هم‌قافیه با باران

مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را

پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۹ ب.ظ

مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم  را

مگر شوید شراب لطف او از دل غبارم را

بهشت عشق من در برگ ریز یاد ها گم شد

مگر از جام میگیرم سراغ چشم یارم را

به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد

به گوش سنگ میخواندم سرود آبشارم را

به جام روزگارانش شراب عیش و عشرت یاد

که من با یاد او از یاد بردم روزگارم را

پس از عمری هنوز ای جان به یاری زنده می دارد

نسیم اشتیاق من چراغ انتظارم را

خزان زندگی از پشت باغ جان من برگشت

که دید از چشم در لبخند شیرین بهارم را

من از لبخند او آموختم درسی که نسپارم

به دست نا امیدی ها دل امیدوارم را

هنوز از برگ و بار عمر من یک غنچه نشکفته است

که من در پای او میریزم اکنون برگ و بارم را


فریدون مشیری

۹۳/۰۷/۱۰
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

۱۰ مهر ۹۳ ، ۱۳:۱۱ محمد شورگشتی
سلام و خداقوت!
کشکول جالبی بود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران