هم‌قافیه با باران

۶۱ مطلب با موضوع «شاعران :: فرزاد نظافتی ـ سجاد شهیدی» ثبت شده است

گزارشی که رسیده ست، حاکی از این ست
که عشق مرتکب جرم های سنگین ست

برای عید گرفتن ،به عشق محتاجیم ...
ستاره !سفره ی ما بی تو خالی از سین ست

به دامنت نرسد دست و از فراق تو دل
شبیه آنچه به پا کرده ای پر از چین ست

سلام کردم و خندید ،ای خدا را شکر ...
که در جواب دعا ،آنچه گفته آمین ست ...

به چشم های تو سوگند ،بی تو می میرم ...
به حال شاعر خود رحم کن که مسکین ست

سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۶
هم قافیه با باران

یکی یکی رقبا را اگر جواب کنی
مرا از اینهمه دیوانه انتخاب کنی
.
چنان فریب تو را سیب سرخ خواهم خورد
که عاقبت به غلط آدمم حساب کنی
.
صدای قهقه هایت عروض شعر منند
مباد شعر بلند مرا خراب کنی ...
.
گره به روسری انداختی ،همین کافیست
که نقشه های مرا نقش روی آب کنی
.
مخواه مردم چشم مرا بشورانی
تو را به دیده نبردم که انقلاب کنی !
.
دوباره" بار کج "مو به شانه هات "رسید "
تو آمدی که مثل های تازه باب کنی
.
زمان ،زمانه ی ما نیست ... کاش من را هم
به غار برده ...چو اصحاب کهف خواب کنی
.
سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۶
هم قافیه با باران

داشتیم از یار، انگار انتظاری بیشتر ...
سخت بی یاریم و از این بد بیاری بیشتر؟

زلف غدارش حریص و چشم مکارش چموش ...
می رود در دام او هر دم شکاری بیشتر

ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت :
"چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر ؟"

گفتم :"او را بیشتر میخواهی از من نازنین؟"
خنده ای زد زیر لب،گفت :" از تو ؟آری ؛بیشتر ..."

هیچ کس را زیر بار تار مویش تاب نیست ...
میگذارد باد هم بر شانه باری بیشتر

خوب با ما تا نکردی ،بد گذشتی روزگار ...
گریه باید کرد اما خنده داری بیشتر !

هر کسی از باغ لبهایش به قدری سهم داشت
سهم ما هم دانه ی سرخ اناری بیشتر ...

گفت :"مختاریم ،یا من می روم یا خود برو ..."
جبر محض است این مسلمان ...اختیاری بیشتر ...
.
سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۳۶
هم قافیه با باران

با من امشب را مدارا کن،همین امشب فقط
تا بخوانم روضه ها از خیزران و لب فقط

بعد تو دشمن... نمیدانی،به ما هم حمله کرد
یک بیابان دشمن و یک عمه ام،زینب فقط...

پیش تو چیزی نمی گویم که ناراحت شوی
آه ...از دستان آن نامرد لا مذهب فقط

آخ ...  از سیلی پدر ،از تازیانه،از قلاف
حال من را می شناسد مادرت در تب فقط

ماجرای اصغرت را مادرش باور نکرد
دارد از آن روز بر لب،ذکر "رب یا رب"فقط

حال و روزم را ببین،موی سفیدم را ببین
کاش امشب مال من باشی،همین امشب فقط

سجاد شهیدی

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۷:۵۱
هم قافیه با باران

قسمت نشد دنیای من باشی
و تا ابد همپای من باشی
.
قسمت نشد همتای تو باشم
قسمت نشد همتای من باشی
.
مجنون تو بودم ولی انگار
قسمت نشد لیلای من باشی
.
سخت است حالم را بفهمی،سخت...
سخت است اینکه جای من باشی
.
لعنت به تقدیری که در آن نیست
معشوقه فردای "من" باشی
.
خوشبخت باشی بعد من با او
وقتی نشد دنیای من باشی
.
خوشبخت باشی تا ابد هر چند
قسمت نشد "سارای" من باشی!
.
فرزاد نظافتی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۸
هم قافیه با باران

نمیدانم که میدانی،ولی بد جور دلتنگم
برای دیدنت با هر چه مانع هست می جنگم
.
به خوردم می دهد هر لحظه دوریّ تو حسرت را
منی که خسته از این جاده فرسنگ فرسنگم
.
من و فرهاد از یک طایفه هستیم؛نگذارم
که تا جان در بدن دارم تو را گیرند از چنگم
.
تو میخوانی و دنیا می شود رقاصه ات،برعکس
شبیهت نیستم حتی، غم انگیزم، بد آهنگم
.
خدا لعنت کند این بی تو بودن را که دق کردم
نمیدانم که میدانی،  ولی بد جور دلتنگم


فرزاد نظافتی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۸
هم قافیه با باران

دنیای من بدون حضورت جهنم است
یک خواب وحشت آور با زجر توأم است
.
دور از تو خُرد می شوم از اینکه بین شهر
می بینم عاشقانه دو تا دست در هم است
.
زل می‌زنم به عکس تو و ابر می شوم
هر شب بساط گریه برایم فراهم است
.
از حال و روز خویش نگفتم به هیچ کس
در من هزار حرف نگفته مجسم است
.
محتاج کرده بی تو مرا دست سرنوشت
وقتی که جای دست تو در دست من کم است
.
اصلا خیال کن همه دنیا برای من
وقتی ندارمت همه اش پوچ و مبهم است
.
شعرم به سر رسید و کماکان کلاغ ما...
"دنیای من بدون حضورت جهنم است "


فرزاد نظافتی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۸
هم قافیه با باران

چگونه جان ندهد عاشقی که دلتنگ است؟
کسی که با غم دوری مدام در جنگ است
.
چگونه دق نکند عاشقی که می داند
مسیر رفتن تا "او" هزار فرسنگ است
.
خبر دهید به لیلا جنون مجنون را
که نبض عاشق بیچاره ناهماهنگ است
.
خبر دهید به شیرین که مُرد فرهادش
خبر دهید که عاشق، شهید در جنگ است
.
چگونه زنده بماند؟چگونه دق نکند؟
چگونه جان ندهد عاشقی که دلتنگ است
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۲:۴۱
هم قافیه با باران

بعد عباس خیمه غارت شد
به حریم علی جسارت شد
.
بی اباالفضل، عصر عاشورا
زینب آماده ی اسارت شد
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران

پیچیده در صحرا، زدند آب آورم را
یعنی همه پشت و پناه و لشکرم را
.
پاشو فدای تار مویت مشک پاره
پاشو ببین دور و بر اهل حرم را
.
برخیز تا دستان زینب را نبندند
راهی مکن با شمر و خولی خواهرم را
.
بالا سر این جسم پاره پاره ات من
حس میکنم عطر حضور مادرم را
.
بعد از تو عباسم خبر داری که بد جور
بر روی نیزه می زند دشمن سرم را؟
.
بعد از تو "واللهْ انکسرْ ظهری" اباالفضل
خالی مکن با رفتنت دور و برم را
.
بعد از تو با گریه رقیه رو به زینب
گوید که عمه چادرم را...معجرم را...
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟تو کجایی؟کجای شهر؟
.
وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
.
تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر
.
تهمت،ریا و غیبت و رزق حرام و قتل
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر
.
دلخوش نکن به "ندبه"ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر!
.
اینجا کسی برای تو کاری نمی کند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر
.
گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر
.
هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر
.
جمعه...غروب... گریه ی بی اختیار من...
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۴
هم قافیه با باران

گاه مجبوری برای دق نکردن،...در خیال

در بغل گیری کسی را که نداری در بغل

فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۲:۴۱
هم قافیه با باران

نگاهی، پاسخی، پلکی بزن کُشتی تو بابا را
به لب آورده ای جان منِ بی یارِ تنها را
.
عصای پیریَم برخیز از جا و تماشا کن
تمسخر،پای کوبی،خنده های بین اعدا را
.
سرت یادآور فرق سر حیدر شد و پهلوت
غریبانه به یاد عمه ات آورده زهرا را
.
نمی دانم برای بردنت باید چه کرد اکبر
عبا آورده ام شاید که حل کردم معما را
.
تنت از هر طرف روی زمین می ریزد و هر بار
از اول می گذارم در عبا، دست و سر و پا را
.
"خدا داند که من طاقت ندارم"تا دمِ خیمه
رسانم این تنِ صدچاک،زخمی،ارباً اربا را
.
تو را تا می تواستند تقطیعت نمودند آه
به قدری که پدر گم کرده تعداد هجاها را
.
فقط یک بار دیگر میوه قلبم بگو بابا
نگاهی،پاسخی، پلکی بزن کُشتی تو بابا را
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۰
هم قافیه با باران

پیش چشمم همه بال و پرت ریخت بهم
نه فقط بال و پرت بلکه سرت ریخت بهم
.
نیزه ای آمد و ناگاه به پهلوی تو خورد
اَشبه الناس به زهرا جگرت ریخت بهم
.
خیز از جا که به بیچارگیَم می خندند
بر سر جسم تو حال پدرت ریخت بهم
.
خواستم تا که تو را بین عبا جمع کنم
تکه های بدن مختصرت ریخت بهم
.
دانه دانه شده ای آه، شبیه تسبیح
ارباً اربا، سر و دست و کمرت ریخت بهم
.
میوه ی باغ امیدم... پسرم...خیز علی
که نگویند به طعنه ثمرت ریخت بهم
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۳
هم قافیه با باران

روضه خوان بر فراز منبر رفت
السلام علیک یا عطشان
روضه را بی مقدمه وا کرد
السلام علیک یا عریان
.
گرگ ها تکه تکه اش کردند
تا که از اسب بر زمین افتاد
گریه کن لطمه زد شنید ارباب
نیزه ای خورد و با جبین افتاد
.
چشمش از تشنگی سیاهی رفت
مادرش را فقط صدا می زد
آتشی زد به قلب زهرا آن
پیرمردی که با عصا می زد
.
روضه خوان گفت:خاک بر دهنم
رحم حتی نشد به پیرهنش
نیزه ای در میان آن بلوا
آمد از راه و رفت در دهنش
.
آه از آن دم که خواهرش آمد
دید قاتل گرفته مویش را
ناله زد...دور شو که جان دارد
شمر...خنجر...خدا... گلویش را...
.

فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۴:۳۷
هم قافیه با باران

گاه باید بی تفاوت بود از یک سنگ حتی بیشتر
دور باشی از تمام شهر صد فرسنگ حتی بیشتر
.
گاه مجبوری خودت معشوق خود باشی،خودت عاشق ترین
و برای خویش باشی تا ابد دلتنگ حتی بیشتر
.
تلخ باشی...مهربانی های خود را له کنی... یک"بد"شوی
گریه آور مثل غم آور ترین آهنگ حتی بیشتر
.
گاه باید یک جهنم در دلت بر پا کنی، یک کارزار
شهر را ویران کنی با کینه در این جنگ حتی بیشتر
.
صاف و ساده بودن خود را بمیرانی، شبیه دیگران
یک نفر در ظاهر اما باطنا ده رنگ حتی بیشتر
.
بعد از عمری تجربه در عاشقی حالا به این پی می برم
گاه باید بی تفاوت بود از یک سنگ حتی بیشتر
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۴
هم قافیه با باران

دوستت دارم ولی تقدیر چیز دیگری است
خواب می بینم تو را،تعبیر چیز دیگری است
.
در خیابان بار ها می بینمت، از راه دور
پیشتر می آیم و تصویر چیز دیگری است
.
کوه بودم، دوریت کاه از وجودم ساخته
در قفس افتادن یک شیر چیز دیگری است
.
عاشقی طعم خوشی دارد ولی دور از فراق
با جدایی بی گمان تاثیر چیز دیگری است
.
حرف بسیار است اما فرق دارد شعر من
شرح حال یک جوان پیر چیز دیگری است

فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران
منم آن موج دیوانه که سر بر صخره می کوبم
نه بی دردم...نه آرامم...نه پُر طاقت...که آشوبم
.
درونم روح بیماری است نزدیکِ به مرگ اما
کسی این را نمی فهمد به ظاهر اندکی، خوبم
.
مرا بر وزن "مفعول" آفریدند از همان اول
به این صورت،که مغلوبم...که مغلوبم...که مغلوبم
.
و گویا تا ابد با حکم آدم های مثل سنگ
به دار سرنوشتی که پر از درد است مصلوبم
.
منم آن تک درخت پیر تنها مانده ی جنگل
که اینک خود فروشی کرده راحت به تبر، چوبم
.
مجال شرح آنچه بر سرم آورده دنیا نیست
نه بی دردم...نه آرامم...نه پُر طاقت...که آشوبم
.
فرزاد نظافتی
۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۵
هم قافیه با باران

که گفته کوه به کوه نمیرسد

اما آدم به آدم میرسد...

در دنیای ما کوه ها بهم رسیدند

 اما من و تو....

هرگز!!!

فرزادنظافتی

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۴
هم قافیه با باران

قرار بود همیشه قرار من باشد
و مثل کوه سراپا کنار من باشد
.
قرار بود که دار و ندار او باشم
قرار بود که دار و ندار من باشد
.
قرار بود که در آسمان دنیایش
ستاره باشم و او هم مدار من باشد
.
قرار بود دلش را فقط به من بدهد
قرار بود که در انحصار من باشد
.
قرار بود بماند به پای من تا مرگ
و نیز خانه ی بی او مزار من باشد
.
قرار بود که این ها قرارمان باشد
دروغ بود قرارِ "قرار من" باشد
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران