هم‌قافیه با باران

چشم ها را بر «نمیدانم کجا» آویختی

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ

چشم ها را بر «نمیدانم کجا» آویختی
نا کجایی ژرف را بر چشمها آویختی

در حریم سایه روشن های مرگ و زندگی
زندگی را در امیدی مرگ زا آویختی

ای تو ناقوسِ «مزارآبادِ شهر بی تپش »
روح خود را بر صلیب هر صدا آویختی

سر درون چاهِ دل با ریسمان سرد آه
ژرفنا، تا ژرفنا، تا ژرفنا آویختی

ای اسیر خوابهای تلخ هذیانی، بگو
از کدامین روزنی بر روشنا آویختی

آمدی در معبد دلهای سرد و سوت و کور
هر قدم قندیلی از اشک خدا آویختی

در پریشانگردیِ بی انتهای بادها
همچو فانوسی دلت را در هوا آویختی

ای طلوعِ تا همیشه، ای شروعِ ِ تا هنوز
عقربک وار از تمام لحظه ها آویختی

آه ای« نیما » به این شبگرد تنها هم بگو
 آن قبای ژندهٔ ی خود را کجا  آویختی؟

محمد رضا روزبه

۹۵/۰۳/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران