هم‌قافیه با باران

۷ مطلب با موضوع «شاعران :: ناصر بقالی ـ‌عبدالرحیم سعیدی راد» ثبت شده است

به لطف یاد تو که از شور عشق سرشاری
میان کوچه قدم می زنم به دشواری

هنوز در دل این کوچه عطر یادت هست
چنان که در دل من مانده خاطرت جاری

شکوفه می شکفد در کنار هر قدمت
اگر دوباره در این کوچه گام بگذاری

شکوه روز به یک لحظه می شود خاموش
اگر که زلف پریشان به باد بسپاری

هنوز مستم از آن شب که روی زخم دلم
به شوق و شرم نوشتی که دوستم داری

به قاب عکس تو گفتم: چقدر غمگینی
مگر زحال من خسته دل خبر داری؟

کنار سفره خالی نشسته ام بی تو
فقط به یاد تو که از شور عشق سرشاری

عبدالرحیم سعیدی راد

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۵۹
هم قافیه با باران

پشت زمین را سوره صبرت کمان کرده ست
باغ پر از شعر بهاری را خزان کرده ست

آنقدر خوبی که  به شوقت «یاکریم»ی.. آه
در بین آیات قنوتت آشیان کرده است

دست کریمت دوستان و دشمنانت را 
بر سفره های مهربانی، میهمان کرده ست

تنهایی و هجران ، به همراه غم و غربت...
دست خداوندی تو را هم امتحان کرده ست

تیری برای بوسه بر تابوتت آماده ست
تیری برای بوسه ؛ جسمت را نشان کرده ست

با نام تو هر روضه خوانی شعله می گیرد
داغ تو حتی آسمان را نوحه خوان کرده ست

داغ تو سنگین است ای آقای مظلومان 
آنقدر که قلب مرا آتشفشان کرده ست

هر شاعری که دفترش از نام تو خالی ست
هر کس که باشد در مسیر خود زیان کرده ست

عبدالرحیم سعیدی راد

۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰
هم قافیه با باران

از نماز نشسته مادرم
تا گنبد امام هشتم
رنگین کمانی ست
               
که بهشت
                
در سایه آن آرمیده است.

عبدرالرحیم سعیدی راد

۲ نظر ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰
هم قافیه با باران
چراغی فراهم کن از
صبوری و سادگی ستاره ای دور،

می خواهم 
عطر باستانی این صبح بی تکرار را
برای لاله های جوان شهرم
سوغات ببرم.

می خواهم
بی نیاز از آوازهای ماه،
دلم را به پنجره فولادی ات گره بزنم
می خواهم
در صحن چشمانت رها باشم.
می خواهم بنده خدا باشم

عبدالرحیم سعیدی راد

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۵۴
هم قافیه با باران

برعکس من اگرچه خوش اندام و لاغری

اما درست مثل خودم زود باوری


از من چه گفته اند که بی اعتنا به عشق

می خواهی از کنار دلم ساده بگذری ؟


یک بار هم نشد که نگاهی کنی به من

حتی یکی دو لحظه به چشم برادری


غیرت اگر امان دهد اقرار می کنم

« کز هر زبان که می شنوم نا مکرری »


اصلاً من از رقیب ندارم گلایه ای

شاید برای زندگی او مقدّری


ناصر بقالی


۱ نظر ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۹:۴۱
هم قافیه با باران

نشسته در تب حال و هوای چشمانت

کسی که لک زده قلبش برای چشمانت

 

بهشت را به بها میدهند شکی نیست

نشان چشم چرانی بهای چشمانت

 

برای خلق چنین نقش های دل چسبی

چقدر حوصله کرده خدای چشمانت ؟

 

درون قاب نگاهت کشیده است انگار

دو بچه آهوی زیبا به جای چشمانت

 

سکوت کرده ای اما غمین و بغض آلود

به گوش می رسد اینک صدای چشمانت؟

 

نگاه من به تنش کرده جامه احرام

مگر قدم بزند در صفای چشمانت


ناصر بقالی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۵
هم قافیه با باران

مانند قایقی که اسیر تلاطم است

در پیچ و تاب زلف تو آرامشم گم است

 

بیرون کنند شاید از این شهر هم مرا

حوا ! لبت قشنگ تر از سیب و گندم است

 

تا کی به بوسه از عکست اکتفا کنم؟

وقتی که آب هست چه جای تیمم است؟

 

خالق قبول کرده تو آهوی من شوی

چون ضامنم محبت خورشید هشتم است

 

عطار گشته است , یقین , هفت شهر عشق

این دل هنوز در خم ابروی تو گم است .


ناصر بقالی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران