هم‌قافیه با باران

من پیر شدم، دیر رسیدى، خبرى نیست

جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ
من پیر شدم، دیر رسیدى، خبرى نیست
مانند من آسیمه سر و دربدرى نیست

بسیار براى تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولى نامه برى نیست 

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که درى هست مرا بال و پرى نیست

حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثرى نیست

بگذار که درها همگى بسته بمانند
وقتى که نگاهى نگران پشت درى نیست

بگذار تبر بر کمرِ شاخه بکوبد
وقتى که بهار آمد و او را ثمرى نیست

تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متاع دگرى نیست

ناصر حامدی
۹۴/۱۲/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران