 
خطّ غبار، یکسره رسم است بر دلم
با بادگیرها مگر آواز سر کنم
 
روزی امام هشتم از این جاده رد شده ست
با ذکر این حدیث، شبی را سحر کنم
 
شاید به سایه سار همین سرو آمده ست
باید سؤال از شب و کوه و کمر کنم
 
از«مسجدالرضّا» کمی آهسته تر بپیچ
تا دل به زیر بارش گلدسته تر کنم
 
این جا اذان گریه ی مولا شنیدنی ست
این جا وضو خوش است به خون جگر کنم
 
این قطعه، جانماز امام شهید ماست
می خواهم ای دریغ، از این جا سفر کنم
 
حجّ است هشت فرسخ از این جاده رد شدن
باید مسافران حرم را خبر کنم
 
حس می کنم که نافله از دشت می وزد
وقت است تا که هروله را بیشتر کنم
 
این دشت در حدیث «طریق الرضّا»ی ماست
باید در این مسیر سلوکی دگر کنم
 
این جا خوش است جامه دران غرق گریه شد
قطع درخت وسوسه با این تبر کنم
 
این جا خوش است ذکر شبانگاه در کویر
انگشتری به دست و عبایی به سر کنم
 
می ترسم از قیامت و سرگشتگی به حشر
یکباره استغاثه ی « این المفرّ» کنم
 
این جا درنگ کرد، کویر آبرو گرفت
بر سنگ، شرح واقعه ای معتبر کنم
 
گویی به صخره های هوا می خورد سرم
وقت است تا که قافیه را در به در کنم
 
امشب صدای روشنی از دور می رسد
خواهم شنید چشم به بالا اگر کنم:
 
« از این مسیر سمت سناباد رفته ام
تا خاک تشنه را به قدم عین زر کنم
 
از این مسیر آمده ام تا کویر را
با ربّنای نیمه شبم شعله ور کنم»
 
می بینمت، امام من! آشفته آمدم
تا از دلم گدازه ی عصیان به در کنم
 
می آیم از شمیم قدم گاه پر شوم
بر عطر ماه، پنجره را بازتر کنم
 
ختم قصیده، روضه ی ماه جوان توست
این را، امام! هدیه ی روز پدر کنم؟‍!

محمدحسین انصاری
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۲
هم قافیه با باران

صد و هفتاد و پنج ماهی سرخ از کجای فرات آمده‌اند
در کدامین غروب آدینه با دعای سمات آمده‌اند

روی دوشند خیل آینه پوش، این چنین دست بسته، باده فروش
صد و هفتاد و پنج ماه تمام در شب کاینات آمده‌اند

چون گل سرخ شرحه شرحه مگر در سحرگاه لیله القدرند
شارحان شهید نامه به دست، بین صوم و صلات آمده‌اند

در سفرنامه هایشان بنگر، در غبار پلاک و پوتین‌ها
سوی ما قوم سست پیمان‌، چون سوره محکمات آمده‌اند

ابن سعد است وب وی گندم ری،قاه قاه سنان به مجلس می
کربلا پیش چشم و خونین دل از چنان سور و سات آمده‌اند

شمر را پشت خیمه می‌بینند،می‌فشارد به کف امان نامه
پشت بر شمرهای آب فروش مست آب حیات آمده‌اند


محمدحسین انصاری نژاد

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران
چه فرقی می کند،نوروز باشد یا عزای تو؟
جهان گیج است چون دستاس ِ زیر دستهای تو

بهار این بار می آید دو زانو بشکند در باغ
 به یاد بارش هجده بهار از چشمهای تو

 غروب از پلکهایت می چکد بر گونه ی تقویم
زمین ماتم گرفته چون دل زینب برای تو

 من امّا خوب می دانم که گلها سخت مشتاقند
 بیفتند ازشکفتن چون حسن در پیش پای تو

ومیشد از نگاه آسمان سال نو فهمید
که زاری کرده همراه حسین دلربای تو

 جهان تنهاست،مانند علی درشام تشییعت
 شکسته آسمان چون پهلوی زخم آشنای تو

 همان ابری که با تابوت باران دفن شد در آب
حکایت میکند از شام دفن بی صدای تو

 توروح حیدری،روح خدایی،جسم پاکت را
 کجا پنهان کند جز روی عرش خود ،خدای تو

مرتضی حیدری آل کثیر
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۷
هم قافیه با باران

پوشانده است ابر کبودی مدینه را
برلب نمانده شوق سرودی مدینه را


قندیل ماه رنگ پرید ه است تاگرفت
گرد عزای یاس کبودی مدینه را

ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟
ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!

یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند
درپردۀ فرازوفرودی مدینه را

زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!
آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!

دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور
فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را

اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد
یک جانماز وعطرسجودی مدینه را

بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت
با قاصدک نوشت درودی مدینه را

این کفتر ضریح درنیم سوخته است
لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را

آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور
دست پلید،دست یهودی مدینه را

بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان
تشباد قهر عادوثمودی مدینه را

لب وانکرده غیر دعای قبیله را
نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را

آیینه نیستم که بچینم گل حضور
یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را

خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام
خالی است جای سنگ صبوری مدینه را


محمد حسین انصاری نژاد

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۵
هم قافیه با باران

شاعرترازهرسال،فروردین

ردمی شودازپشت این پرچین

دستی تکان داداوازآن بالا

دستی تکان دادم ازاین پایین

می آیداوچون آفتاب صبح

ازکوه،پاورچین وپاورچین

کوچیدسالی دیگرازتقویم

ازماولی انگارسرسنگین

بی وقفه می پیچدبه کوه آن گاه

هرسوصدای بال بلدرچین

حس می کنم حافظ همین جاهاست

چشمش به گلریزان فروردین

دلواپس کبک خرامانی است

غافل به زیرپنجه ی شاهین

چشمم به دیوان منوچهری است

دراین بهارستان کمی بنشین

تابیشه های سبزگیلان برد

باخودمرایک مصرع گلچین

می بینم آنجادرگلستانه

سهراب رابادفتری رنگین

محبوبه های شب درایوان ها

زیباست این تذهیب واین تزیین

ای حسن یوسف های گم درباد

کی می رسدناگاه بنیامین؟

گل هاشهادت نامه دردستند

یعنی که دیگرگون بهارست این؟


محمدحسین انصاری نژاد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۴۳
هم قافیه با باران

مگر از قله‌ها پیغمبری امشب فرودآمد
که جنگل پیش پایش در قیام و در قعود آمد

رسول از کوه غمگینانه بر صحرا نگاهی کرد
که آنجا خون زیتون‌زارها شرب الیهود آمد

تمام کاج‌ها را جلجتایی دید و مصلوبی
که از انجیل در دستش ورق‌هایی کبود آمد

کشید آنگاه طرح اشهد انَّ محمد را
تجلی کرد از آن بی‌وقفه باران شهود آمد

تلاوت کرد هر سویی احادیث شکفتن را
از آن اردیبهشتی تازه بر صحرا فرود آمد

چه باکی از مترسک‌ها است انبوه عقابان را
که هنگام شکوه باغ وگلریزان رودآمد

سحر آمد کجایم می‌برد شور مؤذن باز
مگر در قبة‌الخضرا مرا اذن ورود آمد

صدای مبهم بالی ست جبراییل ازآن بالا
برای کیفر بوجهل دیگر با عمود آمد

عمودش برق زد با شعله پی در پی صدایش زد
میان دره آتش تو را وقت خلود آمد

خروش وا محمد برق زذ بی‌پرده بالا رفت
که کاخ سبز بین رقص آتش پنبه دود آمد

به رغم بولهب‌های زمین ای روح مبعوثان
جهان در اقتدای چشم تو غرق سجود آمد 


محمد حسین انصاری نژاد

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران

بنگر رسول عشق!،نونو بو لهب ها را
گستاخ تر از پیش، بی اصل و نسب ها را

تبت یدا...آواز جبراییل می آید
در بولهب ها بنگر این هذیان و تب ها را

تبت یدا... می پیچد آهنگی حجازی باز
تا بشنوی در پرده اش یاللعجب ها را

تبت یدا... این رستخیز نخل ها از چیست؟
همرنگ خون می بینم آن سو تر رطب ها را

تبت یدا... بنگر به بو جهلان حلق آویز
آن سو ترک آن گاه "حمال حطب "ها را

تبت یدا... با من بخوانید ای مؤذن ها
فرض ست ،بگذارید ذکر مستحب ها را

گل های پاریسی فسردای باد شبگیری
آنجاببر زین باغ،عطرمنتخب ها را

اینسان سیه مستی مگر شرب الیهودکیست؟
در شعله می بینم ازآن بنت العنب ها را


چاووش می خواند الیس الصبح، پی در پی 
صبح ظهور ای قوم، نزدیک ست شب را

باماه عوعوی سگان آخر چه خواهد کرد
کو حاصلی جز لعن حق این بی ادب ها را

یارب مگر در صبح خلقت دوخت نساجی
بر قامت اینان به رنگ شب قصب ها را 

آغاز توفان را ببینید از همین گرداب
این گرد باد مرگ در موج غضب ها را 


محمد حسین انصاری نژاد

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران