هم‌قافیه با باران

دفتری از خاطراتش مانده،برجا می رود

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۳ ب.ظ

دفتری از خاطراتش مانده،برجا می رود
این شکوهی را که می بینید تنها می رود

اینکه روزی پرسه می زد با جوانی های من
چند سالی میهمانم بود حالا می رود

مثل برفی از سر کوهی جداشد، رود شد
فکر می کردم نخواهد رفت اما می رود

در کهنسالی جوانی،در جوانی عقل ودین
هر زمان چیزی از این شاعر به یغما می رود

کلبه ای بی رونقم با مرد پیری هم نفس
او هم امشب بقچه اش را بسته فردا می رود

سخت ویرانم شبیه شاه مغلوبی که دید
دشمنش از پله های قصر بالا می رود

حرف من این است با سیبی زمینگیرم مکن
هرچه می گویم مگر در گوش حوا می رود

عشق شاید راز صیادی است در قلب کویر
رد چشمی را که می گیرد به دریا می رود

پاره ای از یوسفستانی است در اقلیم مصر
 تا نگیرد سهم خود را کی زلیخا می رود؟

محمد سلمانی

۹۶/۰۳/۲۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران