هم‌قافیه با باران

۲۷ مطلب با موضوع «شاعران :: مریم سقلاطونی ـ نیلوفر ثانی» ثبت شده است

وَ دهانم
شکل حروف نام تو را می گیرد
وقت دلتنگی
و هرچه حرف
هرچه کلام
لهجه ی جنون دارد
و تب از تبار تنهایی ام می بارد
و خستگی از رگهایم
می تراود
و دست هایم
به لمس ِغربتی سهمگین
به جستجوی ِمجاورتت
به ثانیه می ساید

دهانم بوی تورا میگیرد
وقت بردن نامت
و دوست داشتن بحرانی ترین
لحظه ی ِزندگی میشود
وَ عشق
ایستاده بر حادثه ام..

‌نیلوفر ثانی
۰ نظر ۱۲ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۰
هم قافیه با باران
تق تق...کلون در...کسی از راه می رسد
از کوچه های خسته و گمراه می رسد

مانند آفتاب هم آواز نخل و چاه
از کوچه های کوفه، شبانگاه می رسد

دستی به شانه دارد و چشمی به آسمان
شب مویه هاش تا به سحرگاه می رسد

تق...تق...کلون در...ولی امشب نیامده است
ردّ صداش از ته آن چاه می رسد

امشب، دوباره خیره به درگاه مانده ام
یعنی...دوباره مرد، به درگاه می رسد؟

مادر! سکوت خانه مرا می کُشد بگو
آن مرد ناشناس کی از راه می رسد؟

آن مرد ناشناس که شب نان می آوَرد
آن مرد ناشناس که با ماه می رسد؟

مریم سقلاطونى
۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۸
هم قافیه با باران

ای چشم هایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخه های روشنِ «والتّین»
 
لبخندهایت مهربان تر از نسیم صبح
پیشانی ات سرمشق سبز سوره ی یاسین
 
ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم»
ای بی تو صبح و عصر و شب دل مرده و غمگین
 
ای وعده ی حتمی! بگو کی می رسی از راه
کی می شکوفد شاخه های آبی آمین؟
 
رأس کدامین ساعت از خورشید می آیی
صبح کدامین جمعه ها با عطر فروردین؟

مریم سقلاطونی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران

شمیم عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلب‌ها شده روشن در آستانۀ عید

پرنده‌ها همه از راه دور برگشتند
بهار با چمدانی پر از شکوفه رسید

درخت، پیرهنی از شکوفه پوشیده‌ست
شکوفه‌های بنفش و شکوفه‌های سفید

هزار دشت بنفشه... هزار لالۀ‌ سرخ
شکفته با نفس گرم دختر خورشید

بهار آمده با عطر پرچم عباس
پر از هوای شقایق شده است سال جدید

بهار با همه گل‌های تازه آمده است
به دست‌بوسی و دیدار مادران شهید

به احترام زنی که شکسته قامت او
شبیه کوه از اندوه چار سرو رشید

بهار، بوی گل سرخ با خود آورده‌ست…
که یادمان نرود زنده است یاد شهید

مریم سقلاطونی

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان  نی نوا  برسی

امام پیک  فرستاده در پی ات ... برخیز!
در انتظار جوابت  نشسته... تا برسی

چه شام باشی و کوفه.. چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی...  به مقتدا برسی

زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی

مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی

تمام خاک جهان کربلاست...پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی...

زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی...

مریم سقلاطونی

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست
این سرزمین غم‌زده، در چشمم آشناست

این سرزمین که بوی نی و نیزه می‌دهد
این سرزمین تشنه که آبستن بلاست

گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: «کربلا»ست

طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست

زخمی‌تر از مسیح، در آن روشنای خون
روی صلیب دید، سر از پیکرش جداست

طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست

باران تیر بود که می‌آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده، دید به تاراج آمده ا‌ست
مردی که فکرِ غارتِ انگشتر و عباست

برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان، عزاست

مریم سقلاطونی

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۷
هم قافیه با باران

من درنبود ِعشق
رنجور ِهر حرف و واژه ام
که اثر میکند به رگ های شعر
و انتحارش
سخت نیست
تو که نباشی
هر شب از حروف ِمعلق ِمانده در حنجره ام
سرب میریزد
و سینه ام
مذاب ِآتش ِبی شعله ای ست
که در سوگ پراونه اش
میگرید

نیلوفر ثانی

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۲
هم قافیه با باران

به تو فکر میکنم

مثل شب به دنباله ی خود

مثل سال به آمدن بهار ....


نیلوفرثانی

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۲
هم قافیه با باران

سمت هیچ راهی نمیروم

مگر راه ِچشم های تو

هرچه تاریکی 

به فروغ ِلهجه ی نورت 

روشن ست 

وهرچه انبوه اندوه

به شکوه خنده ات 

انارستان

من در تماشای ِ نقطه های مبهم ِیک مسیرم

که جاودان میشود

به عبور ِبی تکرار تو 

من حیران ِخواب های تشبیهم

که هربار معطر میشود

به نام تو

سمت هیچ راهی نمیروم

مگر دست های تو 

که سر براورم از هرچه بی راهی

باز برمیگردم به مسیر تو 


نیلوفرثانی

۰ نظر ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۸
هم قافیه با باران

در غربت ِعبورها    
یک نفر ایستاد
گل سرخی پیشکش کرد
جهان در هیاهوی یک لبخند
گیج خوردو  معطر شد  ...

نیلوفرثانی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۱۰
هم قافیه با باران

تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم

شبیهِ ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم

تو جان شعر منی و جهان چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم

 تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آنِ آنِ زمانی که فکر می کردم

درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۹
هم قافیه با باران

گنبدت از هر کجای شهر سوسو می کند

دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند

در لباس خادمان مهربانت، آفتاب

صبح ها، صحن حرم را آب و جارو می کند

ماه هر شب کنج بست "شیخ حر عاملی"

یاد معصومیت آن بچه آهو می کند

یاد معصومیت آن بچه آهو ...یاد تو

کوچه های شهر را لبریز "یا هو " می کند

باد، هم مثل نگهبان درت... بدو ورود

غصه را از شانه های خسته، پارو می کند

عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت

هر که می آید حرم ... این عطر را بو می کند

***

...خادمی می گفت که... آقا به وقت بدرقه

دست زائر را پر از گل های شب بو می کند


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۲
هم قافیه با باران

زمان را باید نگه داشت

برای لحظه ای که لبریز توست

و من هنوز تمامش را ننوشیده ام .

زمان را باید نگه داشت

برای مکث در شیدایی نگاهت

و آشوب پرهیاهوی آغوشت

تا شعر چشم تورا تمام کنم

زمان راباید نگه داشت

وروبروی تو نشست و بی هراس از گذر ثانیه ها

چشم به چشمهایت دوخت

تورا سیر تماشا کرد

و بیم نداشتنت را نداشت

زمان راباید نگه داشت

و ذوب در بودنت شد

آنقدر شفاف ، آنقدر زلال

که گویی درهم آمیختگی ازلی و ابدی ست

و هیچ مرزی قادر به جدایی اش نیست

زمان را باید نگه داشت و شعری سرود

شعری به بلندای دوست داشتنت

و به وسعت زمان

که هرچقدر بگذرد باز برای سرودنت

فرصت باشد 

آری زمان را باید نگه داشت

ونفسی تازه کرد

برای دوباره عاشق شدن

برای دوباره بپای تو مردن

برای یک عمر داشتنت ،

زمان را پیوسته بوسیدن ..


نیلوفرثانی

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۵۰
هم قافیه با باران

اى که به عشقت اسیر خیل بنى آدمند

سوختگان غمت با غم دل خرمند

هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت‏

با خبران غمت بى خبر از عالمند

در شکن طره‏ات بسته دل عالمى است

و آن همه دل بستگان عقده گشاى همند

یوسف مصر بقا در همه عالم توئى‏

در طلبت مرد و زن آمده با درهمند

تاج سر بوالبشر خاک شهیدان تست

کاین شهدا تا ابد فخر بنى آدمند

در طلب اشک ماست رونق مرآت دل‏

کاین درر با فروغ پرتو جام جمند

چون به جهان خرمى جز غم روى تو نیست‏

باده کشان غمت مست شراب غمند

عقد عزاى تو بست سنت اسلام و بس‏

سلسله کائنات حلقه این ماتمند

گشت چو در کربلا رایت عشقت بلند

خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند

خاک سر کوى تو زنده کند مرده را

زانکه شهیدان او جمله مسیحا دمند

هر دم از این کشتگان گر طلبى بذل جان

در قدمت جان فشان با قدمى محکمند

سرّ خداى ازل غیب در اسرار تست

سرّ تو با سرّ حق خود ز ازل توأمند

محرم سرّ حبیب نیست به غیر از حبیب‏

پیک و رسل در میان محرم و نامحرمند


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۸
هم قافیه با باران

خوش به حال درختانی

که زبان گنجشکها را می فهمند...

کاش..

من هم می دانستم

گنجشکها

وقتی که عاشق می شوند

چرا نخ آوازشان را

به درخت بید می بندند


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۲۰
هم قافیه با باران

حال من دوباره خوب نیست

باز هم خراب دیدن خدا شدم..

زنده ام !

فقط همین...

ها..به قول مادرم

"زنده ام "که زندگی نمی شود...

مرگ!

مرگ مهربان!

حال تو چگونه است؟


مریم سقلاطونی

۱ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۸
هم قافیه با باران

بادعاشق شده و آمده گیسو بوسی                          

پردرآورده در از شوق به پهلو بوسی

دست بر شانه ی دیوار گرفتی ٬ آتش                           

مثل پروانه جهید از عطش رو بوسی

دود برخاست که در پیش تو زانو بزند                          

حلقه زد ٬ حلقه ٬ در این حلقه گیسو بوسی 

شانه ات خم شد و ناگاه زمین افتادی                        

خم شد از گوشه در ٬ "میخ "به زانو بوسی

آتش و باد ٬ در و میخ ٬ به هم پیچیدند                         

تا در آغوش تو افتند به بازو بوسی

بی شک از حضرت آیینه تاسی کردند                      

آتش و باد ٬در و میخ ٬ در این رو بوسی..


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۲۶
هم قافیه با باران

من مانده ام 

پـس از باران 

دشت های ِخیس 

خاک ِنم خورده ی ِبیابان

عطر ِبهــاران 

تو امــا

ابر ِ رهـگذری 

دست کشیده ای از 

مانـدن ها


نیلوفر ثـانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

جامه دران آمد

تیغ

تا "ماهرانه "

تو را روایت کند..

گاه ایستادن نبود

اما..

ایستاده بود باران

به رغم آنهمه آیینه و گیسو

در آستانه ی  چهل روزگی خون تو

مومنانه و پرهیزگار

تا پرده  ازاین همه روشنی بردارد

..ایستاده بود  آب

تا جامه ویران بازوانش  را بدرد

..شگفتا: خونی این چنین شعله به دامان دریا نزده بود...

و هیچ آیه ای این گونه محکم

در شریان زمین توان تابیدن نداشت...

تابید و تابید...تا گره بر ابروان تمام دشتهایی بیندازد

که یک روز تو از آن گذشته بودی...با همان هیبت ماه گونه...

تلفظ نامت

کوه را نرم میکند...یا سالار


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۱
هم قافیه با باران

صدایـم کردی 

من از جـانب ِانزوایی تاریـک

به روشـنای حدود تو آمدم 

تکلم ِ بی نقص ِدسـت هایت 

پایان ِسرگرانی شـعرهای ناتمـامم 


مرا دریـاب

من برگزیده ی اعجـاز تواَم 

که از مزامیر ِ نفس های ِتو

بلوغ یک سنگ ،آئینه شد 

واز نگاه ِ دریایی ات 

ظهورهزاران موج در مـرداب


با من بمــان 

من ازعهد ِسـوختن 

تا فروغ ِ پروانـگی 

در تدارک ِاعتــلای ِیک حس عاشقانه ام 

پیشکشی از کلام و واژه 

دست آویز ِپنهان زنی ست 

که میخواهد بی ادعا بگوید

" دوستت دارد " .


نیلوفر ثانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۴۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران