هم‌قافیه با باران

آشنایی همیشه شیرین نیست

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ
آشنایی همیشه شیرین نیست
شاخه ای سیب کال می انداخت 
 
مثل مردی که پای قلیانش
قند روی ذغال می انداخت
 
آه چاقو که تا همین دیروز
دسته ی خویش را نمی برّید 
 
قامت هر درخت جنگل را
یاد یک خط و خال می انداخت
 
آب این رودخانه قلابیست،
فکر ماهی همیشه مشغول است
 
چوب قلاب عاشقی در آب
هی علامت سوال می انداخت
 
راز یلدا نگاه خورشید است،
تا زمین خیره شد به چشمانش 
 
روز و شب را برای یک لحظه
غافل از اعتدال می انداخت
 
مثل باغ ارم که در شیراز
جذبه اش مال غیر بومی هاست 
 
عشق من قلب عالمی را برد،
روی دوشش که شال می انداخت
 
برج میلاد و برج آزادی

دستهای قنوت تهرانند 

شهر وقتی که او قدم میزد

بین ما شور و حال می انداخت

سرفه می کرد و دود پس می داد،
آخرین چارشنبه ی اسفند 
 
مثل او سال نو که می آمد
در سرم قیل و قال می انداخت
 
گردن آویز زلف خوش رنگش
کاربرد دوگانه ای دارد 
 
گردنِ من طناب می¬انداخت،
گردنِ او مدال می انداخت
 
او بهار است و من فقط پاییز،
ما سه ماه از مدار هم دوریم 
 
تف به تقویم و روزگاری که
وقفه در این وصال می انداخت
 
آشنایی شبیه یک قند است،
روزگارم سیاه خواهد شد 
 
مثل مردی که پای قلیانش
قند روی ذغال می انداخت
 

سید سعید صاحب علم
۹۴/۰۴/۰۵
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران