هم‌قافیه با باران

در مصاف من و تقدیر، خدا خوابش برد

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ب.ظ

در مصاف من و تقدیر، خدا خوابش برد
تا مرا بست به زنجیر، خداخوابش برد

سرنوشت من و تو داشت به هم می پیوست
در همان لحظه ی تحریر، خدا خوابش برد

چشم یلدایی تو، بوسه ی بارانی من
وسط این همه تصویر، خدا خوابش برد

رود یک شب به هواخواهی تو لب وا کرد
مثل بت های اساطیر خدا خوابش برد

ختم لبهای تو را رخوت من رج می زد
آخر سوره ی انجیر، خدا خوابش برد

شب پرواز تو شاعر شدم و داد زدم
وای بر من! چقدَر دیر خدا خوابش برد

حامد بهاروند

۹۵/۰۳/۰۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران