هم‌قافیه با باران

۱۱۷ مطلب با موضوع «شاعران :: مهدی رحیمی ـ حمید مصدق» ثبت شده است

تا که می گویم علی، دل از تکان می ایستد
 بعد نامش، دست روی سینه، جان می ایستد
 
بسکه جذاب است گفتن از علی،بعد از سخن
حرف های من دراطراف دهان می ایستد

مثل بسم الله که بر روی پای نقطه اش؛
روی پای نورهایش کهکشان می ایستد

پس اگر خود را بخواهد توی رودی بنگرد
بر تماشای علی آب روان می ایستد

چونکه دارد اشهد ان علی آن هم دوبار
روی پای خود مؤذن در اذان می ایستد

باد را انگار زین کرده ست دروقت نبرد
تا که حرکت می کند گویا زمان می ایستد

ذوالفقارش هم نباشد با نگاهش وقت جنگ
تیر دربین زمین و آسمان می ایستد

حتم دارم وقت دیدارش فقط ازشوق او
جسم می افتد به زیر پا و جان می ایستد

روی پایم ایستادم تا تماشایم کنی
سگ که شد اهلی برای استخوان می ایستد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۳ آبان ۹۶ ، ۰۹:۴۵
هم قافیه با باران

چون درخت پسته که در خاک رفسنجان طلاست
درنجف وقتی بنوشی چایی گیلان طلاست

گرچه درجام طلا،دور ازتو خواهد شد نجس
برضریح تو ولی انگور آویزان طلاست

زنگ ساعت زیر باب ساعتت با ضربه هاش
آن به آن هی می کند تأکید اینجا آن طلاست

لشکری از زیورآلاتند دور مرقدت
قسمت فرماندهی اش دست یک گردان طلاست

هرقَدَر نزدیک تر بر مضجعت مرغوب تر
چوب شد وقتی نگهبان حرم، دربان طلاست

آی خیل سائلان رحمتش دقت کنید
اینکه می بینید گنبد نیست یک همیان طلاست

مرقدت مانند قرآن است و ایوان جلد اوست
متن این قرآن علی و جلد این قرآن طلاست

هرطلایی پیش او مانند مشتی آهن است
تا عیار یکصد و ده نمره ی ایوان طلاست
 
چونکه می گویم علی در محضر ایوان تو
گوئیا از انعکاسش روکش دندان طلاست

می رسد بر گرد جای پای نعلین علی
اینکه جنس خاک پای حضرت سلمان طلاست

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۸:۳۶
هم قافیه با باران

همین که حاصل یک عمر لبخند رضا هستی
محمد هم که باشی باز دلبند رضا هستی

میان بهترین هایی چه تفضیلی از این برتر
که بابای علی هستی و فرزند رضا هستی

به مشهد که به جای خود دلم در کاظمینت هم
بگوید یا رضا از بس همانند رضا هستی

قسم خوردن به نامت می دهد حاجت به قدری که
به محشر هم گمانم ذکر سربند رضا هستی

خدا می خواست تا معنای بخشیدن عیان گردد
جواد آمد که این معنا برای ما روان گردد

رضا که صاحب فرزند میشد آخرش ، اما ؛
خدا می خواست تا این فیض ، سهم خیزران گردد

پسر گشتن از این سو و امام شیعه از آن سو
جواد آمد که این گردد جواد آمد که آن گردد

حکایت ها فراوان است از هر لحظه ی این طفل
چنان که صد گلستان ضرب در صد بوستان گردد

علی هر چند فرزند محمد بود ، این دفعه
محمد از علی آمد که فخر شیعیان گردد

دراین وادی اگر سودی ست با درویش خرسند است
تجارت جز درِ این خانه سودش هم زیان گردد

پدر با داغ فرزندش ، پدر با داغ دلبندش
ولی اینجا پسر با داغ بابا امتحان گردد

شب میلاد فرزندش همین که تشنه لب باشد
گمانم خیزران هم اشک ریز خیزران گردد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۴۵
هم قافیه با باران

پا که به دنیا گذاشت حضرت زینب
روی جهان پا گذاشت حضرت زینب

پرچم ارباب را قله به قله
برد و به بالا گذاشت حضرت زینب

وقت صبوری دهان کوه حرا را
با عملش وا گذاشت حضرت زینب

قاطع و محکم چنانچه بر دل تاریخ
حسرت اما گذاشت حضرت زینب

تا برسد کربلا علایق خود را
پشت سرش جا گذاشت حضرت زینب

از همگان دست شست و قبل حسینش
قید شد، الا گذاشت حضرت زینب

۲
سر که به بستر گذاشت حضرت زینب
بر همه جا سر گذاشت حضرت زینب

جای پدر تیغ خورد و جای حسینش
بوسه به خنجر گذاشت حضرت زینب

توی خیالش برای خانه ی زهرا
یک در دیگر گذاشت حضرت زینب

شربت شیرین به جای زهر هلاهل
پیش برادر گذاشت حضرت زینب

سوخت لبانش، برید رشته ی جانش
لب که به حنجر گذاشت حضرت زینب

مشک عمو را گرفت و توی خیالش
بر لب اصغر گذاشت حضرت زینب

آه ،غروب دهم بدون ابالفضل
دست به معجر گذاشت حضرت زینب

روی زمین بار سخت قافله ای را
بی علی اکبر گذاشت حضرت زینب

۳
کاش به این دردها دچار نمی شد
قاتل او تیغ آبدار نمی شد

تا نشود بی کسی عمه مشخص
کاش که بر ناقه ای سوار نمی شد

کاش که عباس بود موقع برگشت
زینب کبری طلایه دار نمی شد

ساعت سه آمده ست شمر ز گودال
کاش ولی ساعت چهار نمی شد

کاش که یک بار رفته بود به گودال
کاش که یک بار چند بار نمی شد

کاش که چکمه نمی نشست به بالا
سینه ی او شامل فشار نمی شد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۱۹
هم قافیه با باران

هرکسی دارد نگاه  یک‌نفر را پشت سر
زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر

جنگجویان جهان شمشیر دارند و شما
صلح جویی چون که میبندی سِپر را پشت سر

ذکر یا مولا علی در کربلا سر داده ایم
ما دعاگوییم در واقع پدر را پشت سر

جز تو که از پیش تأثیرت میاید٬ هرکسی
میگذارد بعد اعمالش اثر را پشت سر

تا مگر معشوقشان یک جمعه برگردد به شهر
عاشقان هرگز نمی بندند در را پشت سر

عاقبت یک روز میایی و در قید زمان
می گذاری تا همیشه پشت سر را پشت سر

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۶
هم قافیه با باران

کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب، نه ماه خالص انتظارش را

ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را

اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید
یقین اینگونه بهتر می‌کنی حس انتظارش را

فقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیره
مکش ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش را

پرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش را
کشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش را

مفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیح
اگر می‌گفت مرحوم محدث انتظارش را

نه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارند
نوشته در امین‌الله و وارث انتظارش را

شده کرب و بلا آیینه‌ای از منتظرها پس
کشیده موقع جان دادن عابس انتظارش را

منم من روضه‌ی عباس تا اینکه بیاید او
کشیدم در خودم مجلس به مجلس انتظارش را

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۳۶
هم قافیه با باران

دوتا بازو به دنیا آمده نامش اباالفضل است
دوتا ابرو که وقت رزم پیغامش اباالفضل است

به وقت رزم قاسم از رجزهای علی اکبر
اگر وامی گرفته ضامن وامش اباالفضل است

همان که خَلقَن و خُلقَن شده مانند پیغمبر
علیِ اکبری که نسخه ی خامش اباالفضل است

علی در ضربه های مستقیمش چون حسین است و
علی در ضربه های نا به هنگامش اباالفضل است

حسین بن علی خاصیت خاصش علی اصغر
حسین بن علی خاصیت عامش اباالفضل است

اباالفضل است معنای ابوالقِربَه به وقت صلح
و عباس است شیر آن شیر که رامش اباالفضل است

فرات این فالگیر کهنه چون بر عکس شد در خود
خودش هم دیده که عکس تَه جامش اباالفضل است

شبیه تو شبیه او میان مردمان من هم
کسی را می شناسم کُل اسلامش اباالفضل است

اگر کوهی به دریا تکیه دارد در دل شیعه است
که زینب نیز اقیانوس آرامش اباالفضل است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۹
هم قافیه با باران

باید چهل شبانه بر انگور سر شود
تا «می» به هر پیاله بریزد، سحر شود

امشب اگر که بگذرد انگور در بغل
فردا، شراب، ساعت نُه، بارور شود

از این خروش و همهمه من حدس می زنم
نوزاد این قدح که بیفتد، پسر شود

آنگاه شب به شب که بپیچد به خویشتن
اندوهناک، راهی کوه و کمر شود

«یا ایها المزمل» و ... پیمانه بشکند
مرد از شراب تازه تری سر به سر شود

«یا ایها المدثر» و ... در این مسیر، هان
آن کس که بی خبر بشود با خبر شود

این راه را چو دایره بسته ای، بزرگ
هر سو که بیشتر بروی، بیشتر شود

آنگاه راه ها به لبی که بنوشدت
اندازه دو قاب کمان مختصر شود

باید چهل پرنده به تایید آسمان
باید چهل شبانه بر انگور سر شود

مهدی رحیمی زمستان

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۹
هم قافیه با باران

یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید
زیبا و زشت هرچه که بودم مرا خرید

مانند «جُون»قبل مُحَرَم شدم غلام
مانند«عُون» بعد مُحَرَم مرا خرید

هرجا رسید من ولی او را فروختم
هرجا رسید او ولی از دَم مرا خرید

وقتی که عالِمِ دوسه شب گریه اش شدم
ازاینهمه مُرید در عالَم، مرا خرید

ارباب من، به قیمت بالای آن تنور
از شعله های داغ جهنم مرا خرید

ازخویشتن گرفت دلم را به روضه داد
ارباب هم فروخت مرا٬ هم مرا خرید

اوج کریمی است که من را جدا فروخت
آن کس که در معامله دَرهَم مرا خرید

یک عمر پای این سگ بیچاره صبر کرد
تا آخرش به قیمت آدم مرا خرید

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۸
هم قافیه با باران

به روی بال ملائک سوار می آید
برای آمدنِ آن سوار٬ می آید

بگو به لب که برای گرفتن حاجت
چقدر یا حسن امشب به کار می آید

به غیر اینکه به اذکار یار مجبوریم
چه کاری از من و از اختیار می آید

چقدر روی تو بر آسمان سامرّا
شبیه ماه به شب های تار می آید

خیال وصل تو تنها برای سامرّاست
که با مدینه سر تو کنار می آید

برای خاطر فرزند خویش می آیی
شبیه شیر که شب از شکار می آید

بگو به منتظران پِلک را غلاف کنند
یگانه مُنتَظِرِ انتظار می آید

مِیِ تو چیست که نوشید هرکه از صحنت
خُمار می رود از تو خُمار می آید

شبیه دور حرم در زیارت ارباب
به زائران تو پس کِی فشار می آید؟؟

حسین آمده یک بار٬ چیست غیر کَرَم
دلیل این که حسن هم دوبار می آید

حسن شدی که بگوید به تو امام حسن
حسن شدن به تو با افتخار می آید

حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند
دوتا کریم در عالم برای ما باشند

حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند
کبوتران همه راهی سامرا باشند

دلیل خوشه ی انگور عسکری این است
که تاک ها ننشینند روی پا باشند

حسن شدی که میان مُضیف چشمانت
تمام  شهر به عشق شما گدا باشند

حسن  شدی که به هنگام بردن نامت
بقیع آمده ها یاد مجتبی باشند

حسن شدی که شبیه بقیع اینجا هم
همیشه گنبد و گلدسته سر جدا باشند

حسن شدی که شبیه بقیع ،خُدامت؛
به دور قبر تو ذراتِ در هوا باشند

حسن شدی که غریبی غریب تر باشد
که زائران تو در بین کوچه ها باشند

حسن شدی که غریبی به اوج خود برسد
که خادمان تو در شهر کربلا باشند

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۰
هم قافیه با باران

بر آخر الف قامت تو مَد آمد
بلند خنده بزن آن بلند قد آمد

کتاب اشک گرفتم به دست خود اما
تفٲلی زدم امشب به گریه٬ بد آمد

به جوش آمده امشب دل خدا قُل قُل
نگو مفسر قفل هو َالٲحد آمد

چقدر خوشه ی انگور عسکری از شوق
ز چشم های مدینه سبد سبد آمد

مدینه پشت در خانه ی تو دَق الباب
نکرد٬ با بغلی هیزم و لگد آمد

برای تهنیت و شادی دل زهرا
فدک به دست خودش داشت یک سند٬ آمد

نجف به سمت تو با سنگ دُرِّ مودارش؛
برای اینکه دل سنگ وا شود آمد

گرفت کرببلا رود را در آغوشش
خراب و خسته و ویران به جزر و مد آمد

به سمت خانه ی تو کاظمین دلواپس؛
گشود بند ز پا سیزده عدد، آمد

گرفته بود به منقار خویش مشهد را
کبوتری که به سمت تو بال زد ،آمد

چقدر زنده که از گریه ی شما مردند
چقدر مرده که با گریه از لحد آمد

پس از تو هرکه گفته ست سیزده نحس است
به حکم عشق بر او شصت و چند حد آمد

همین که پلک تو وا شد به سمت مشتاقان
نسیم مهدی آل محمد آمد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۰
هم قافیه با باران

نبوت ظاهرا تنها به احمد می شود منجر
نگو بر قائم آل محمد می شود منجر

اگر که نیست حالا ظاهرا اما خدارا شکر
نباشد های ما روزی به باشد می شود منجر

همیشه انتظارش را گرفتم چون یقین دارم
زمانی بوق اشغالش به ممتد می‌ شود منجر

اگر که منتظر هستیم پس سرباز موعودیم
النگوهای مادر هم به گنبد می شود منجر

یقین بازی«بی شک» هست «قایم» گشتن قائم
اگر اوج شمردن ها به یکصد می شود منجر

همینکه منتظِر باشی می آید منتظَر از راه
یقین هر مبدأیی آخر به مقصد می شود منجر

کدامین روز حال ما دقیقا حالِ حال ماست
کدامین جمعه می آید به آمد می شود منجر

دوباره هشتمین بیت است تا اینکه مُصِر باشم
مسیر انتظار تو به مشهد می شود منجر

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۰
هم قافیه با باران

اگر نوکر بسوزد هم درآتش مطمئن هستم
نخواهد سوخت دستش لااقل در بین اعضایش

چه شب هایی که این تن شد کبود ازداغ فرزندت
خودت در روز محشر یاعلی نگذار تنهایش

مهدی رحیمی زمستان

۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۵۸
هم قافیه با باران

ازاین مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است
زمین دور خودش می گردد و بسیار خوشحال است

فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است

زمین و آسمان مکه طوری نور بارانند
که دیدار دوتاشان هم تماشا هست هم فال است

پریشان کرده ایران رابه وقت آمدن این طفل
که خاموشی و خشکیدن دراین اجلال،اقبال است

محمد یا امین یا مصطفی یا احمد و محمود
من اَر گنگم جهان هم در بیان او کر و لال است

به پایش ریختند از نورها آن قدر از بالا
که سینه ریز خورشید این وسط ناچیز ْمثقال است

نگهبان دارد اسمش از پس و از پیش حتی او
برایش حضرت از پیش است و صَلّوا هم به دنبال است

جهان را می زند برهم چنین اسمی که پایانش
به علم جَفْر، دست میم روی شانه ی دال است

به رخ در جاذبه لب دارد و در دافعه لَن را
که پایین لبش نقطه ست و بالای لبش خال است

اگرچه نیستم مثل قَرَن گرم اویس اما
دلم از عشق تو مثل فلسطین است اشغال است

اگر امروز آغاز است بر دین خدا با تو
غدیر خم ولیکن روز اتمام است و اکمال است

تَرَک برداشت ایوان مدائن پیش تو یعنی
که ایوان نجف بر مشکلات شیعه حلّال است

هم اکنون مستم و این شعر تا روز جزا مست است
ملاک سنجش افراد، قطعا سنجش حال است

به پایان آمد این ابیات اما خوب می دانم
هنوز این شعر در وصف محمد میوه ی کال است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۰
هم قافیه با باران

باران ز دل ابر منظم که می افتد
تسبیح الهی ست دمادم که می افتد

یک قطره علی گوید و یک قطره محمد
باران به تن باغچه نم نم که می افتد

چون برگ درختی ست به پاییز دل من
در زیر قدم های تو کم کم که می افتد

در رتبه نشد چون عرق گریه کنانت
از دیده ی گل قطره ی شبنم که می افتد

خشنودی حق است به صوت صلواتت
وقتی که جلی باشد و درهم که می افتد

وقتی که تو گفتی همه جا،ذکر علی را؛
می گوید و پا می شود آدم که می افتد

تنظیم شود با صلواتی و به ذکرت؛
بالا برود یکسره قندم که می افتد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۰
هم قافیه با باران

ملاک چیست؟ نبی؟یا ولی ست؟ یاهردو؟
اگرچه ما به خدا می رسیم با هردو

رئیس مذهب ما و رئیس مکتب ما
رسیده‌اند به هم پس از ابتدا هردو

پر از صفات جمالی یکی یکی هریک
پر ازصفات جلالی دوتا دوتا هردو

چه قدر سعی نمودند سمتتان باشند
به وقت سعی همین مروه و صفا هردو

دوتا نبیِّ ولی و دوتا ولیِّ نبی
به حق که ناظر وحی اند در حرا هردو

به غیر خویش و به جز آل خویش،محترمند
فقط به خاطر زهرا برای ما هردو

ز نامهای خدا بیشتر علی گفتند
همین که ذکر گرفتند بارها هردو

رسیده‌اند به سرمایه ی رضایت حق
فقط به خاطر ذکر رضا رضا هردو

اگرچه هردویشان بوده‌اند زهرایی
هزار شکر ندیدند کوچه را هردو

وَ در ارادت ما و شما همین بس که؛
گریستید به صحرای کربلا هردو

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۰
هم قافیه با باران

‍ وای، باران؛
باران،
شیشه پنجره را باران شست .
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب رویای فراموشی‌هاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خواموشی‌هاست .
من شکوفایی گل‌های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می‌گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است.
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمان‌ها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند .
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پر و بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه، از آن پاکتری .
تو بهاری؟
نه، بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار این‌همه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !

 حمید مصدق

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۱
هم قافیه با باران
بابا برایم روزها گرما ضرر دارد
شب هم که شد بر زخم من سرما ضرر دارد

دنیای من بعد از غروب تو برای من
یک لحظه هم ماندن در این دنیا ضرر دارد

دوری از تو دوستی ام را دو چندان کرد
این دوری اما بعد عاشورا ضرر دارد

سیلی که جای خود نسیم داغ صحرا هم
حتما برای گونه ی زیبا ضرر دارد

سیلی نه بعد از اصغرت در غربت شبها
دیگر برای گوش من لالا... ضرر دارد

آن که ز روی ناقه ای افتاده می فهمد
یک عمر این افتادن از بالا ضرر دارد

فهمیده ام از ضربت سنگین سیلی ها
گاهی برایم گفتنِ بابا ضرر دارد

چون حرفِ با لب را به هم چسبانده تکرارِ
بابا برای زخمِ این لب ها ضرر دارد

مهدی رحیمی
۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۶:۰۸
هم قافیه با باران

به این دلیل که می زد پیامبر بوسه
گرفت تیغ از این جا شدیدتر بوسه

برای اینکه نبرّند ظهر روز دهم
گرفته است ازاین حنجر این قَدَر بوسه

همیشه بوسه نشان خوشی ست این دفعه
ازاتفاق بدی می دهد خبر بوسه

ازاتفاق بدی مثل ظهر در گودال
از اتفاق بدی مثل تیغ،سر،بوسه

از اتفاق بد خیزران ،لب ودندان
که داده اند به هم بین تشت زر بوسه

به کربلاست که رویانده از لب شمشیر
به شانه های ابالفضل بال و پر بوسه

به کربلاست که حتی در اوج جنگ وگریز
گرفته است پدر از لب پسر بوسه

به کربلاست که تیر سه شعبه ثابت کرد
همیشه فاجعه ای هست پشت هر بوسه

به کربلاست که تیغ وضو گرفته به خون
تمام جسم تو را غرق کرد در بوسه

وَهر کسی که به این خاک پا گذاشته است
می آورد به تبرّک از این سفر بوسه

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۲۳:۱۴
هم قافیه با باران

آه افتاد ماه در گودال
ماه افتاد آه در گودال

عمه با نیزه های دور تنت
ساخت یک بارگاه در گودال

بود پیراهنت سپید ولی
می شود راه راه در گودال

می شود راه راه بعد کبود
آخرش هم سیاه در گودال

ای بمیرم برای یک آقا
آمده یک سپاه در گودال

سر تو می رود فقط پایین
گاه در تشت گاه در گودال

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران