هم‌قافیه با باران

بی‌حضورت بس که در پس کوچه‌های انزوا ماندم

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ق.ظ

بی‌حضورت بس که در پس کوچه‌های انزوا ماندم
عاقبت در زیر بار کوهی از اندوه، جا ماندم

بی‌صدا می‌خواستی دست و دل بی‌ادّعایم را
دست و دل را برد با خود ناامیدی، بی‌صدا ماندم

بودنم شد سایه‌ی نابودی امن و امان، برگرد
بی‌تو بی‌ایمان شدم، بی‌قبله بودم، بی‌خدا ماندم

شادی روز و شبت،‌ روز و شبم را غم به چنگ آورد
تا جدا ماندم از آن آیینه از خود هم، جدا ماندم

کرد پیرم خوی دیروزی و دیدار پری‌روزی
در طلسم این معمّا با تو کافرماجرا ماندم

ای دل دیوانه! شاید او نمی‌داند چرا رفته است
کاش می‌پرسیدی از خود، من که می‌دانم چرا ماندم

یوسفعلی میرشکاک

۹۴/۱۰/۲۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران