هم‌قافیه با باران

شادی ام را در شررآباد غم گم کرده ام

چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۰۰ ب.ظ

شادی ام را در شررآباد غم گم کرده ام

در طواف حیرتم، راه حرم گم کرده ام

از خودی کِی وارهیدم تا خدا آید مرا

کعبه را در صحبت بیت الصنم گم کرده ام

از ضرورت، گوهر امکانی ام طرفی نبست

من وجودی را به سوای عدم گم کرده ام

پیش از این هر پرده آهنگ جنون در سینه بود

ساز دل را در نوای زیر و بم گم کرده ام

من کم و بیش از ابد آگاه بودم در ازل

لیکن آن را در مسیر بیش و کم گم کرده ام

هر قدم بحث از حدوث است و قِدَم اما چه سود

من جهان خویش را در هر قدم گم کرده ام

کاروانا! از عزیزانت کسی با من نماند

بس که در این راه یوسف دم به دم گم کرده ام

ای خوشا ایام فتح فاو در والفجر هشت

ای شهیدان، فرصتی را مغتنم گم کرده ام

گفتم ای دل فاطمیه فرصتی آمد به دست

تا بگوییم از تجلی های آن سرّ الست

او که بر ما قدر ِ او از هر نظر پوشیده است

خلقتش باغ ِ تبسم های سرپوشیده است

حسرت دیدار او در جوهر آیینه هاست

محو استغناست از دنیا نظر پوشیده است

هر بُن دندان ِ او صد دانه تسبیح خداست

در میان ِ هر صدف، موج گهر پوشیده است.

نیک و بد را فطرت ِ فاطر مقسّم می شود

پیش از او، برخلق، نقش ِ خیر و شر پوشیده است

می زند بر گُرده های لات و عزّی و هُبل

خطبه زهرا لباسی از تبر پوشیده است

پیرو زهرا کجا تسلیم ِ دشمن می شود

او لباس ِ رزم در وقت خطر پوشیده است

وای اگر لبخند دشمن، جان فریب ِ ما شود!

آه یاران! مکر خصم ِ خیره سرپوشیده است!

فاطمه دانست عزّت دِرهم و دینار نیست

مکر شیطان در دل ِ این سیم و زر پوشیده است

بضعة منّی مَن آذاها فقط آذانی اش

بر کسی از امت احمد مگر پوشیده است؟!

اشک ها شوق ِ وصالش را کجا معنا کنند؟!

بی قراری های دل از چشم تر پوشیده است

زخم ها حجم دلش را یک به یک پرکرده است

مثل آیاتی که با زیر و زبر پوشیده است

کس نمی داند که پشت در چه بر زهرا گذشت

ماجرا حتی بر آن دیوار و در پوشیده است

آن قَدَر دانم که نخل عاشقی بی برگ شد

دختر پیغمبر ما آرزویش مرگ شد

قدری آهسته که از تو دل بریدن مشکل است

بی تو حتّی یک دو آه از دل کشیدن مشکل است

ای علی غرق تجلّی های هر روز و شبت

از تجلی های رحمان دل بریدن شکل است

تو خود ِ من، من خود ِ تو، پس چرا هجرت زمن؟!

آه! خود را دیدن و خود را ندیدن مشکل است

با سفارش های پیغمبر که زهرا از من است

نالۀ او را ز پشت ِ در شنیدن مشکل است

پهلو آزرده، دل از هنگامه خون، بازو کبود

این چنین بانو! سوی مسجد دویدن مشکل است

دیده ای شمشیر دشمن را به تهدید علی

پهلوان بدر را این گونه دیدن مشکل است

می دهی جان و برای مرتضی جان می خری

این چنین اهدای جان و جان خریدن مشکل است

ای که فرهنگ شهادت را نمادی تا ابد

بهترین سرمشق در عزم و جهادی تا ابد

محمد جواد زمانی

۹۳/۱۱/۰۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران