هم‌قافیه با باران

از خبرهای تازه می‌پرسی، از خبرهای شهر بی‌خبری
گَرد اموات بر سر شهر است، کوچه‌ها پرسه‌گردِ در به دری

خاطراتی هنوز مانده که باز گاه گاهی مرا به هم بزند
کوچه‌ی پیر کودکی‌هامان، کودکی‌های خانه‌ی پدری

خانه‌ای شکل توپ بازی من با تو از دیدِ «دوستت دارم»
محو چشمت شوم، تو گل بزنی... مثل دل بردنت مرا ببری

خانه‌ای شکل آب‌بازی‌مان، شکل موی طلایی خیس‌ت
تو پریدی به سمت ماهی‌ها، سر زد از آب حوض خانه پری!

شب بی ماه، روز بی خورشید، سال‌ها رفته است از آن روز
رو به رویم نشسته‌ای بعد از عمر تاریک شمسی و قمری

خبر رفتن است در بغضت، گر چه با خنده باز می‌گویی
مثل اخبار تلخ تلویزیون... مثل لبخند واحد خبری

شعر غمگین دوباره می‌خوانی، امپراتور غرق گریه شده
باز اشک من است و رفتن تو بین اشعار فاضل نظری

ردپای خطوط انگشتت می‌کند حکم مرگ را امضا
فال تو توی قهوه‌ی من بود، فال من توی قهوه‌ی قجری...

محمدهادی علی بابایی

۹۵/۰۳/۱۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران