هم‌قافیه با باران

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۷ ب.ظ

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش
خونِ انگوری نخورده، باده شان هم خونِ خویش
 
هر کسی اندر جهان مجنونِ لیلا ای  شدند
عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنونِ خویش
 
ساعتی میزانِ آنی ،ساعتی موزونِ این !
بعد از این میزانِ خود شو،تا شوی موزونِ خویش
 
یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشق
گفتمش چونی؟ جوابم داد بر قانونِ خویش !
 
گفت بودم اندر این دریا غذای ماهی ای
 پس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذاالنّونِ خویش
   
باده غمگینان خورند و ما زِ مِی خوشدلتریم
رو به محبوسانِ غم ده ساقیا افیونِ خویش
 
خونِ ما بر غم حرام و خونِ غم بر ما حلال
هر غمی کو گِردِ ما گردید شد در خونِ خویش
 
باده گلگونه‌ست بر رخسار بیمارانِ غم
ما خوش از رنگِ خودیم و چهره گلگون خویش!
 
من نِیَم موقوفِ نفخِ صور همچون مُردگان
هر زمانم عشق جانی می‌دهد زَ افسون خویش
 
دی مُنجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ، ولیک از ماهِ روزافزونِ خویش!

مولوی

۹۶/۰۳/۱۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران