هم‌قافیه با باران

صحرا میان حلقه آتش اسیر بود

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ

صحرا میان حلقه آتش اسیر بود
اتراق، در کویر عطش ناگزیر بود

روزی که نور سبز ولایت به عرش رفت
از قدر، این کلاف، روان تا غدیر بود

برریگ های داغ نشستند و چشم ها
در انتظار رویش بدر منیر بود

بیتوته در دیار عطش بوی عشق داشت
یعنی زمین مطیع و زمان، سر به زیر بود

آمد! ستیغ کوه مُبَرهَن! فراز محض!
مردی که در مدار مروت مدیر بود

گل کرد چون بهار در آن کوثر بهشت
دستی که آستانه خیر کثیر بود

افراخت بر سترگ بیابان، بهار را
وقتی کویر، تشنه جام امیر بود

قد می کشید قامت تندیس آفتاب
آن جا که صد ستاره روشن ضمیر بود

ای کهکشان نور! که در زیر آسمان
دل ها میان موج نگاهت اسیر بود

آغوش چشم های تو، یک هُرم خاص داشت
خورشید در برابر چشمت حقیر بود

نامت چنان بهار مرا سبز سبز کرد
وقتی که در دلم رَدِ پای کویر بود

با این همه حضورِ شکوهی که عشق داشت
وقتی به کلبه دلم آمد که دیر بود

غلامرضا شکوهی

۹۵/۰۷/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران