هم‌قافیه با باران

گاهی گر از ملال محبّت برانمت

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ب.ظ

گاهی گر از ملال محبّت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت

تو گوهر سرشکی و دردانه‌ی صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت

سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی
دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت

پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وا رهانمت

ماتمسرای عشق به آتش چه می‌کشی
فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت

ماتم‌سرای عشق به آتش چه می‌کشی
فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت

دست نوازشی به سر و گوش من بکش
سازی شدم که شور و نوایی بخوانمت

تو ترک آب‌خورد محبّت نمی‌کنی
این‌قدر بی‌حقوق هم ای دل ندانمت

ای غنچه‌ی گلی که لب از خنده بسته‌ای
بازآ که چون صبا به‌دمی بشکفانمت

یک‌شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت

چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه می‌چرانمت

لبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت

شهریار

۹۵/۰۲/۳۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران