هم‌قافیه با باران

چون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

چون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

میرفت تا که فاش پدر خوانمت عمو
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

گویند بو کشیدن گل ، مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت

من سینه ام دُکانِ محبت فروشی است
آهن فروش ، از چه دُکان مرا گرفت؟

دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیش های نیزه توان مرا گرفت

گِل شد ز خاکِ سُمّ ِ فرس خونِ پیکرم
ریگ روان همه جریان مرا گرفت

معنی ، ز پیرهای سپاهِ جمل رسید
هر چه رسید و عمر جوان مرا گرفت

محمد سهرابی

۹۴/۰۷/۲۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران