هم‌قافیه با باران

نگاهی، پاسخی، پلکی بزن کُشتی تو بابا را

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ

نگاهی، پاسخی، پلکی بزن کُشتی تو بابا را
به لب آورده ای جان منِ بی یارِ تنها را
.
عصای پیریَم برخیز از جا و تماشا کن
تمسخر،پای کوبی،خنده های بین اعدا را
.
سرت یادآور فرق سر حیدر شد و پهلوت
غریبانه به یاد عمه ات آورده زهرا را
.
نمی دانم برای بردنت باید چه کرد اکبر
عبا آورده ام شاید که حل کردم معما را
.
تنت از هر طرف روی زمین می ریزد و هر بار
از اول می گذارم در عبا، دست و سر و پا را
.
"خدا داند که من طاقت ندارم"تا دمِ خیمه
رسانم این تنِ صدچاک،زخمی،ارباً اربا را
.
تو را تا می تواستند تقطیعت نمودند آه
به قدری که پدر گم کرده تعداد هجاها را
.
فقط یک بار دیگر میوه قلبم بگو بابا
نگاهی،پاسخی، پلکی بزن کُشتی تو بابا را
.
فرزاد نظافتی

۹۴/۰۸/۲۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران