هم‌قافیه با باران

ایکه زلف سیهت برگل روی آشفتست

جمعه, ۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ب.ظ
ایکه زلف سیهت برگل روی آشفتست
زآتش روی تو آب گل سوری رفتست

در دهانت سخنست ار چه بشیرین سخنی
لب شکر شکنت عذر دهانت گفتست

همچو خورشید رخ اندر پس دیوار مپوش
زانکه کس چشمهٔ خورشید به گل ننهفتست

دل گم گشته که بر خاک درت می‌جستم
گوئیا زلف تو دارد که بسی آشفتست

چون توانم که ز کویت بملامت بروم
کاب چشم آمده و دامن من بگرفتست

از سر زلف درازت نکنم کوته دست
که بهر تار سر زلف تو ماری خفتست

احتیاجت به چمن نیست که بر سرو قدت
گل دمیدست و همه ساله بهار اشکفتست

بسکه خواجو همه شب خاک سر کوی ترا
بدو چشم آب فشاندست و بمژگان رفتست

گر کسی گفت که شعرش گهر ناسفتست
چه زند گوهر ناسفته که گوهر سفتست

خواجوی کرمانی
۹۵/۱۱/۰۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران