هم‌قافیه با باران

تکیه بر شمشیر زد، پرسید: یاری هست؟... یاری هست؟
تا مرا یاری کند؟ مردی، سواری هست؟... یاری هست؟

پیش رو یک دشت تنهایی ست...تنهایی ست...تن هایی ست
غرق خون، از نو ولی پرسید: یاری هست؟ یاری هست؟

ناگهان در آن سکوت هلهله آلود، آوایی
پرسشم را پس هنوز امید "آری" هست؟ یاری هست؟

آری آری، هق هقی... نه... حق حقی آمد رجز واری
طفل را با تیغ و تیر اما چه کاری هست؟... یاری هست؟

این گلو خشک است، مردم! یک سر سوزن مروت، آه
یا کفی از آب، قدر شیرخواری هست؟... یاری هست؟

ناگهان پاسخ رسید، آری...گلو تر میکند تیری!
همدمی اینک برای سوگواری هست؟... یاری هست؟

نیست یارای کلامم، در جهان آیا کلامی هم
در جواب مادر چشم انتظاری هست؟ یاری هست؟

در سکوتی هلهله آلود، می تابد صدا در دشت
باز می تابد صدا در دشت: یاری هست؟... یاری هست؟

محمدمهدی سیار

۹۵/۰۷/۳۰
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران