هم‌قافیه با باران

وسط یک خرابه ‌ی بی ‌مرز، شوت محکم به قوطی «رانی»

آن طرف زیر چند مرد جوان، جیغ یک بچّه ‌ی دبستانی

جفت ‌گیری سوسک ‌ها با موش، بالشی را گرفته در آغوش

در کنار بخاری خاموش، گریه توی شبی زمستانی

دلخوشی به کبوتری بادی، فکر یک رأی تا شب شادی

شعر گفتن برای آزادی، پشت تبلیغ ‌های «روحانی»

وسط رقص با دو تا دختر، گریه با خاطرات چند نفر

خوردن پیک اوّل و آخر، نوش با یاد چند زندانی

روی مرز ندیدن و دیدن، بمب در انتظار ترکیدن

دور خود تا همیشه چرخیدن، فکر کردن به خطّ پایانی

نه! به یک اسم توی خاطره ‌ها! روزها گریه ‌ی پیشمانی

ماه‌ها گریه ‌ی پشیمانی، سال ‌ها گریه ‌ی پشیمانی

از معانی شادی و غم‌ها، از جهان بزرگ آدم ‌ها

واقعاً هیچ ‌چی نمی‌فهمی، واقعاً هیچ‌چی نمی‌ دانی

بی ‌تفاوت شبیه یک حشره، می‌ روی توی تخت یک نفره

وسط روزنامه‌ها خبر ِ انقراض ِ پلنگ ِ ایرانی !


سیدمهدی موسوی

۹۳/۱۱/۱۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران