هم‌قافیه با باران

افتاده بین بستری آتش گرفته

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ب.ظ

افتاده بین بستری آتش گرفته
با آتش غم حیدری آتش گرفته

بعد از علی دانست تنها چاه کوفه
راز قدیمی پری آتش گرفته

باور نمی کردند مردم تا به امشب
افتادن نام آوری آتش گرفته

زینب کنار بستر او هل کرده
افتاده یاد مادری آتش گرفته

دیدند در چشمان حیدر حلقه می زد
اشک وصال همسری آتش گرفته

پایان قصه می رسد با فرق خونی
ساقی کنار کوثری آتش گرفته

مرهم ندارد زخم او ، جز چادری که
خاکی شده پشت دری آتش گرفته

راز مگویش با حسین ، عباس ، زینب
حاکی شد از برگ و بری آتش گرفته

راز مگویی که در آن یک خیمه بود و
در بین خیمه خواهری آتش گرفته

ای ابرهای کربلا باران ببارید
روی زمین موی سری آتش گرفته

کار از هجوم آتش و دامن گذشته
انگار پای دختری آتش گرفته

با جیغ یک کودک سریعا عمه فهمید
در پشت خیمه معجری آتش گرفته

هی بوسه بر میداشت لبهای کبودی
از پاره های هنجری آتش گرفته

مسعود اصلانی

۹۴/۰۴/۱۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران