هم‌قافیه با باران

شبی خواهد رسید از راه، که می‌تابد به حیرت ماه،

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۵۰ ب.ظ

شبی خواهد رسید از راه،
که می‌تابد به حیرت ماه،
 می‌لرزد به غربت برگ،
  می‌پوید پریشان، باد.
▫️
فضا در ابری از اندوه
درختان سر به روی شانه‌های هم
-غبارآلود و غمگین-
راز واری را به گوش یکدگر
آهسته می‌گویند.
 ‌
دری را بی‌امان در کوچه‌های دور می‌کوبند.
چراغ خانه‌ای خاموش،
درها بسته،
هیچ آهنگ پایی نیست.
کنار پنجره، نوری، نوایی نیست...

 هراسان سر به ایوان می‌کشاند بید
به جز امواج تاریکی چه خواهد دید؟
 ▫️
مگر امشب، کسی با آسمان،
با برگ، با مهتاب
دیداری نخواهد داشت؟

به این مرغی که کوکو می‌زند تنها،
مگر امشب کسی پاسخ نخواهد داد؟
مگر امشب دلی در ماتم مردم
نخواهد سوخت
مگر آن طبع شورانگیز،
خورشیدی نخواهد زاد؟
کسی این‌گونه خاموشی ندارد یاد...
 ▫️
‌شگفت انگیز نجوایی‌ست!
در و دیوار
به دنبال کسی انگار
می‌گردند و می‌پرسند:
از همسایه، از کوچه.

درخت از ماه،
ماه از برگ،
برگ از باد!

فریدون مشیری

۹۵/۰۸/۲۵
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران