هم‌قافیه با باران

زهرترین زاویه ی شوکران...مرگ ترین حقه ی جادوگران
داغ ترین شهوتِ آتش زدن...تهمتِ شاعر به سیاوش زدن
هر که تو را دید زمین گیر شد...سخت به جوش آمد و تبخیر شد
دردِ بزرگِ سرطانیِ من...کهنه ترین داغِ جوانی من
با تواَم اِی شعر به من گوش کن...نقشه نکِش،حرف نزن،گوش کن
شعر،تو را با خفه خون ساختند...از تو هیولای جنون ساختند
ریشه به خونابه و خون می رسد...میوه که شد بمبِ جنون،میرسد
محضِ خودت بمب منم،دورتر...می ترکم چند قدم دورتر
از همه ی کودکیَم درد ماند...نیم وجب بچه ی ولگرد ماند
حال مرا از منِ بیمار پُرس...از شب و خاکسترِ سیگار پُرس
از سرِ شب تا به سحر سوختن...حادثه را از دو سه سَر سوختن
خانه خرابیِ من از دست توست...آخرِ هر راه به بن بستِ توست
چِک چکِ خون را به دلم ریختم...شعر،چه کردی که به هم ریختم
گاه شقایق تر از انسان شدی...روحِ ترَک خورده ی کاشان شدی
شعر تو بودی که پس از فصل سرد...هیچ کسی شک به زمستان نکرد
زلزله ها کارِ فروغ است و بس...هر چه که بستند دروغ است و بس
تیغه ی زنجان بخزد بر تَنت...داغِ دلِ منزویان گردنت
شاعر اگر رب غزل خوانی است...عاقبتش نصرتِ رحمانی است
حضرتِ تنهای به هم ریخته...خون و عطش را به هم آمیخته
کهنه قماری ست غزل ساختن...یک شبه دَه قافیه را باختن
دست خراب است،چرا سَر کنم...آس نشانم بده باور کنم
دست کسی نیست زمین گیری ام...عاشقِ این آدمِ زنجیری ام
شعله بکِش بر شبِ تکراری ام...مُرده ی این گونه خود آزاری ام
من قلم از خوب و بدم خواستم...جرمِ کسی نیست خودم خواستم
شیشه ای اَم،سنگ تَرَت را بزن...تهمتِ پُر رنگ ترت را بزن
سارق شب های طلاکوبِ من...می شکنم،می شکنم،خوبِ من
منتظر یک شب طوفانی ام...در به درِ ساعتِ ویرانی ام
پای خودم داغِ پشیمانی ام...مثل خودت دردِ خیابانی ام
با همه ی بی سر و سامانی ام...باز به دنبال پریشانی ام
مردِ فرو رفته در آیینه کیست...تا که مرا دید به حالم گریست
ساعتِ خوابیده حواسش به چیست...مردنِ تدریجی اگر زندگیست
طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست...در پیِ ویران شدنی آنی ام
من که منم جای کسی نیستم...میوه ی طوبای کسی نیستم
گیجِ تماشای کسی نیستم...مزه ی لب های کسی نیستم
دلخوشِ گرمای کسی نیستم...آمده ام تا تو بسوزانی ام
خسته از اندازه ی جنجال ها...از گذرِ سوق به گودال ها
از شبِ چسبیده به چنگال ها...با گذرِ تیر که از بال ها
آمده ام با عطشِ سال ها...تا تو کمی عشق بنوشانی ام
شعر اگر خرده هیولا شدم...آخر اَبَر آدمِ تنها شدم
گاه پریشان تر از اینها شدم...از همه جا رانده ی دنیا شدم
ماهیِ برگشته زِ دریا شدم...تا تو بگیری و بمیرانی ام
وای اگر پیچشِ من با خَمت...درد شود تا که به دست آرمت
نوشِ خودم زهرِ سراپا غمت...بیشترش کن که کَمم با کَمت
خوب ترین حادثه می دانمت...خوب ترین حادثه می دانی ام
غسل کن و نیتِ اعجاز کن...باز مرا با خودم آغاز کن
یک وجب از پنجره پرواز کن...گوشِ مرا معرکه ی راز کن
حرف بزن ابرِ مرا باز کن...دیر زمانیست که بارانی ام
قحطیِ حرف است و سخن...سال هاست،قفل زمان را بِشِکن
سال هاست پُر شدم از درد شدن...سال هاست ظرفیتِ سینه ی من
سال هاست حرف بزن حرف بزن...سال هاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام
روز و شبم را به هم آمیختم...شعر چه کردی که به هم ریختم
یک قدم از تو همه ی جاده من...خون به طلب سینه ی آماده من
شعر،تو را داغ به جانت زدند...مُهرِ خیانت به دهانت زدند
هر که قلم داشت هنرمند نیست...ناسِره را با سره پیوند نیست
لق لقه ها در دهن آویختند...خوب و بدی را به هم آمیختند
مَلعبه ی قافیه بازی شدی...هرزه ی هر دست درازی شدی
کنجِ همین معرکه دارَت زدند...دست به هر دار و ندارت زدند
سرخ تر از شعر مگر دیده ای...لب بگشایید اگر دیده اید
تا که به هر واژه ستم می شود...دست طبیعی ست،قلم می شود
واژه ی در حنجره را تیغ کن...زیرِ قدم ها تله تبلیغ کن
شعر اگر زخمِ زبان تیز تر...شهرِ من از قونیه تبریز تر
زنده بمان قاتلِ دلخواه من...محو نشو ماه ترین ماه من
مُردی و انگار به هوش آمدند...هِی چقَدَر دست برایت زدند

 

علیرضا آذر

 
۹۴/۰۴/۰۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

عالی بود دوست داشتم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران