هم‌قافیه با باران

۹۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

دلم گرفته به حدی که وا نخواهد شد
از انفرادی دنیا رها نخواهد شد
.
شبیه پنجره‌ای خسته رو به دیوارم
که جز به کوری بن‌بست وا نخواهد شد
‌.
چقدر بغض که خشکیده در گلو اما
به قدر قطره‌ی اشکی صدا نخواهد شد
‌.
دعایتان گره از کار بسته‌ام نگشود
لعینِ عشق که حاجت‌روا نخواهد شد
.
برای زندگی‌ام فکر دیگری دارم
عقاب، در قفسِ مرگ جا نخواهد شد
.
مگر که شعر، مرا طور دیگری خوانَد
وگرنه حق جنونم ادا نخواهد شد
‌.
به روی سنگ مزارم دونقطه بگذارید
که گفته‌های من از من جدا نخواهد شد
.
‌رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۵۰
هم قافیه با باران

آدمی که کار دارد، کار می خواهد چه کار؟
خانه ی بی بام و در،  دیوار می خواهد چه کار؟
 
شاعری که شعر نو می گوید و شعر سپید،،
مثنوی یا مخزن الاسرار می خواهد چه کار؟
 
کاغذ او کاغذ سیگار باشد، بهتر است
شاعر اصلاً کاغذِ آچار می خواهد چه کار؟
 
هم سفید و هم خز است و هم مُد امروز نیست
مانده ام این ریش را «ستّار» می خواهد چه کار؟
 
آن صدای مخملی، بی ساز خیلی بهتر است
من نمی فهمم «حسن» گیتار می خواهد چه کار؟
 
حضرت مجنون فقط لیلی به دردش می خورد
در بیابان ها، کش شلوار می خواهد چه کار؟
 
سرزمین بی حساب و بی کتاب از هر نظر
در شگفتم مرکز آمار می خواهد چه کار؟
 
اصفهان خشک و بی آب و علف، در حیرتم
زنده رودش مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟
 
با دو لنز سبز، وقتی چشم رنگی می شود،
سینمای مملکت «گلزار» می خواهد چه کار؟
 
کارگردانی که سیمرغ بلورین برده است
من نمی دانم دگر اُسکار می خواهد چه کار؟
 
شاعری که بیت بیتِ شعرهایش آبکی ست
جمله ی «تکرار کن، تکرار» می خواهد چه کار؟
 
شوفری که با «یساری» روز و شب سر کرده است
پشت خاور، سی دی «عصّار» می خواهد چه کار؟
 
هشت تا گُل خورده این دروازه بان تیره بخت
من نمی فهمم دگر اخطار می خواهد چه کار؟
 
کار بسیار است و بی کاری کم و فرصت زیاد
واقعا کشور وزیر کار می خواهد چکار؟!

سعید ببابانکی

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۵۵
هم قافیه با باران

ای مانده در محاصره ی سیم خاردار
ای کشور گرامی سرمایه دار دار

یک ذره از فشار اجانب به خود ملرز
ای کشور عزیز گروه فشار دار

اسباب عیش داری و کاری نمی کنی
نفت دلار دار ،سفیر بخار دار

درمان ما دو جرعه از آن زهرماری است
ما را ببر به میکده ی زهرمار دار

اندامم از فشار تورم بر آمده است
مانند ماه آخر نسوان بار دار

باید خیار کاشت عزیزم خیار شور
در شوره زار بایر لخت شیار دار

قدری هم التفات به قلاب ما کنید
ای ماهیان سنگدل خاویار دار

هم کاردان و کارشناسیم و کار دوست
ما را بدل کنید وزیران به کار دار...

سعید بیابانکی

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۶
هم قافیه با باران
شُرطه‌ای در حج، مرا دید و گریبانم گرفت
گفتمش: حُرمت بدار احرام من افسار نیست

گفت: ساکت! می‌کشم بیرون زبانت را ز حلق
گفتمش: تا عقل دارم، بی‌زبانی عار نیست

گفت: عقل ما کجا و عقل ایرانی کجا؟
گفتمش: احسنت! فرقش قابل انکار نیست

گفت: این بلبل‌زبانی کار دستت می‌دهد
گفتمش: در چنته‌ات چیزی به جز کشتار نیست؟

گفت: ای حاجی! چرا بیهوده تهمت می‌زنی؟
گفتمش: انکار کن، انکار حق دشوار نیست

گفت: چاکر در حرم‌ها گرم خدمت کردنم
گفتمش: خدمت‌سرایت واقعاً شک‌دار نیست!

گفت: صرفاً امر خیری را مکرر کرده‌ام
گفتمش: جز این چرا خیر تو را تکرار نیست؟!

گفت: قرآن گفته مرد و زن برای هم چه‌اند؟! *
گفتمش: آری! ولی زن عینهو شلوار نیست

گفت: چون آل سعود الحق و الانصاف کو؟
گفتمش: خب «چیز» هم در قوطی عطار نیست!

گفت: راه شیعه و سنی ز وهابی جداست
گفتمش: گل گفتی آری کفتر از کفتار نیست

گفت: بس کن! کاسه‌ی صبرم دگر لبریز شد
گفتمش: آن هم چو مغزت کاسه‌اش جادار نیست!

گفت: لازم نیست آن را پر کنی با حرف‌هات
گفتمش: البته! جای رشد گل، شنزار نیست

گفت: یک پولی بده پنهان و خود را وارهان
گفتمش: هستم که فعلاً، جان تو اصرار نیست

گفت: اِمشی! لعنت الله علیکم! و السلام!
گفتمش: «قالو سلاما»! با تو ما را کار نیست
.
رضا احسان‌پور
۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۲:۱۳
هم قافیه با باران

در حیرتم که باز نشد قفل با کلید
مخصوصاً اینکه بوده کلید تو شاکلید

یادم نرفته نطق دلیرانه‌ات که: نه!
از قفل‌های گنده ندارد ابا کلید

بعدش شبیه تیغ به دست دلاوری
بیرون شد از نیام قبا و عبا کلید

لازم به ذکر نیست، خودت دکتری ولی
فرق است بین آدم مسئول و جاکلید

صدروزه بود قول و قرار تو و کلید
این خلف وعده زیر سر توست یا کلید؟

انکاری است جنس سؤالم، به جان تو
پر واضح است بر همه، دارد خطا کلید

باعرضه، باکفایت و بادست‌و‌پا تویی
بی‌عرضه، بی‌کفایت و بی‌دست‌و‌پا کلید

آمد خودی نشان جهان داد و غیب شد
از ما گرفت رأی و نشد مال ما کلید

«ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود»
ای چیز، ای فلان‌شده، ای بی‌وفا کلید

لطفاً برای دوره‌ی بعدی به هوش باش
بیرون نیاور از بغلت بی‌هوا کلید

دیگر به وعده‌های کلیدت امید نیست
هرچیز بهتر است به جان تو تا کلید

کفگیر، میخ، دسته‌ی کتری، پریز برق!
حاضر شو این سری به شعار پساکلید

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۳
هم قافیه با باران
از عنایات مدیران شعارآلوده
شده اهواز به کل گردوغبارآلوده

یک نفر ماسک زند بر دهن مسئولان
گوش مردم شده از قول و قرار آلوده

عاشقان لب کارون همگی پژمردند
شهر آلوده دل آلوده نگار آلوده

نفس باد صبا تنگ شد از نخوت غیر
استخوان توی گلو، چشم به خار آلوده

دشمن و دوست کمر بسته به حلوا خوردن
زندگی نیست در این خاک مزارآلوده

عوض قیچی و روبان، عوض بیل و کلنگ
کاش دستی شود این بار به کار آلوده

بهر آرامشت اهواز! دعا خواهم کرد
صندلی‌ها بشود بلکه بخارآلوده!

رضا احسان‌پور
۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۲۳
هم قافیه با باران

سعودی‌اند و زبان بشر نمی‌فهمند
بشر که جای خودش! قدر خر نمی‌فهمند
.
شعور آل سعود از شتر فراتر نیست
به قدر فهم همین یک نفر نمی فهمند
.
مرا به آل سعود از ازل امیدی نیست
که از وجود بشر جز کمر نمی‌نفهمند
.
اگرچه آل سعود احمقند بالفطره
گهی ز قصد و به عمد است اگر نمی‌فهمند
.
قسم نمی‌خورم امّا اگر قسم بخورم
قسم به قُطر امیر قَطر نمی‌فهمند!
.
اگر چه تا تهِ ته، چشم و گوششان باز است
ولی به گفته‌ی اهل نظر، نمی‌فهمند
.
بدون شک خودِ «لا یعقلون» قرآنند
به قول حضرت حق، کور و کر نمی‌فهمند
.
میان آل سعود آنچنان تفاوت نیست
که روی هم همگی خشک و تر نمی‌فهمند
.
رضا احسان‌پور

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۷
هم قافیه با باران

به نام خدا چاله هم می‌زنم
به عشقم جهان را به هم می‌زنم

عجم را عدو می‌کنم با عرب
عرب را به تیپ عجم می‌زنم

احادیث جعلی بیان می‌کنم
روایات کشکی قلم می‌زنم

اگر پا دهد قید اسلام را
در آن فرصت مغتنم می‌زنم

به نفع خودم بوده گاهی اگر
دم از دشمنی با ستم می‌زنم

زن و مرد و پیر و جوان کشته‌ام
به حق روی دست عدم می‌زنم

برای جلوگیری از سرکشی
سر از هر که غیر از خودم می‌زنم

اگر سر نمانَد برای زدن
سر خویش را لاجرم می‌زنم

حرم منفجر می‌کنم درعوض
درون سرایم حرم می‌زنم

به جای شباهت به نوع بشر
اگرچه به نوع حشم می‌زنم،

به کوری چشمان نامحترم
به چشم خودم محترم می‌زنم

بشر یا حشم یا فلان! این منم
که اخبارتان را رقم می‌زنم

نه در غم بشر بیشتر با خداست
به شادی‌تان رنگ غم می‌زنم

دوتا انتحاری ناقابل است
به جان خودم تازه کم می‌زنم

به نام خدا نه به جای خدا
به زودی در عالم علم می‌زنم

برو بیش از این پاپی من نشو
به ارواح عمّه‌م قسم، می‌زنم!

رضا احسان پور

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

مال خارج را رها کن مال ایرانی بخر
استقلال ایرانی بخر Don’t sell yourself

گول خطّ و خال مال خارجی‌ها را نخور
خطّ نستعلیق ایضاً خال ایرانی بخر

هایپر و مارکت بلای اقتصاد مردمی‌ست
دخل او از توست، از بقال ایرانی بخر

موز کال وارداتی می‌خری آخر چرا؟!
کال می‌خواهی برو خب کال ایرانی بخر

لااقل وقتی رمان از خارجی‌ها می‌خری
داستان‌هایی هم از نقال ایرانی بخر

قصد آبادانی و عمران کشور داشتی،
بیل و فرغون و کلنگ و ماله، ایرانی بخر

حالشان هرقدر هم بی‌حد، نمی‌سازد به ما
سانسوری هم که باشد، حال ایرانی بخر

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۲
هم قافیه با باران

خلق تو شبیه است به سوهان و به رنده
گفتار تو مانند اسید است خورنده
.
هستی مثلاً خیر سرت مجری سیما
وای از سکناتت که وقیح است و زننده
.
وای از قر و اطوار و اداهای نچسبت
ترکیب شُلی هستی از انواع خزنده
.
جداً هدفت از مثلاً این هنرت چیست؟
هر طور که باشد بشوی خیره‌کننده؟!
.
بیننده‌ی برنامه‌ات از شرم تماشا
کوشید تحمل کندت، شد شنونده
.
فک می‌زنی این‌قدر چرا پشت سر هم؟
انگار ژنت رفته به ژن‌های جونده
.
فرق است بسی بین سخن گفتن و نشخوار
فرق است میان بشر و گاو چرنده
.
امروز اگر مشتری‌اش کم شده تی‌وی
رفتار تو آن را به چنین وضع فکنده
.
هر منتقدی دشمن تو نیست، بیفزای
بر مسلکِ یک دنده‌ی‌ خود، یک دو سه دنده
.
هر نکته و نقدی که نیاز است شنیدی
پس می‌کنم القصه به این بیت، بسنده
.
در ذم تو سرداده سخن عمه‌ی ملت!
شاکی نشو بیهوده پس از گفته‌ی بنده

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۳
هم قافیه با باران
شهرِ تهران ، شهرِ رنگی ، شهرِ رنگ
شهر سوتِ بلبلی ، شهرِ فرنگ !

شهرِ عمق ِ تونلِ دلواپسی
شهر رشدِ برجهای هندسی !

شهرِ پول و ثروتِ زیرِ سوال !
شهرِ سختِ آرزوهای محال

شهر دانس و پارتی و رقص و بریک
شهرِ مانکن، شهرِماتیک، شهرِ شیک !!

شهر موهای پریشان، شهر ریش
شهر کانال من وتو ، شهرِ دیش!

گشت ها همواره در حال عبور
چشم های کنترل از راهِ دور!

شهر ارشاد و هدایت ،جا به جا
شهر دستان معلق در هوا !

شهر استنشاق ِسُرب و شهر دود
شهر پیتزا و سوسیس و فست فود!

شهر چاقالوی نسل ساندویچ
شهر ِ لابیرنت،شهرِ پیچ پیچ

شهرِ شهربازی و شهر کلوپ
شهرِگردش در فضا و شهر توپ!

شهر چشمک ،شهرِ یِس ، شهر اوکی
شهرِ: هی ! من پایه هستم پس توکی؟!

شهرِ رفتن تا تهِ بیهودگی
شهرِ عینک دودی ِ آلودگی

شهرِ سی دی و دی وی دی و کاسِت
شهرِ کیفِ باسوادِ سامسونت !

شهرِ غربت زادگانِ آس وپاس
شهرِ آقازادگان ِ با کلاس!

شهرِ خالی بند،شهرِچرت وپِرت !
شهرِ بی قانون و قاضی ،شهرِ هِرت 

یدالله گودرزی
۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۴۴
هم قافیه با باران

گاهی انسان دروغ می‌گوید
نه که چاخان! دروغ می‌گوید
 
مثلاً حاج دکترِ استاد
تحتِ عنوان دروغ می‌گوید
 
مسجدی ساخته به نام خودش
قصد؟ احسان؟! دروغ می‌گوید
 
چشم در چشم مؤمنان به کنار
پیش شیطان دروغ می‌گوید
 
غالباً هر کجا، به هر چیزی
کرد اذعان، دروغ می‌گوید
 
تا کجا آب بسته در معنی
ضمن عرفان دروغ می‌گوید
 
انتظاری ندارم از این گرگ
تا که چوپان دروغ می‌گوید
 
هر زمان روبه‌روی آیینه‌ست
او دو چندان دروغ می‌گوید
 
خط تولیدی دروغ زده
که فراوان دروغ می‌گوید
 ::
 «فکر نان باش» شاعر بدبخت!
درد وجدان دروغ می‌گوید
 
شاعری دیده‌ام که محض ریا
دو سه دیوان دروغ می‌گوید
 
آدمی جایزالخطاست عزیز!
بله! انسان دروغ می‌گوید

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۴
هم قافیه با باران

روزی از روزهای دانشگاه
دختری... لا اله الا الله!

عینهو آهوان رازِ بقا
خورد سهواً به تور من ناگاه

از لحاظ صدا و سیما بود
او به چشم برادری چون ماه

من ولی در قیاس با ایشان
حاصلِ جمع انتر و تمساح!

او زلیخاتر از زلیخا بود
لاجرم بنده هم شدم گمراه

فلذا زانوان من شل شد
او جلو، بنده پشت او همراه

چند ساعت پی‌اش روان بودم
گاه محسوس و گاه چون اشباح

کاسه‌ی صبر من که شد لبریز
دل به دریا زدم چونان ملّاح

سرعتم را زیادتر کردم
پیش رفتم به حالتی جانکاه

گفتم آیا غلام می‌خواهی؟
بدرقم عاشقم وَ خاطرخواه

ناگهان آن پری شد عین دیو
گفت شوتی تو؟ نیستی آگاه؟

بنده استاد تازه‌تان هستم
گیر چنگال شیری ای روباه!

اشتباهی به کاهدان زده‌ای
شد به جای هلو نصیبت کاه

با تمام وجود یادی کرد
بعد از عمّه جان و از ارواح

چون تماشاگران ورزشگاه
آه برخاست از نهادم... آه!

چه بگویم که آبروریزی‌ست
قصّه را می‌کنم لذا کوتاه

الغرض مخلص کلام اینکه
وضع ما شد چو جن و بسم‌الله!

رضا احسان‌پور

۱ نظر ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۶
هم قافیه با باران

تا نیفتد وضعِ فرهنگی درون منجلاب
باز برپا شد نمایشگاهی از نشر و کتاب

عده‌ای ناشر کنارِ عده‌ای ناشرنَما!
اجتماعی بی‌مثال از فاضلان و فاضلان!

نقد کردم تا نمایشگاه را، گفتند: هیس! 
نیستی آیا به فکر دشمنان و آسیاب؟!

نیستی اصلاً به فکر وضع فرهنگ و ادب
آن طرف، این حرف‌ها دارد هزاران بازتاب

این معایب مال اینجا نیست، مال خارج است
نیست اصلاً بین ما و این قضایا انتساب

فکر کردی ما نمی‌فهمیم این‌ها را؟ بله؟!
واقعاً هم منتقد داریم ما، هم ارزیاب

با وجود این همه نقصان که می‌گویی شما
پس چرا مردم نکردند اعتراض و اعتصاب؟

این‌که هی هر سال، استقبال بهتر می‌شود
علّتش این است: هست اینجا محلّ اکتساب

هر کسی از ظن خود یار نمایشگاه ماست
دارد او اینجا هزاران جور، حقّ انتخاب

این نمایشگاه دارد امتیازاتی شگرف
فی المثل حمامِ جمعی زیر برق آفتاب

آخر شب، موقع برگشت با دستان پر
هی پاورلیفتینگ کردن! زیر نور ماهتاب

وَن به قدر کافی اینجا نیست عمداً، چون که بعد
خاطراتی می‌شود این‌گونه، ایّاب و ذهاب

آبِ مفتی را به نرخ خون خریدن؛ داغ داغ!
تا بیاید دست مردم، ارزش و مقدار آب

از «فلان‌برگر» گرفته تا فروش سیم‌کارت
از «فلان‌نِت» تا فروش ترشی و دوغ و کباب

از فروش فیلم تا جاجیم و کشک و خاویار
تا شود کارآفرینی، دارد اینجا انشعاب

تازه جذب ما اصولاً هست، حدّاکثری
در فضایی ناز و فرهنگی! به دور از التهاب، 

هر کسی هر کار لازم دیده، دارد می‌کند
هیچ کس حتی ندارد ذره‌ای هم اضطراب

کار فرهنگی شبیه آب خوردن ساده است
یک سر سوزن ندارد گیر و گور و پیچ و تاب

ضمن اینکه چون هدف عالی‌ست، هر کاری کنی
بی برو برگرد هم خیر است، هم دارد ثواب

«سخت می‌گیرد جهان بر مردمان» سخت‌گیر
این چنین تنها خودت را می‌دهی دائم عذاب

نقد باید با گل و بلبل شود همراه، پس
نقد تو اصلاً ندارد ارزشی با این حساب

جای ظاهر، تا درون را بنگری و حال را
حال خواهی کرد با هر چیزِ در ظاهر خراب

گرچه هرگز کار ما توضیح دادن نیست، لیک
این همه گفتیم و حالا گشته‌ای لابد مجاب 

پس بیا و چشم‌هایت را بشوی و بعد از این 
جور دیگر بین نمایشگاه را، عالی‌جناب!

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۶
هم قافیه با باران

هیچکس فکر جان مردم هست؟
یا به فکر روان مردم هست؟

احدی جز خدا از آن بالا
فکر سود و زیان مردم هست؟

شده حتی به قدر یک قوطی!
فکر جا و مکان مردم هست؟

فکر کرده به این که امروزه
زندگی در توان مردم هست؟

گاه‌گاهی ز روی بیکاری
فکر کار جوان مردم هست؟

در خوشی‌های شرعی‌اش فکر،
غصه‌ی بی‌کران مردم هست؟

پشت آن میزِ شکل تختِ روان
فکر قد کمان مردم هست؟

انتخابات‌ها شعار این است:
شغل، یارانه، خانه... مردم! هست!

تا که رد شد خر از پل آراء
چیزی اصلاً از آن مردم هست؟

«هست»ها می‌شوند از دم «نیست»
جز عدم در جهان مردم هست؟

از رجال سیاسی خاکی
یک نفر در میان مردم هست؟

یا فقط گرد و خاک آقایان
دائماً در مظان مردم هست؟

لابه‌لای خطابه‌ها دیگر
جمله‌ای از زبان مردم هست؟

یا از آن نفت‌ها که می‌گفتند
قطره‌ای لای نان مردم هست؟

دست بالا گرفته‌ام انگار
نانی اصلاً دهان مردم هست؟

مانده‌ام چند سال دیگر هم
ردی از دودمان مردم هست؟

بگذریم از نبودن و بودن
اینکه آیا فلان مردم هست؟

اینکه اصلاً ستاره‌ی بختی
داخل کهکشان مردم هست؟

اینکه مانند فیلم‌ها، جشنی
آخر داستان مردم هست؟

خنده‌ی توی عکس را ول کن
خنده‌ای بر لبان مردم هست؟

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۹
هم قافیه با باران

خوشا آنان که تام‌الاختیارند
و از این رو همیشه رشوه‌خوارند

همین باریکه آن‌قدری کلفت است
که شغل دیگری لازم ندارند

ولی با این وجود از پُست، چیزی
اگر باشد قویاً خواستارند

ندارد سیری اصلاً اشتهاشان
که مردانِ گرفتار ویارند

تقلّب، پولشویی، رانت‌خواری...
برای باد کردن بی‌قرارند

نه اینکه کارشان گیر کسی نیست
لذا در کار کردن نابِکارند

اگر هم کارشان گیر کسی بود
سه‌سوته شانه‌مال و پاچه‌خوارند

نمی‌لرزند با باد مخالف
به جای خویش چون میخ استوارند

بیفتد دست هر کس کار کشور
به خدمت کردن ایشان پایدارند

امور مملکت، دوری‌ست کلاً
لذا تا دور بعدی بردبارند

برای حفظ ارزش بی‌بخارند
برای حذف ارزش بی‌شمارند

اگرچه عاشق جنگ و جهادند
به وقت جنگ، حتماً عذر دارند!

ولی هنگام تقسیم غنایم
به نوبت پشت یکدیگر قطارند

و بعد از جنگ هم تا آخر عمر
برای کلّ تاریخ افتخارند

وسط باشد اگر پای منافع
به روی هر چه شد پا می‌گذارند

برای حفظ جان و مال و ناموس
وطن را هم به دشمن می‌سپارند

ولی با این وجود، اینان همیشه
برای کشور ما اعتبارند

منافق نیستند این دیپلماسی‌ست
به قول خویش، اهل ابتکارند

نمی‌ریزند روی آب «چیزی»!
برای هم‌قماشان پرده‌دارند

کلید و راه‌حلّ مشکلاتند
خوشا آنان که با این عدّه یارند

رضا احسان‌پور

۱ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۵
هم قافیه با باران

کنسرت نرو جانم! کنسرت خطر دارد
غیر از خطرش ایضاً کنسرت ضرر دارد

بی‌میلی و نازایی، بامیلی و اچ‌آی‌وی
تأثیر فلان‌طوری بر نسل بشر دارد

صد مسأله‌ی جسمی، هم کیفی و هم کمّی
جز مسأله‌ی جسمی، بر روح اثر دارد

کنسرت پر از فحشاست، چون تنبک و تار آن‌جاست
هم ساقی سیمین‌ساق هم مرغ سحر دارد

تا خواهر و مادر هست کنسرت نباید رفت
کنسرت نخواهد رفت هر کس که پدر دارد

کنسرت دقیقاً چیست؟ آلودگی صوتی‌ست!
این حجم فضاحت را کی عرعر خر دارد؟!

کنسرت بد و جیز است چون عامل هر چیز است
بر ریشه‌ی ما، تیشه، بر ساقه، تبر دارد

این وسوسه‌ی خنّاس، بر قلب عوام‌الناس
تأثیر بدی همچون گوساله‌ی زر دارد

آمار طلاق و جرم، بیکاری و الباقی
زیر سر کنسرت است، این‌قدر که شر دارد

«ای لولی بربط‌زن»! این‌قدر نکن شیون
تعطیلیِ کنسرتت اما و اگر دارد؟!

کنسرت اگر جبراً تعطیل شود حتماً
خیر است که از خیرش، مسئول خبر دارد

«هر کو نکند فهمی»، تو نیز نمی‌فهمی
«این کلک خیال‌انگیز» صد زیر و زبر دارد
::
از زور چماق ای دل! هرگز نشوی غافل
ارشاد به این صورت یک روز، ثمر دارد

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۴
هم قافیه با باران

من با همه، با خرد و کلان رابطه دارم
با مرد و زن و پیر و جوان، رابطه دارم

با هر کس و هر جا بشود یا بتوانم
می‌خواهم و در حد توان رابطه دارم

با هر که «چنین» است، «چنین» رابطه دارم
با هر که «چنان» است، «چنان»، رابطه دارم

گاهی جلوی چشم همه، گاه به خلوت
القصّه که پیدا و نهان رابطه دارم

از خلوت بنده خبری درز نکرده
باپرده! و بی‌نام‌ونشان رابطه دارم!

البته من از رابطه‌ام شرم ندارم
بی ‌واهمه در امن و امان رابطه دارم

چون با شعرا رابطه‌ام خوب و قشنگ است
با مرغ چمن، سروِ چمان رابطه دارم

هرچند پزشک است، ولی داخل شعرم
زشت است بگویم که چه‌سان رابطه دارم!

جز محکمه‌ی عدل الهی، همه جا من
با قاضی و با دادستان رابطه دارم

چون مملکت ارثِ پدران و پسران است
پس با پدران و پسران رابطه دارم

گفتند «نگو»! چشم! بدانید که من با
آن کس که نیاید به زبان، رابطه دارم

بهمان که به جای خود، اگر لازمتان شد
در رابطه با بحث فلان رابطه دارم!

از ضابطه با بنده نگویید عزیزان!
چندی‌ست که با ضابطه‌تان رابطه دارم

روزی اگر از رابطه‌هایم بنویسم
اندازه‌ی صد جلد رمان رابطه دارم

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۹
هم قافیه با باران

به نام خداوند نان آفرین
و دندان و نان توأمان آفرین

خداوند لبخند و شوخی و طنز
خداوند شیرین بیان آفرین

خداوند باحال و اهل صفا
خداوند حور و جنان آفرین

خداوند اقشار شاسّی بلند!
و بیچاره‌ها را ژیان آفرین

نوابخش موسیقی سنّتی
«سراج»، «افتخاری»، «بنان» آفرین

«حسین علیزاده» و «ذوالفنون»
و «پرویز مشکاتیان» آفرین

و خواننده‌ی آن‌ور آب را
به اصرار نسل جوان آفرین

برای بز و گوسفندان، شبان
برای شتر، ساربان آفرین

برای بشر، سازمان ملل
رییسی چو «کوفی عنان» آفرین

خداوند «ژول ورن»، «کافکا»، «چخوف»
«فهمیه رحیمی»... رمان آفرین!

نبوده به غیر از نویسنده‌ها
برای کسی داستان آفرین

و شاعر هم البته شاعر شده
به لطف خدای دُخان آفرین

نه! البته «سعدی» نبود اهل دود
لذا با چه شد بوستان آفرین؟!

خداوند همسر دِهِ مهربان
برای «سمن»، «ارغوان»، «آفرین»

چرا کاکتوسش رسیده به من
خداوند سرو چمان آفرین؟!

چه زخمی از این بدتر آیا بُوَد
که زخمت زند پانسمان آفرین؟

فلان طرح، ناقص شده افتتاح
به نام خدای روبان آفرین

خدایی که در سایه‌اش می‌شوند
همه دین‌فروشان، دکان آفرین

علی‌رغم تحریم هر دشمنی
خدا می‌شود راندمان آفرین

سر کوچه‌ای گوجه‌ها را گران
سر کوچه‌ای رایگان آفرین

و تحت فشار تورّم مرا
بسی قابل زایمان آفرین

برای سفرهای استانیِ،
فلان شخص هم ارمغان آفرین

برای مدیران این مملکت
مدیریّتی بی‌کران آفرین

و عمری زیاد و دراز و طویل
بلاانقضا، جاوادن آفرین
::
چه سرویس‌ها شد در این زندگی
دهانم! خدای دهان آفرین!

در آورده مو بس که هی غر زدم
زبانم! خدای زبان آفرین

اگر زهر شرط است ما خورده‌ایم
به جان تو ای استکان آفرین!

ولی باز با این تفاسیر شکر
تشکّر خداوند جان آفرین!

هزار آفرین! صد هزار آفرین!
همین‌طور، هی همچنان آفرین!

رضا احسان پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۴
هم قافیه با باران

شاعر از خوشگلی یار بگوید خوب است
از دل و قلوه‌ی دلدار بگوید خوب است

شیخ در موعظه‌های رمضان جز روزه
اگر از لحظه‌ی افطار بگوید خوب است

شاه اگر خواست به لشکر بدهد قوّت قلب
چیزی از عمه‌ی اغیار بگوید خوب است

مرد، از دید زنش اکثر اوقات بد است
وقتی از گردش و بازار بگوید خوب است

خبر مرگ عزیزان بد و تلخ است ولی
با قر و غمزه، پرستار بگوید خوب است

بی‌گمان دختر همسایه اگر که حتی
«بله» با زور و به اجبار بگوید خوب است

تا که افکار عمومی به تو ایمان دارند
کذب را مجری اخبار بگوید خوب است

یا فلان کارشناس تلویزیون، وقتی
روی بردار و نمودار بگوید خوب است

انتخابات که شد هر که به رسم معمول
شرحی از وضع اسفبار بگوید خوب است

شاخ در جیب خلایق بکند تا زانو!
از پر و پاچه و منقار بگوید خوب است

یا اگر خواست بلافاصله معروف شود
از پس پرده و اسرار بگوید خوب است

از فلان شخص و پسرها و فک‌وفامیلش
از مدیران تبهکار بگوید خوب است

چون که تحقیق نشان داده که انسان گاهی
سخن راست هم انگار بگوید خوب است!

بحث از ریل گل و بلبلی‌اش خارج شد
طنز اگر از گلِ بی خار بگوید خوب است!

شاعران را چه به تحلیل سیاسی اصلاً؟
شاعر از خوشگلی یار بگوید خوب است!

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران