هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با موضوع «شاعران :: جواد کلیدری ـ منوچهر ناصحی» ثبت شده است

اجساد مردگان سر آب را ببین
این خامشان غوطه ور خواب را ببین

شاید که حرکتی به سکون تنت دهد
چنگ شب و دریدن مهتاب را ببین

خون در بساط گریه ی ما موج می زند
در پیچ تازیانه شب ، تاب را ببین

بر خیل سوگوار به دریا نرفتگان
آهنگ لای لایی مرداب را ببین

بنگر چگونه بر تن خود تار می تنند
خالی ز موج ، پیکره ی آب را ببین

ظلمت به تخت و نور به زنجیر تیرگی
عکس سپیده در قفس ، قاب را ببین

چنگال شب گرفته گلوگاه موج را
آورده کف به لب ، دهن آب را ببین   

منوچهر ناصحی

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۸
هم قافیه با باران

شکسته پیکر برگی به دار پاییزم
که آخرین غزلم را به خاک می ریزم

ز بس وداع تو را غمگنانه سر کردم
چکید اشک شب از رفتن غم انگیزم

بهشت ساده آغوش خویش را بگشا
که کودکانه به کاج تنت بیاویزم

نماز زائر اشک مرا پذیرا باش
که چون مسافر خسته ز بغض لبریزم

بهار واره بیا تا که با تمام وجود
شکوفه ی هنرم را به مقدمت ریزم

ز های و هوی پرم اینک ، بیا ، بیا ، تا من
چو مهر بغض ز لب های گریه برخیزم

طلسم ماندنم اینک به دست رجعت توست
شتاب کن که من از دست مرگ بگریزم

منوچهر ناصحی

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۷:۴۸
هم قافیه با باران

تا شکوفد عکس گل بر شاخسار آیینه را
چهر بگشای و در افکن در شرار آیینه را

ترسم از برق نگاه خویش خاکستر شوی
یک دم ای خورشید صورت واگزار آیینه را

خود مپوشان و مکن خالی مرا از خویشتن
لطف اندام تو بخشد اعتبار آیینه را

جمله آیینه های شهر را گو بشکنند
خالی از تو کس نیارد در شمار آیینه را

زیر باران بهاری طیف چشمت دیدنیست
پرده برگیر این چنین خورشید زار آیینه را

پلک تا بر هم زدی زیبایی آیینه رفت
خوب بردی از کف آیینه دار آیینه را

سینه ام بشکاف وانگه با طلوع آن نگاه
در غروب بی کسی هایم بکار آیینه را

عمر بر پیشانیم چین وچروک انداخته است
همچو طفلی بشکند در رهگذار آیینه را

چشم عاشق شد سفید از آرزوی دیدنت
بی سبب کردی به خویش امید وار آیینه را

از شکست ما نصیبت نیست جز تکثیر خویش
با شکستن های ما ، کردی هزار آیینه را

من شکغتن های خود را در تو می دیدم ، دریغ
از کف پاییز بردی تا بهار آیینه را

بی تو کی گل می دهد رنگین کمان آرزو
جلوه کن ای آفتاب من بیار آیینه را

منوچهر ناصحی

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۶:۴۸
هم قافیه با باران

وزگاری ست که دردت شده در من جاری

زجرکُش کرده مرا بستر این بیماری

باورت می کنم ای عشق! تو هم باور کن

دلم از دست تو برداشته زخمی کاری

من به شهریور چشم تو ارادت دارم

تو به دی ماه دلم گوشه ی چشمی داری؟

همچنان کشته ی مژگان توأم، حرفی نیست

گرچه این هم شده دیگر سخنی تکراری

پُشتگرمم به تو، گرمای تموزی انگار

پُشتگرمم به تو ای عشق! اگر بگذاری


جواد کلیدری

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران