هم‌قافیه با باران

دردِ عشقی کشیده ام که فقط هر که باشد دچار می فهمد

چهارشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

دردِ عشقی کشیده ام که فقط هر که باشد دچار می فهمد

مرد ، معنای غصّه را وقتی باخت پای قمار می فهمد!

بودی وُ رفتی وُ دلیلش را از سکوتت نشد که کشف کنم
شرحِ تنهاییِ مرا امروز مادری داغدار می فهمد!

دودمانم به باد رفت امّا هیچ کس جز خودم مقصّر نیست
مثلِ یک ایستگاهِ متروکم، حسرتم را قطار می فهمد!

خواستی با تمامِ بدبختی، روی دست زمانه باد کُنم!
دردِ آوارگیّ هر شب را مُرده ی بی مزار می فهمد

هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دور تر شدم از او
علّتِ شکِّ سجده هایم را «مُهرِ رکعت شمار» می فهمد!

قبلِ رفتن نخواستی حتّی یک دقیقه رفیقِ من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها مُجرمِ پای دار می فهمد...

شهر، بعد از تو در نگاهِ من با جهنّم برابری می کرد
غربتِ آخرین قرارم را آدمِ بی قرار می فهمد

انتظارِ من از توانِ تو بیشتر بود، چون که قلبم گفت:
بس کن آخر! مگر کسی که نیست چیزی از انتظار می فهمد؟!

امید صباغ نو

۹۳/۰۶/۲۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران