هم‌قافیه با باران

ای زچشمت خانه ی حیرت خراب

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۶ ب.ظ

ای زچشمت خانه ی حیرت خراب
ای نگاهت موج در موج شراب

ای همه آیینه ها حیران تو
مسقط الراس عطش چشمان تو

هر نفس ، چشم تو در افسانه ای ست
هر نگاهت صحن حیرتخانه ای ست

سرمه میریزی که دلها خون شوند
در پی ات آیینه ها افسون شوند

ما به صحرا گرم داغت میرویم
لاله آسا با چراغت می رویم

ما ز داغ تو دلی دم کرده ایم
وز غمت زخمی فراهم کرده ایم

رفتی و آیینه تنها مانده است
وز تو تنها صورتی جا مانده است

آه ازین آیینه های بی تو کور
وای ازین تصویرهای از تو دور

بی تو تب بر شاخه تابم می دهد
تشنگی از کوزه آبم می دهد

ای مریدان ! این گل گیسوی کیست
من سرم بر حسرت زانوی کیست

حلقه ی آیینه افشانی ست این
داغ دیدارم ، چه حیرانی ست این

بی تو من آیینه را گم میکنم
بی تو با حیرت تکلم می کنم

ای پر از الفاظ تو معنای من
بی تو می لنگد تکلم ، وای من

ای تکلم ! شعله ی طورت کجاست ؟
ای تجلی ! برق تنبورت کجاست ؟

بی تجلی شاخه ها را نور نیست
شیشه در اندیشه ی انگور نیست

بی تجلی آسمان بی حاصل است
بی تجلی آفرینش باطل است

ای گل باغ تجلی دامنت
یوسف تمثیل ما پیراهنت

ای ز باران تجلی گشته تر
در همه آیننه ها صاحب نظر

ای زچشمت چشمه ی آیینه رود
حیرت برق تو در چشم وجود

ای رسول اکرم آواز من
ناجی شعر ترنم ساز من

ای لبت از ارغوان ها تازه تر
دامنت از دشت پر آوازه تر

ای زگلزار تکلم آمده
ای بهار بیشه ای گم آمده

ای تو از دیروزهای دورمن
ساکن آبادی تنبور من

ای پر از گنجشک و برگ و باد و بید
ای پر از تصنیف گل های سپید

ای ز نقش پرده ی چین آمده
از عدم آیینه آیین آمده

ای سحر از دامن گل بر شده
زیر رگبار تجلی تر شده

ای عبارت های من پیش تو گم
معنی می در تو و لفظ تو خم

ای به حیرتخانه ها آیینه پوش
سینه ی انگور از داغ تو جوش

تو پر از عطر تغافل آمدی 
نی لبک بر دوش از گل آمدی

حیف چون برخوان تصویر آمدم
لقمه ی لفظی گلوگیر آمدم

یک زبان خواهم به نرمای حریر
تا بگوید وصف باغ شهد و شیر

یک زبان خواهم به لحن نور و رنگ
تا بروبد کوچه ی دلهای تنگ

یک زبان از آیه و از سوره پر
یک زبان از صخره و اسطوره پر

یک زبان با یک بناگوش قشنگ
که ازوغلغل کند تخمیر رنگ

یک زبان از آتش گل مشتعل
یک زبان با نبض بلبل متصل

یک زبان خواهم به اجمال سجود
تا بگوید با تو تفصیل وجود

ای زبان با من مدارا کن دمی
معنی ام را لفظ آرا کن کمی

من غریبم مثل گل در شوره زار
راهی ام مثل شقایق از بهار
 
من زلفظ اندیشگی ها خسته ام
از تکلم پیشگی ها خسته ام

این تکلم سد راهم می شود
مانع مد نگاهم می شود
 
ای تکلم دفتر مانی کجاست
بیشه گل های حیرانی کجاست

ای تکلم باز کن پای مرا
لفظ ، زخمی کرده معنای مرا

احمد عزیزی

۹۵/۱۲/۱۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران