هم‌قافیه با باران

روزی از روزهای دانشگاه

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۶ ب.ظ

روزی از روزهای دانشگاه
دختری... لا اله الا الله!

عینهو آهوان رازِ بقا
خورد سهواً به تور من ناگاه

از لحاظ صدا و سیما بود
او به چشم برادری چون ماه

من ولی در قیاس با ایشان
حاصلِ جمع انتر و تمساح!

او زلیخاتر از زلیخا بود
لاجرم بنده هم شدم گمراه

فلذا زانوان من شل شد
او جلو، بنده پشت او همراه

چند ساعت پی‌اش روان بودم
گاه محسوس و گاه چون اشباح

کاسه‌ی صبر من که شد لبریز
دل به دریا زدم چونان ملّاح

سرعتم را زیادتر کردم
پیش رفتم به حالتی جانکاه

گفتم آیا غلام می‌خواهی؟
بدرقم عاشقم وَ خاطرخواه

ناگهان آن پری شد عین دیو
گفت شوتی تو؟ نیستی آگاه؟

بنده استاد تازه‌تان هستم
گیر چنگال شیری ای روباه!

اشتباهی به کاهدان زده‌ای
شد به جای هلو نصیبت کاه

با تمام وجود یادی کرد
بعد از عمّه جان و از ارواح

چون تماشاگران ورزشگاه
آه برخاست از نهادم... آه!

چه بگویم که آبروریزی‌ست
قصّه را می‌کنم لذا کوتاه

الغرض مخلص کلام اینکه
وضع ما شد چو جن و بسم‌الله!

رضا احسان‌پور

۹۵/۰۵/۱۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

جالب بود :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران