هم‌قافیه با باران

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۰ ب.ظ

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های ما را عرضه ی کالا گرفت

احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست

فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد

زیر باران های جاهل سقف تقوا نم کشید
سقف های سخت، مانند مقوا نم کشید

با کدامین سحر از دل ها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگی ها عیب شد؟

خانه ی دل های ما را عشق خالی کرد و رفت
…ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت

آتشی بی رنگ در دیوان و دفترها زدند
مهر «باطل شد» به روی بال کفترها زدند

اندک اندک قلب ها با زرپرستی خو گرفت
در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت

غالباً قومی که از جان زرپرستی می کنند
زمره ی بیچارگان را سرپرستی می کنند

سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست
لنگی این قافله تا بامداد محشر است!

از همان دست نخستین کج روی ها پا گرفت
روح تاجرپیشگی در کالبدها جان گرفت

کارگردانان بازی باز با ما جر زدند
…پنج نوبت را به نام کاسب و تاجر زدند

روزگار کینه پرور عشق را از یاد برد
باز چون سابق کلاه عاشقان را باد برد

سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد
دست پر اعجاز مردان طریقت بسته شد

سازهای سنتی آهنگ دلسردی زدند
ناکسان بر طبل های ناجوانمردی زدند

تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت
آسمان از سینه ها خورشید خود را پس گرفت

رنگ ولگرد سیاهی ها به جان ها خیمه زد
روح شب در جای جای آسمان ها خیمه زد

صبح را لاجرعه کابوس سیاهی سرکشید
شد سیه مست و برای آسمان خنجر کشید

این زمان شلاق بر باور حکومت می کند
در بلاد شعله، خاکستر حکومت می کند

تیغ آتش را دگر آن حدت موعود نیست
در بساط شعله ها آهی به غیر از دود نیست

دود در دود و سیاهی در سیاهی حلقه زن
گرد دل ها هاله هایی از تباهی حلقه زن

اعتبار دست ها و پینه ها در مرخصی
…چهره ها لوح ریا، آیینه ها در مرخصی
ا* * *
ماجرا این است: مردار تفرعن زنده شد
شاخه های ظاهراً خشکیده از بن زنده شد

آفتابی نامبارک نفس ها را زنده کرد
بار دیگر اژدهای خشک را جنبنده کرد

قبطیان فتنه گر جا در بلندی کرده اند
ساحران با سامری ها گاوبندی کرده اند!
* * *
من ز پا افتادن گل خانه ها را دیده ام
بال ترکش خورده ی پروانه ها را دیده ام…

در نخاع بادها ترکش فراوان دیده ام
گردش تابوت ها را در خیابان دیده ام

گردش تابوت های بی شکوه آهنین
…پر ز تحقیر و تنفر، خالی از هر سرنشین

دیده ام در فصل نفرت در بهار برگریز
کوچ تدریجی دلها را به حال سینه خیز

سروها را دیده ام در فصل های مبتذل
خسته و سردرگریبان – با عصا زیر بغل –…

ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما بی نهایت کاری است

از شما می پرسم آن شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال عرش پیمایی چه شد

پشت این ویرانه های ذهن، شهری هست؟ نیست؟
زهر این دل مردگی را پادزهری هست؟ نیست…

هان کدامین فتنه دکان وفا را تخته کرد؟
در رگ ایمان ما خون صفا را لخته کرد

هان چه آمد بر سر شفافی آیینه ها
از چه ویران شد ضمیر صافی آیینه ها

شور و غوغای قیامت در نهان ما چه شد؟
ای عزیزان! «رستخیز ناگهان» ما چه شد؟

دشت دلهامان چرا از شور یا مولا فتاد
از چه طشت انتشار ما از آن بالا فتاد
* * *
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبح گون از تابش خورشید مولا روشن است

طرفه خورشیدی که سر از مشرق گل می زند
بین دریا و دلم از روشنی پل می زند…

اندک اندک تا طپیدن های گرمم می برد
در دل دریا فرو از شوق و شرمم می برد…

تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را می زند
آفتاب هستی اش چشم عدم را می زند

اینک از اعجاز او آیینه ی من صیقلی است
طالع از آفاق جانم آفتاب «یاعلی» است

«یاعلی» می تابد و عالم منور می شود
باغ دریا غرق گل های معطر می شود

چشم هستی آبها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید

موج نام نامی اش پهلو به مطلق می زند
تا ابد در سینه ها کوس اناالحق می زند

قلب من با قلب دریا هم سرایی می کند
یاد از آن دریای ژرف ماورایی می کند

اینک این قلب من و ذکر رسای «یاعلی»
غرش بی وقفه ی امواج، در دریا «علی»

موج ها را ذکر حق این سو و آن سو می کشد
پیر دریا کف به لب آورده، یاهو می کشد

مثل مرغان رها در اوج می چرخد دلم
شادمان در خانقاه موج می چرخد دلم

موج چون درویش از خود رفته ای کف می زند
صوفی گرداب ها می چرخد و دف می زند

ناگهان شولای روحم ارغوانی می شود
جنگل انبوه دریاها خزانی می شود

کلبه ی شاد دلم ناگاه می گردد خراب
باز ضربت می خورد مولای دریا از سراب

پیش چشمم باغ های تشنه را سر می برند
شاخه هایی سرخ از نخلی تناور می برند

خارهای کینه قصد نوبهاران می کنند
روی پل تابوت ها را تیرباران می کنند

در مشام خاطرم عطر جنون می آورند
بادهای باستانی بوی خون می آورند
* * *
صورت اندیشه ام سیلی ز دریا می خورد
آخرین برگ از کتاب آب ها، تا می خورد

سید حسن حسینی

۹۵/۰۷/۰۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران