هم‌قافیه با باران

۹ مطلب با موضوع «شاعران :: ابوالفضل زرویی نصرآباد» ثبت شده است

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان بُرد سوی دفتر، دست؟

قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر، دست؟

حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر، دست

چو دست بُرد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر، دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست

صنوبری تو و سروی، به دستْ حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست

گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مَشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر، دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت؟
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر، دست!

در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر، دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست

نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
***
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سر باز می‌زنی هر دست؟

به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست

ابوالفضل زرویی نصرآباد

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۷:۱۵
هم قافیه با باران

رام نمی دن،می گن سرت شلوغه

خوب می دونم که حرف شون دروغه

 

قواعد و ضوابط اداری

بهم می گن کمیسیون نداری

 

کشته ی اون موضع شفافتم

نوکرتم،دو ماهه علافتم

 

خدا گواهه کار من «آنی»یه

نمازتون چقدر طولانیه

 

پشت درت یه عده کور و پیرن

می خوان دو خط جواب ازت بگیرن

 

اون که نمازو عاشقونه می خوند

گدا رو ناامید برنگردوند

 

فقط همین مونده که خاک پات شم

چقدر عزوجز کنم،فدات شم؟

 

همون قدیمترم که اسب و خر بود

سواره از پیاده با خبر بود

 

جون شما وضع عجیبی شده

دوره زمونه ی غریبی شده

 

بیا نریم که توی این قافله

برادر از برادرش غافله

 

تو اوج بد حالی بخندم که چی؟

بیام برات خالی ببندم که چی؟

 

یعنی بهت بگم که خیلی بیستی؟

اهل دلی،مثل بقیه نیستی؟

 

راستش اینه که هر دومون بد شدیم

تو امتحان بندگی رد شدیم

 

ما که مقام مون خدامون می شه

بیخود و کشکی ادعامون می شه

 

معرفتو به آب توبه شستیم

ما جفت مون نوکر پول و پستیم

 

می گن مشرفین به بیت الحرام

به چشم لااقل بگین کی بیام؟

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۹
هم قافیه با باران

با این که از کسی ندارم گله

امون از آدمای بی حوصله

 

یه عده بی حالن و گیج و گولن

یه عده بی طاقتن و عجولن

 

این از نشستن به حروم می افته

اون یکی از اون سر بوم می افته

 

یه جا بساط فسق و باده نوشی

یه جا دکون زهد و دین فروشی

 

آره خلاصه بعضیا قاطی ان

تو هرچی پا می ذارن،افراطی ان

 

مفیده بوریا به قدر مخمل

دریا قشنگه مثل کوه و جنگل

 

هرجا که نقل خاک و آبه،گل باش

داغ و خنک نباش و معتدل باش

 

به وقت ازدیاد و قحط محصول

بخند و گریه کن به قدر معمول

 

اگر برنده ای،فلاشر نزن

اگر به کامتم نشد،جر نزن!

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

عشق شما بسته به جونم هنوز

واسه شما دل نگرونم هنوز


دم به دم و روز و شب و ماه و سال

آدمه و هزار فکر و خیال


می گم یه وخ تو راه کج نیفتین

بیخودی رو دنده ی لج نیفتین

 

به جرم بند و بست پشت پرده

فنا نشین یه وخ خدا نکرده


نشین دچار نخوت و توهم

با چار تا بوق و سوت و دست مردم


کسی اگه محل تون می ذاره

یه وقتی یابو ورتون نداره


همیشه عجز و ندبه از ورع نیست

سلام اهل خدعه، بی طمع نیست


دوماد اگر پدر زنو می بوسه

 برای «بعله» گفتن عروسه


بعله برون به قصد چاپلوسی

برای عقد و  بعدشم عروسی


نمی شه کوهو کند و نابودش کرد

نمی شه دریا رو گل آلودش کرد


تو غم و شادی مثل مولا باشین

جنگل و کوه و دشت و دریا باشین

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

اگر دوباره توبه مو شکستم

بچسبون آتیش تو پشت دستم

 

این دلو بردار و ببر ،روسیام

یک دل آک دست اول می خوام

 

یه دل که باطنش بدک نباشه

یه دل که توش دوز و کلک نباشه

 

تو دیکته ی من اشتباهه این دل

دل که نگو،سنگ سیاهه این دل

 

من نمی خوام این دل بد مرتدو

بیا ببر این حجرالاسودو

 

این دل وامونده نداره بازار

من نمی خوامش،تو می خوای برش دار

 

نصفه شبه،بارون می باره نم نم

از سر شب دلم گرفته یک کم

 

کلاف سردرگمه کاروبارم

حال و هوای شاعری ندارم

 

میون حرفم می پره برق ورعد

باقی حرف مون بمونه تا بعد...


ابوالفضل زرویی نصرآباد

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۷
هم قافیه با باران

زندگى مو جنون گرفته، برگرد
جلو چشامو خون گرفته، برگرد

این دفه دیگه نقل هر سالیت نیست
انگارى که زبون خوش حالیت نیست

حکم تو شلاقه، اگه قاضى ام
جیک بزنى، به مرگتم راضى ام

مثل یخ، آبت مى کنم ضعیفه
خونه خرابت مى کنم ضعیفه

من نه از او چشم سیات مى ترسم
نه از ننه ت، نه از بابات مى ترسم

هرچى ازت تلخى چشیدم، بسه
تو زندگى هر چى کشیدم، بسه

این دفه مى خوام نوکتو بچینم
من نخوامت، کیو باید ببینم؟

خانوم شدى پیش یه مشتى فَعله
یابو ورت داشته که یعنى بعله؟

همه ش مى خواى بگم که «بعله قربان»؟
«جنیفر»ى یا دختر اوتورخان؟

نذار بگم تو کوچه زیرت کنن
یا آبجى هام خرد و خمیرت کنن

نذار بگم تو رو تو شر بندازن
نذار بگم نسل تو ور بندازن

تا سر شب، خلاصه ختم کلام
خودت میاى یا خبرت، والسلام!
•••
اینها رو من از این و اون شنفتم
اما از این حرفا بهت نگفتم

نوشتمش به خوارى و به خفت
آخه من و حرف خلاف عفت

مى خوام بگم اهل بخیه نیستم
مودبم، مثل بقیه نیستم

خسته شدى، دِ باشه جونم فدات
یه جفت کفش نو خریدم برات

الانه مى فرستمش، روم سیا
جلدى پاشو، کفشاتو پاکن بیا!


ابوالفضل زرویی نصر آباد

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۱
هم قافیه با باران

چه حاجتى به قاصد و پست و پیک؟

عیال نازنین، سلام علیک

 

با خط و نامه هم اگه بتونم

به خدمتت سلام مى رسونم

 

رفتى و دوریتو بهونه کردم

سلام گرم و عاشقونه کردم

 

دلت که سرد و خسته بود و غم داشت

سلام گرم و عاشقونه کم داشت

 

هم آشیون من تو این لونه اى

کفتر جَلد بوم این خونه اى

 

پرهاتو چیدم که یه وَخ با پرت

پر نکشى پیش پدر مادرت

 

تو بى خبر رفتى و پر خریدى

تا چشم به هم زدم، یهو پریدى

 

پرزدى و توخونه کاشتى منو

دلت اومد تنها گذاشتى منو؟

 

با اینکه تو همین دهات و شهرى

با من دو ماه آزگاره قهرى

 

نیومد از تو نامه اى، کلامى

نه تو پیام گیرمون، پیامى

 

بهم ندادى از موارد ذیل

نه آى دى و نه  پى ام و نه  اى میل

 

هیچ نمى گى شوهرم الان کجاست؟

تاج سرم، سرورم الان کجاست؟

 

هیچ نمى گى موهاشو کى مى جوره؟

هیچ نمى گى رخت هاشو کى مى شوره؟

 

هیچ نمى گى خورد و خوراکش چیه؟

وصله رخت چاک چاکش چیه؟

 

دورى تو، پاک خل و دیوونم کرد

بیا و پر بزن به خونه برگرد...

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۲
هم قافیه با باران

بخون ولى جواب نامه فورى

عیال نازنین من چطورى؟

 

تنگه دلم براى قیل و قالت

عزیز من، چطوره اصل حالت؟

 

اون شیر قبلنا، شغالتم نیست

من بمیرم، عین خیالتم نیست

 

حالا که هیچ، وقتى دوستم داشتى که

محل سگ بهم نمى ذاشتى که

 

همش مى گفتى: «اومدم اسیرى»

هى متلک، همش بهونه گیرى

 

جز ویدئو که خونه ی ننه م  بود،

خدا وکیلى تو خونه ت چى کم بود؟

 

تلخى زندگیت که مثل قند شد

یواش یواش زیر سرت بلند شد

 

آبى که شد اون دو تا چشم سیات

شدم اسیر چشم و هم چشمیات

 

با نق نق و غرغر و قهر و آشتى

خونه و زندگى برام نذاشتى

 

همه ش بکن نکن، همه ش تغیّر

همه ش بدى، همه ش  ستم، همه ش غر

 

با گریه روزمو به شب رسوندى

تا اینکه جونمو به لب رسوندى

 

گفتى: «مى رم» اما گرفتم تو رو

اونقده غر زدى که گفتم: «برو...»

 

•••

 

عزیز من رفته و برنگشته

ببین عزیز، گذشته ها گذشته

 

بیا، گذشته گفت وگو نداره

که خونه بى تو رنگ و بو نداره

 

بیا دوباره چاى تازه دم کن

بساط قیمه و پلو عَلَم کن

 

بپَز از اون کلوچه نوبرت

براى قند و عسلت، شوهرت

 

زنى که خوب و پاکه، شوهر مى خواد

خوب مى دونم جونت واسم در میاد

 

تا نگى عشقو دست کم گرفتم

ویدئومون رو از ننه م گرفتم!

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران
ما وارثان وحی و تنزیلیم
عاشق ترین مردان این ایلیم
مردم تمام از نسل قابیلند
ما چند تا ، فرزند هابیلیم
آن دیگران ناز و ادا دارند م
ا بی قر و اطوار و قنبیلیم
در بین ما یک عده هم هستند... ا
ین روزها مشغول تعدیلیم
در این دویدنها رسیدن نیست
عمری است ما روی تِرِدمیلیم

آخر کجا می آیی آقا جان؟
بگذار ، ما مشغول تحلیلیم
دنیا به کام قوم دجال است
ما هم که با دجال فامیلیم

درس "پیام نور"تان از دور
خوب است ، ما مشتاق تحصیلیم
آقا ، شما تفسیر قرآنید
البته ما قائل به تاویلیم
نه عالم احکام قرآنیم
نه عامل تورات و انجیلیم
گفتند : شرط راستی ، مستی است
ما هم که ذاتا مست و پاتیلیم
در کل ، زمین مصر است و این مردم
یاران فرعونند و ما نیلیم
اینها اگر کرم اند ، ما ماریم
آنها اگر مورند، ما فیلیم
فیلیم در نطع سخن امّا
وقت عمل طیرا ابابیلیم
در حفظ ما باید به جدّ کوشید
ما نقطه ی حسّاس آشیلیم
"آدم شدن" یک ایده ی نوپاست
ما هم نهادی تازه تشکیلیم
سیصد نفر "آدم" که شوخی نیست
 مستلزم تغییر و تبدیلیم
تعجیل ، کلا کار شیطان است
اصلا چرا مشتاق تعجیلیم؟
وقتش که شد ، آن وقت می گوییم:
آقا بیا کم کم که تکمیلیم
وقت عمل هم می رسد امّا
فعلا به فکر حفظ و ترتیلیم
آخر چطوری حرف حق ؟ وقتی
مشغول ذکر و ورد و تهلیلیم
ما با همین حالت که می بینید
مستوجب تشویق و تجلیلیم
صندوق عهد و رای اگر باشد
 یاران داوود و سموئیلیم
توی صف عشاقتان از صبح
ما صاحبان ساک و زنبیلیم
بعضی به نامت ، بارشان شد بار
ما تازه فکر بار و بندیلیم
(کار غنایم را به ما بسپار
چون خبره در تقسیم و تحویلیم
باد هوا خوردن که ممکن نیست
آخر مگر ماها حواصیلیم)
***
گفتند :روز جمعه می آیی
ما روزهای جمعه تعطیلیم ...

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران