هم‌قافیه با باران

خسته‌ام از زندگی، از مثل ِ زندان بودنش

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۳۹ ب.ظ

خسته‌ام از زندگی، از مثل ِ زندان بودنش
این نمایش درد دارد کارگردان بودنش

دست ِتقدیری که می کوبید بر طبل ِامید
حاکی است اخبار تازه از پشیمان بودنش

مجری سیمای عشقم؛ فارغ از اوضاع ِ بد
مصلحت هم نیست شرح ِ نابسامان بودنش

لشکری دارم خیانتکار، اما روز جنگ
حق ندارم شک کنم بر تحتِ فرمان بودنش

کاش بذر عشق را می ریختی یکجا به رود
غرق محصولیم و محزون از فراوان بودنش

از مسیر دیگری باید بیایم، خسته ام
از خیابان «وصال» و راه بندان بودنش

تا که همراهت نباشم ترک مجبورم کنم
راهِ خود را با تمام ِ رو به پایان بودنش

کاظم بهمنی

۹۵/۱۲/۱۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران