هم‌قافیه با باران

۳ مطلب با موضوع «شاعران :: یوسف محقق» ثبت شده است

آنچنان زیبا تومیخندی که جادو  میشوم
مثل یک کودک  دمادم پر هیاهو  میشوم

تا به گل ها میرسی آنها خجالت میکشند
غنچه ها گل می دهد منهم غزلگو میشوم

پیش من باشی به دستان تو عادت میکنم
گر تو از پیشم روی بسیار ترسو می شوم

هر کجا باشی تو آنجا را  بهشتم می کنی
تونباشی پیش من هرلحظه اخمو میشوم

تا قیامت پیش من باش و  مرا ترکم  نکن
درکنارم توبمانی خوب وخوشرو می شوم

یوسف محقق
۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۸
هم قافیه با باران

این شهر کوچک ما ،شام و سَحَر ندارد
چون آسمان این شهر، ماه و قَمَر ندارد

در بیشه ای که شیران، دربندِ روبَهانند
اندیشه های  انسان ، هرگز  ثمر  ندارد

از روز خلق دنیا ، دنیا به بندظلم است
شاید خدا  ندیده ؟ یا هم خبر  ندارد؟

از خانه رفته  بابا ، دنبال رزق و روزی
خَم  گشته  قامت او، دیگر  کَمَر  ندارد

شب شد دوباره بابا، با دست خالی آمد
در سُفره های خالی،  ایمان  گُذر  ندارد

بدبختی دو عالم ،مهمانِ خانه ی ماست
بی شک  به ما  جهنم ، اصلا  اثر  ندارد

مادر شبی به  من  گفت ، فرزند نازنینم
بازار  مستمندان ، سو د و  ضَرَر  ندارد !

قدرِ پدر بدانید ، او  نعمت خدایی ست
هر کس  پدر  ندارد ، سایه  بسر ندارد


یوسف محقق

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۸
هم قافیه با باران

امشب چه زیبا گشته ای الله اکبر  مرحبا
ای دلبر  شیرین ادا،  سبحان  ربی  خالقا

از هر نگاه  ناز تو، نقش خدا  را  دیده ام
داردفراوان سجده ها، آن قامتت ای دلربا

در خاطرم نام تورا، قاب طلا من کرده ام
بنگر چه کردی با دلم،  صد بارک الله دلبرا

تیشه نزن برریشه ام، ازچاله درچاهم نکن
با من که هستی آشنا ، هرگز نشو  نا آشنا

بایاد تو من زنده ام، احساس بودن میکنم
بر خالقت کردم دعا،  دیگر نبیند غم تو را

ای حافظ شیرین سخن، شاخه نباتت را قسم
یک فال خوش با عافیت،تقدیم دلدارم  نما

یوسف محقق

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۷:۴۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران