هم‌قافیه با باران

شاخه خشکم، ز پاییز و بهار من مپرس

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ب.ظ

شاخه خشکم، ز پاییز و بهار من مپرس
مرده‌ام، از صبح و شام روزگار من مپرس

آفتابی بر لب بامم، در آفاقم مجوی
جلوه‌ای از طالع بی اعتبار من مپرس

سر خط مضمون افسوسم، بر این حیرت بیاض
جز ندامت سطری از شعر و شعار من مپرس

سر به پیش افکنده دارم پیش سربازان عشق
سرفرازی از سر‌ِ زانو سوار من مپرس

زخم صد مرهم به جان دارد درخت طاقتم
سایه واگیر از سرم، وز برگ و بار من مپرس

استخوان بشکسته‌‌ام، وز مومیایی بی نیاز
گم ‌شدم در خویش، از سنگ مزار من مپرس

در بیابان طلب آواره‌ام چون گردباد
آشیان بر باد دادم، از غبار من مپرس

غفلت خوش‌باوریها را غرامت می‌دهم
از جفای دشمن و از مهر یار من مپرس

داستان‌پرداز عصر غربت انسان منم
نغمه‌ای بشنو، ز درد اضطرار من مپرس

چشم در راه امیدی همچنان بنشسته‌ام
قصه کوته کن، حمید! از انتظار من مپرس

حمید سبزواری

۹۴/۱۰/۰۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران