هم‌قافیه با باران

شب‌ است و بغضِ چندین سالهٔ من

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۹ ب.ظ

شب‌است و بغضِ چندین سالهٔ من
چو کوهی ، بر گلویم خانه کرده
نمی‌دانـم که این بغض نفس‌گیر
چرا امشب ، مرا دیوانه کرده؟!

نفس در سینه‌ام سنگین نشسته
نمی‌آید برون این نای ، امشب
نمی پیچد صدایِ مرد ِ کوفه...
چرا در کوچه‌‌ها ای وای امشب

چرا نان آور خوانِ یتیمان...
نیامد سوی نخلستانِ کوفه؟
یقینا فتنه‌ای، گردیده برپا
ز بخل و ظلم نامردانِ کوفه

خبر آمد که محراب خداوند
به خون رأس مولا گشت گلگون
الهی ! بشکن آن دست جفا را
که چشم شیعیان را کرد جیحون

شکست آیینه ی عدل الهی
ز ضرب ِ نا مرادِ ابن ملجم
فسوسا قاتل آن شاهِ مردان
بظاهر بود اهل دین و مُسلِم

خداوندا از این‌ گونه مسلمان
فراوان‌است در این عالم اکنون
که قلب مهدی صاحب‌زمان را
کنند از فتنه‌‌ها آغشته در خون

الا ای (ساقی) جام محبـّت !
نظر فرما به ما چشم انتظاران
شکسته ، ساغر دل از جدایی
خماری شد حدیثِ بی‌قراران.

سید محمدرضا شمس

۹۴/۰۴/۱۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران