هم‌قافیه با باران

فال من را بگیر و جانم را من از این حال بی کسی سیرم

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ

فال من را بگیر و جانم را ... من از این حال بی کسی سیرم
دست فردای قصه را رو کن ... روشنم کن چگونه میمیرم
حافظ از جام عشق خون میخورد ... من هم از جام شوکران خوردم
او جهان دار مست ها میشد ... من جهان را به دوش میبردم

مست و لایعقل از جهان بیزار ... جامی از عشق و خون به دستانم
او خداوند مـِی پرستان شد ... من امیرالقشون مستانم ... من امیرالقشون مستانم

من فقط خواب عشق را دیدم ... حس سرخورده ای که نفرین شد
هرکسی تا رسید چیزی گفت ... هر پدر مُرده ابن سیرین شد
من به رفتار عشق مشکوکم ... مضربی از نیاز در ناز است
در نگاهش دو شاه تاتاری ... پشت پلکش هزار سرباز است

مـَرد از خود گذشته ای هستم ... پای ناچار ِ مانده در راهم
هم نمیدانم آنچه میخواهی ... هم نمیدانم آنچه میخواهم
مست و لایعقل از جهان بیزار ... جامی از عشق و خون به دستانم
او خداوند مـِی پرستان شد ... من امیرالقشون مستانم ... من امیرالقشون مستانم

به وجود آمدم که داغت را ... پشت دستان خود نگه دارم
مثل دنیای بعد از اسکندر ... تخت جمشید بعد از آوارم
مست و لایعقل از جهان بیزار ... جامی از عشق و خون به دستانم
او خداوند مـِی پرستان شد ... من امیرالقشون مستانم


علیرضا آذر

۹۴/۰۶/۲۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران